چرا مردم در تعطیلات از تهران فرار می کنند؟
در شهر تهران با هجوم عدم کیفیت و بی تفاوتی نسبت به اتفاقات و تغییر ساختارها از سوی عموم مردم مواجه هستیم و به نظر می رسد همین دلایل آنها را نسبت به شهرشان بی اعتنا و ناامید کرده است و می توان این گونه برداشت کرد که تهران برای بسیاری از ساکنان آن شهرشان نیست و به شکلی محسوس می بینند که در این شهر اولویت زندگی آنها نیست, شما با این گزاره ها موافق هستید؟
شهرها را در دوره های مختلف با دو معیار حاکم بودن مدنیت یا بحران مدنیت می توان ارزیابی کرد و این شرایط در طول تاریخ و در همه نقاط دنیا وجود داشته و دارد. در شرایی که شهرها دچار بحران مدنیت می شوند, اتفاقاتی در آنها رخ می دهد, ما دیگر شاهد وجود جامعه شهری و زندگی مدنی نیستیم و بشتر جمعیت انسانی در شهر وجود دارد یا شاهد وجود زندگی در شهر نیستیم و بیشتر از هر چیز رفت و آمدها دیده می شود و افراد خواسته و ناخواسته از فضاهای عمومی دلزده و خسته شده و به فضاهای خصوصی می روند. در این شرایط کیفیت در شهر وجود ندارد و هرچه این بحران شدیدتر باشد شاهد سیطره پررنگ تری از کمیت در زندگی شهری می شویم. شهرهای ما به ویژه شهر تهران و به خصوص از دهه 40 به دلیل برخی از تغییرات اصلی از جمله اصلاحات اراضی, موجه مهارت و … دچار بحران مدنیت می شوند. تا قبل از دهه 40 واحدذ محله را در سطح شهر داریم که ساختاری مرکب از چند قشر را در یک محدوده کالبدی جمع می کرد اما از این دهه به بعد ساختار محلات تغییر می کند و شاهد پدید آمدن محلات یکدست از یک قشر و طبقه هستیم که این شرایط در نوع خود بی سابقه و جدید است.
از دهه 70 به بعد این بحرن مدنیت در حال افول و جایگزینی با تمنای مدنیت است و در برخی از بزنگاه های اجتماعی خودش را بیشتر نشان می دهد. نسل سوم در حال عرض اندام و حضور اجتماعی است و تلاش می کند خود و شهر خود را بشناسد. این افراد تجربه تلخ حاشیه نشینی را نچشیده اند و حالا به دنبال نیازها و تقاضاهای خود از شهر می گردند و در این شرایط ابتدا تضادها دیده و شنیده می شوند و طبعا چون شهر دریافت مثبتی از خود ندارد اولین واکنش ها واکنش به زشتی ها است. این تمنای مدنیت در این سال ها رشد کرده و ما شاهد نمودهایی از از تزریق زندگی به شهر هستیم. به عنوان نمونه در سال 76 شاید هفت کافی شاپ به معنای فضایی برای تعامل اجتماعی در شهر وجود داشت اما حالا این تعداد حتما به بیش از حداقل هفت هزار کافی شاپ رسیده است.
بخش زیادی از تغییرات در شهر در اختیار ساکنان آن نیست؛ همانطور که بسیاری از تغییرات مخرب در شهر در دست آنها نبوده و به عبارتی مدیریت شهری و کلان کشور اقداماتی کرده که به این بحران مدیریت دامن زده و می زند.
نمی توان گفت همه اقدامات مخرب بوده است اما میزان استقبال مدیریت شهری از روند جدید شکل گیری مدنیت و بازگشت زندگی تناسبی با روند و اقبال عمومی مردم به تغییرات ندارد و بسیار عقب است. باید توجه داشت که روزگاری همانند دهه 6 این تقاضاها و این رفتارهای مدنی نبود و چنین نارضایتی ای هم وجود نداشت. این مساله به این معنا نبود که شهرهای ما آن زمان شرایط بهتری داشتند بلکه تقاضایی وجود نداشت اما حالا این تقاضا به وجود آمده و شهرها و ساکنان نسل سومی آن, متوجه این عقب افتادگی و نیاز به تحول شده اند.
