خواندنی

ترس از رجوع به قرآن وجود دارد!

دغدغه‌های قدیریان، مساله مشترک همه هنرمندانی است که دوران اصالت هنر آرمان‌گرایانه را در سال‌های آغازین انقلاب اسلامی تجربه کرده‌اند. فقدان معنا و محتوای اصیل در هنر امروزی ناشی از فرآیند تاریخی بی‌ارزش تلقی شدن بسیاری از ارزش‌ها و بی‌معنا شدن بسیاری از آرمان‌هاست که دو طیف اندیشمند و هنرمند در بروز آن شرکت داشته و دارند. به عقیده او، هنرمند امروز در فضایی نفس می‌کشد که در آن، از بنیاد معنایی و اساس محتوایی اصیل چندان خبری نیست. این کمبود باید توسط اندیشمندان جبران شود و در سوی مقابل، هنرمندان هم باید ارتباط وثیقی با اندیشمندان برقرار کنند.

گفت‌وگوی پیش رو با قدیریان با هدف واکاوی نسبت واژگان و زبان با مفهوم و محتوا صورت گرفته و در آن نقش هنر به‌عنوان رسانه‌ اصیل برای انتقال محتوای ارزشی و الهی تحلیل شده است.

چالشی در حوزه زبان و انتقال معنا وجود دارد که کمتر مورد نظر اندیشمندان و هنرمندان ما قرار می‌گیرد. این چالش که آیا ما بتوانیم داشته‌های ذهنی خود را آنگونه که هست، در قالب سخن بیان بکنیم تا بتواند ارتباط مفهومی مطلوب را با مخاطب برقرار کند. این مساله بسیار فراگیر شده است و بخصوص در غرب اندیشمندان زیادی به طور جدی به آن پرداخته‌اند. گاهی اندیشمندان به جایی رسیده‌اند که حتی به ناتوانی زبان برای اظهار منویات درونی رسیده‌اند و تنها راه انتقال برخی مفاهیم را ابزار غیرزبانی از جمله بیان هنری دانسته‌اند. این مسئله همچنان حل نشده باقی مانده است و بویژه در حوزه عرفان برخی از عرفا نقدشان به ابن عربی این است که چرا تلاش کرد مفاهیم رازآمیز عرفانی را در قالب زبانی بیان کند. این‌ها معتقدند که زبان نمی‌تواند چنین مفاهیمی را منتقل کند و زبانی کردن مسائل عرفانی موجب تنزل آن می‌شود. این مسئله در حوزه دین و اخلاق هم وجود دارد و به نوعی این ناتوانی زبان دست و پای افرادی را که از اندیشه‌های والا، بخصوص ارزشی برخوردارند، بسته است. به نظر می‌رسد ما نیازمند به یک بازنگری کلی در خصوص برخی از واژگان و مفاهیم و برگردان دقیق‌تر آنها هستیم. برخی معتقدند شاید هنر بتواند خیلی به این مسئله کمک کند؛ یعنی آثار هنری و نوع بیان هنری می‌تواند فارغ از واژگان ما را به راهی ببرد که انتقال مفاهیم والا آسان‌تر و دقیق تر صورت گیرد. واژگانی که مختصات زندگی روزمره و تا حدودی سطحی ما آن‌ها را ایجاب و ایجاد کرده‌اند، به نظر واقعا در این عرصه ناتوانند. فکر می‌کنید تا چه حد این نقد را به زبان و واژگان امروز می‌توان وارد دانست و چه قدر بازنگری مفهومی در زبان ضرورت دارد؟