تهران سال ها است که فضای ماندن و تفریح ساکنان آن نیست و با چند روز تعطیلی شاهد فرار مردم از آن به شهرهای دیگر هستیم و تعداد تفریحات درون شهری آن بسیار کم است.
باید پذیرفت شهرهای ما از جمله تهران در حال عبور از یک دوران گذار از بحران مدنیت هستند و این انتقال هنوز کامل نشده است. اگرچه این بحران مدنیت باعث زشتی شهرهای ما شده اما نباید این شرایط را فط بر گردن نوع عملکرد مدیریت شهری انداخت؛ البته بخش های زیادی از شهر که واجد کیفیت بودند در این سال ها تنزل مرتبه یافتند و دیگر کیفیت اولیه را ندارند. در تجربه شهرنشینی فضایی به عنوان خیابان را داشتیم که مقصد بود و زندگی در آن جریان داشت اما در این سال ها عملا خیابان تبدیل به جاده شده که فقط از آن عبور می کنیم و دیگر محل توقف نیست. بسیاری از مردم با خیابان هایی مثل لاله زار, نادری, جمهوری یا ولیعصر خاطره مشترک داشتند و خودشان مقصد تفریح و گشت و گذار بودند.
من در این روند نقش مدیریت شهری و بسیاری از اقدامات و پروژه ها را پررنگ می دانم و نمونه های خوب و بد زیادی برای این بخش از صحبت های شما وجود دارد.
در شرایطی که مردم هنوز متوجه نیاز اصلی خودشان برای تمرین مدنیت نشده اند این اتفاق ها چندان دور از ذهن نیست. نمونه مناسب آن خیابان ولیعصر است که پس از سال ها رفته رفته داشت به یک خیابان تبدیل می شد اما یکباره مدیریت شهری با ایجاد بی آرتی و یک طرفه کردن آن مانع از ایفای نقش خیابان شد. در بسیاری از بخش های شهر همانند خیابان شریعتی این مدنیت به شکل خودجوش در حال شکل گیری است اما اگر مدیریت شهری متوجه نباشد و مداخله اشتباه کند این روند, کندتر خواهد شد.
در شرایط بحران مدنیت سرعت تردد اهمیت دارد و تقاطع های غیرهمسطح, پل ها, تونل ها و بزرگراه ها زیاد می شود تا مردم با سرعت از یکدیگر عبور کنند در حالی که در شرایط غلبه مدنیت باید سرعت را کم کرد تا مردم در کنار هم مکث و با هم تعامل داشته باشند. شهری مثل توکیو تقریبا 20 سال زودتر از ما دچار اینم بحران مدنیت شد و بعد مدنیت دوباره غلبه کرد, توکیو زمانی مظهر تقاطع های غیرهمسطح و سرعت در تردد بود اما چند سالی است این تقاطع ها کم شده تا شهر آرام شود.
مصداق این روند چهارراه ولیعصر بود که به جای گذاشتن میله و تونل و زیرگذر بهتر بود مدرم تمرین پشت چراغ قرمز ماندن کنند؛ اگر این تجربه آنجا که چهارراه بزرگ و معروفی است تمرین می شد حتما به سایر نقاط شهر هم تسری پیدا می کرد اما توجهی نشد و ساده ترین کار که حذف عابران بود, انتخاب شد. نظر شما در این باره چیست؟
پایین بردن و حذف شهروندان از سطح شهر به نگاه مدیریت شهری برمی گردد؛ منطق در شرایط بحران مدنیت می گوید پیاده باید از زیرگذر برود تا مزاحم خودروها و ترافیک نباشد اما وقتی مدنیت حاکم باشد یا مدیران به دنبال تمرین مدنیت حاکم باشد یا مدیران به دنبال تکرین مدنیت باشند, اولویت با پیاده و مکث آنها است و خودروها به پایین سطح می روند. مساله مهم این است که مدیریت شهری و جامعه تخصصی تغییر حال در شهر را درک کند. به یاد دارم وقتی تونل رسالت تکمیل شد حادثه مهمی برای شهر بود و حتی عروس و دامادها مسیرشان را طوری تنظیم می کردند که از این تونل عبور کنند. بعدها در افتتاح تونل توحید که بسیار بزرگ تر بود مردم واکنشی نداشتند چرا که سطح تقاضاهای شهر فرق کرده بود و به سمت کیفی شدن پیش می رفت. همچنین هم ژمان با تونل توحید سینمای آزادی افتتاح شد و تا مدت ها مردم از آن استقبال کردند و برای برخی مدیران سوال پیش آمده بود که چرا جامعه از تکمیل تونل توحید شاد نشد و واکنش خوب کمی داشت؟ این تقاضای کیفیت همان گرایش به مدنیت و زندگی است و رفتارهای مردم را می توان با این آمپرمترها سنجید.
با این تفسیر یعنی مدیریت شهری می توانسته نقش مهمی در این تغییر رفتار شهری و بازگشت مدنیت داشته باشد اما هنوز این تفکر را ندارد و حتی با اقداماتی اشتباه اوضاع را خراب تر هم کرده است؛ این طور نیست؟
مشکل اینجاست که مدیریت شهری هنوز با همان فرمان قبلی جلو می رود و اگرچه کارهای خوبی را انجام می دهند اما بسیاری از اشتباهات را هم به نیت کار خوب پیش می برند. سال ها است درگیر پدیده آلودگی هوا هستیم و در روزهای ناسالم دایم تعداد خودروها و اتوبوس ها و فعالیت مترو و سفرهای درون شهری و مصرف بنزنی را می شماریم و بعد به عنوان چاره کار سرعت خودروها را بیشتر می کنیم و راه را برای تعداد و سرعت بیشتر خودروها باز می کنیم اما آیا با سرعت بیشتر آلودگی کاهش می یابد؟
مدت ها است که شهرداری کارش از خیابان و اتوبان و تونل گذشته و به جان میدان ها افتاده و تعداد زیادی از میدان ها در تصرف ایستگاه های مترو در آمده اند, این چه اثری بر وضعیت دارد؟
درگذشته میدان همیشه یک مقصد شهری بوده و در این تعریف یک ثروت برای شهر است اما وقتی آن را تبدیل به یک گره ترافیکی می کنید, همه از آن رنج می برند. در گذشته دو مفهوم جداگانه میدان و فلکه داشتیم, میدان محل تجمع و حضور شهروندان و فلکه محلی پرتردد و با گره ترافیکی بود و حالا تمام میدان هایمان را فلکه کرده ایم.
آیا اکثریت اهل تهران هستند؟
یکی از نشانه های اهل جایی بودن و البته غلبه مدنیت این است که فرد شروع به شناخت شهر خود می کند. در سال های اخیر تورهای گردشگری برای داخل تهران فعال شده اند و اتفاقا متقاضیان این تورها گردشگران خارجی نیستند, بلکه خود تهرانی ها هستند چون برایشان این پرسش به وجود آمده که تهران کجاست؟ در نیمه دهه 70 از سوی سازمان میراث فرهنگی در جلسه ای با شورای شهر تهران درباره تهران به عنوان یکی از شهرهای تاریخی صحبت می کردم و آنها با تعجب به من نگاه می کردند؛ یا در سال 85 با تعدادی از فیلم سازانی که درباره تهران کار می کردند همراه بودم و متوجه شدم همه فیلم هایی که در سال 85 درباره تهران ساخته شده برابر تمام فیلم هایی است که از ابتدای اختراع فیلم تا آن زمان ساخته شده است.