سال‌هاست که دراین مورد بحث می‌شود ولی متاسفانه سعی نکردیم آن را حل کنیم. به خاطر اهمیت مبحث هرچه زودتر این مسئله حل بشود، می‌توانیم از ابزارها و فضاهای جدید گویشی استفاده کنیم. در حال حاضر ما سعی می‌کنیم مفاهیم را صرفاً در قالب کلمات به مخاطب منتقل کنیم و تاثیر کم آن را در جامعه می‌بینیم؛ در حالی که غنی‌ترین فرهنگ را داریم، روز به روز بیشتر نگران فرهنگ جامعه می‌شویم. چرا؟! بهتر نیست در شیوه‌های تبلیغی که پیش گرفتیم بازنگری کنیم؟ واقعیت این است که تاثیر مفاهیم در قالب کلمات بسیار اندک است، شاید دلیلش هجمه فرهنگ‌ صوتی و تصویری دشمن باشد. واقعیت آن است که محققان ما با جامعه کانال ارتباطی درستی برقرار نکرده‌اند. بدین ترتیب، حتی اگر فرض کنیم مفاهیم درست هم تبیین شوند، در چنین شرایطی جامعه از آن بهره نخواهد برد و آن گوهرهای معرفت در نوشته‌ها مدفون می‌شود.

و اما جواب سوالی که مطرح کردید؛ واقعیت آن است که در این زمان که هجمه تئوری‌ها و فرضیه‌ها کار را سخت کرده و استدلال‌ها را بی‌پشتوانه کرده است. به نظرم تنها یک راه برای یافتن جواب سئوالات‌مان وجود دارد و آن، ایستادن بر زمین سفت قرآن است؛ تا با اطمینان به درست بودن منظر جواب‌ها را جست‌وجو کنیم. ما معتقدیم قرآن کامل‌ترین و دقیق‌ترین جواب‌ها را در بطن خود دارد، البته اگر اهل اندیشیدن باشیم. متاسفانه در مجامع تحقیقی ترس از رجوع به قرآن وجود دارد، یعنی نگران استنباط‌های غلط در برداشت‌ مطالب از قرآن هستند، که البته تا حدودی حق دارند. ولی شرایط جهانی و به تبع آن شرایط جامعه بسیار پیچیده شده است و فرصت‌مان اندک است. ما مجبوریم از این امکان بالقوه و قدرتمند استفاده کنیم. خداوند در قرآن بارها به همه مردم (ناس) تاکید می‌کند که به آیات توجه کنید و در آن‌ها تدبر و تفکر کنید، یعنی به ما این اجازه داده شده تا در آیات تفکر کنیم.

در ظاهر قرآن می‌بینیم، که خداوند در انتقال مفهوم، از «تصویر» استفاده می‌کند. خداوند هرگاه می‌خواهد مفهومی را منتقل کند، در قالب یک قصه که حاوی فضایی تصویری است، منتقل می‌کند. برای همین می‌بینم که در یک سوره چند آیه از حضرت موسی (ع)، و چند آیه از حضرت نوح(ع)، و…وجود دارد، یعنی چند قصه در یک سوره پشت سر هم گفته می‌شود که اگر انسان از منظر درستی نگاه نکند، فکر می‌کند که قصه‌ها به طور مغشوش پشت سر هم قرار گرفته است، ولی وقتی از منظر یک مفهوم به آن قصه‌ها بنگریم، می‌بینیم که خداوند چگونه به زیبایی با چند قصه از زندگی پیامبران، فضای یک مفهوم را به ما منتقل می‌کند. پس خداوند از طریق تصویر حرف می‌زند. ما نیز اگر بخواهیم مفهومی را منتقل کنیم، بهترین راه تصویر است. پس نیازی نیست غربی‌ها یا روانشناسان و جامعه‌شناسان به نتیجه‌ای برسند، ما مسلمان هستیم و قرآن را که بزرگ‌ترین معجزه عالم است، در اختیار داریم.

مفاهیم مانند یک فضای سه بعدی هستند، مثلا رحمت یک فضای سه بعدی بسیار عظیم است، طول و عرض و ارتفاع دارد؛ به طوری که همه مفاهیم را دربر می‌گیرد. چنین فضای عظیمی را نمی‌توان در قالب کلمات تمام ابعاد آن را توصیف کرد. اما وقتی در آن فضای سه بعدی قرار می‌گیریم، قضیه خیلی فرق می‌کند، مثلا وقتی قرار است زیبایی و صفای باغ وسیعی را توصیف کنیم، تفاوت زیادی دارد که با کلمات این کار را بکنیم یا مخاطب را به میان آن باغ برده تا ساعتی در آن بگردد و زیبایی و صفای آن را لمس کند. از آنجا که مفاهیم را سه بعدی نمی‌بینیم، کمتر به ضرورت ایجاد فضای تصویری برای انتقال آن فکر می‌کنیم. پس رمز کار در سه بعدی دیدن مفاهیم است.