البته در همین تلاش برای شناخت تهران و اهل تهران شدن و انسجام اختلالاتی هم وجود داشته و من یکی از مهم ترین آنها را پدیده خانه به دوشی می دانم. تمام مقتضیات شهر به نحوی اداره می شود که افراد در سال های سکونت در تهران چندین بار مجبور به جابه جایی می شوند, در صورتی که این تداوم نسل اگر در یک مکان باشد می تواند اهلیت را قوت ببخشد. در حال حاضر عمر سکونت در تهران به کمتر از 5 سال رسیده و افراد به نسل سوم نرسیده بارها محله و همسایه را تغییر می دهند و هیچ خاطر مشترکی از هم ندارند. نمود مثبت این مساله شهرک اکباتان است که 30 سال قبل یکی از لکه های تاریک شهر بود و ساکنان آن به دلیل ناامنی و نبود شناخت از همسایه ها به بچه ایشان اجازه نمی دادند بیرون خانه بازی کنند, اما حالا همه همسایه ها در چند نسل همدیگر را می شناسند و محیط امن شده است. محله هایی مثل بهت آباد, برج اسکان با برج های شهرک غرب نمونه های دیگر این روند هستند و شاید علت بر هم نخوردن این محلات این بوده که نمی توانستند با مجوزهای شهرداری دایم در حال تخریب و نوسازی باشند.
این همان اتفاقی است که در بسیاری از محلات رخ داده و برای مدیریت شهری و مالکان می صرفد که ساختمان دو طبقه خود را بکوبند و چندین طبقه بسازند. کسی به این موضوع توجه نمی کند که خانواده ها در این روند چند محله را تغییر می دهند و با این ساخت و سازها توفانی از خانه به دوشی در شهر به راه افتاده که همه از رده های بالای مدیریتی در دولت و مدیریت شهری تا بنگاه معاملاتی و مصالح فروشان و خود مالک از آن سود مِ برند و کسی به آسیب ها توجهی ندارد و این همان چیزی است که باید روند آن را کند کنیم تا عمر سکونت در یک محل را بالا ببریم و شاهد کیفیت زندگی باشیم.
یکی از دلایل این که تهران, فاقد جریان زندگی است نداشتن فضاهای دورهمی و جمع شدن برای تعامل معمولی, شادی یا جشن های بزرگ است. فضاهایی همانند برج میلاد یا بوستان ولایت و … محدودیت فضایی و دسترسی یا محدودیت پولی و برخورداری برای همه قشرها دارند و افراد خود را در این فضاها شریک نمی دانند؛ اینها مجموعا چه حسی در اهالی این شهر برمی انگیزاند؟
اگر از ابتدا فضاهای عمومی شهر فقط در مقیاس کلان شهری دیده نمی شدند, مردم به برخورداری از این فضاها عادت می کردند و حق انتخاب داشتند. در حال حاضر فضاهایی چون پارک آب و آتش, بوستان ولایت یا همان برج میلاد در مقیاس کلان شهریهستند, مثلا در همین پل طبیعت جمعیت زیادی هر روز بدون آنکه همدیگر را بشناسند کنار هم هستند اما اگر در مقیاس محلی باشد همه همدیگر را می شناسند و زمینه استحکام در محله و شهر و تمرینی برای ابعاد بزرگتر این تجمعات می شود. یکی از دلایل نداشتن این فضاها آن است که هنوز تقاضایی برای آن وجود ندارد و دلیل نبودن این تقاضا هم همان توفان خانه به دوشی به تهران است.
اگر دقت کنید در بسیاری از نقاط شهر شهرداری فضاهایی را آماده کرده و صندلی هم گذاشته اما استقبال و استفاده ای نمی شود؛ در واقع تقاضایی نیست و مراجعه ندارد, چون هنوز افراد اهل محل نشده اند تا آنجا را ببینند و با اهل محل آشنا شوند. نمود این روند پارک قیطریه است که به دلیل تداوم سکونت تا سومین نسل تبدیل به محل قرار و ماندگاری و دور هم جمع شدن برای اهالی محل شده است.