وقتی می‌گوییم مفاهیم سه‌بعدی هستند، دقیقا به چه معنا است؟ چون این برخلاف باور عموم است. در نگاه عام، مفاهیم غیرمادی هستند و بعد ندارد.

این سخن عرفا و فلاسفه است. آن‌ها این جهان را مثلی از حقیقتی والا می‌خوانند. مفاهیم دارای فضا هستند و برای اینکه شما بتوانید مفاهیم را به مخاطب منتقل کنید، بهتر است مخاطب را به فضای مربوط به آن ببرید. یکی از راه‌هایی که می‌توان مخاطب را داخل فضای مفهوم قرار دهیم، ایجاد فضای تصویری است؛ تصاویری که آنقدر گسترده و وسیع باشد، تا روح آدم در آن جای گیرد و در آن سیر ‌کند. در این صورت است که مخاطب نیز نسبت به عمق دیدش قسمتی از آن را فهم می‌کند. این چیزی است که انتقالش با کلمات خیلی سخت است.

مشکل ما فراتر از این است. سوال: آیا معانی کلماتی که ما با آنها مفاهیم را وصف می‌کنیم واقعا درست هستند؟ آیا کلمات تحریف نشده‌اند؟ معانی کلماتی که ما برای توصیف مفاهیم از آنها استفاده می‌کنیم اگر تحریف یا نازل شده باشند، باعث نمی‌شوند که واقعیت یا عظمت آن مفهوم برای ما فهم نشود؟

ابلیس در طول تاریخ، از زمانی که به عزت و جلال خداوند قسم خورد که نگذارد انسان در صراط مستقیم قرار گیرد، یکی از کارهای فرهنگی‌اش تغییر، تحریف یا حذف مفاهیم کلیدی بوده است. ابلیس تلاش می‌کند مفاهیمی را که جامعه را به سمت حق حرکت می‌دهد محو کند یا تغییر دهد. خیلی از مفاهیم مهم قرآنی که زمانی در بین شیعیان دارای ارزش بود و در محافل از آن استفاده می‌شد، در حال حاضر از یادها رفته است. مثلا در صدر اسلام وقتی گفته می‌شد ذوالفقار آمد، به معنی آن بود که علی (ع)، تفکیک‌کننده حق از باطل می‌آید، اما الان در جامعه وقتی گفته می‌شود، ذوالفقار آمد، مخاطب به یاد شمشیر که شیئ بیش نیست، می‌افتد. در طول تاریخ به آرامی و با ظاهری کاملا منطقی معانی مفاهیم تغییر پیدا کرده است. این اتفاق برای کلمات مهم الهی افتاده است.

کتابی می‌خواندم که در آن از کنفسیوس سوال کردند: اگر روزی حاکم شوید، اولین دستوری که می‌دهید، چیست؟ او پاسخ داد: اولین دستورم این است که معانی تمام کلمات را بازنگری و دوباره معنی کنند، چراکه اینگونه، بسیاری از مشکلات جهان حل می‌شود. این اتفاق بسیار مهم و کلیدی است که ما به آن توجهی نداریم.

ما در دوران پس از انقلاب اسلامی از این مهم غافل شدیم. باید شورای عالی انقلاب فرهنگی یا فرهنگستان زبان فارسی یا حوزه‌های علمیه این کار کلیدی را انجام می‌دادند و مخصوصا در کلمات و معانی قرآنی بازنگری می‌کردند. مثلا امروز در جامعه شاید این جمله را زیاد شنیده باشید که می‌گویند «من در این موضوع با دین کاری ندارم»، یا می‌گویند «من دین را قبول ندارم»، این‌ جملات حاکی از آن است که معنی کلمه «دین» در جامعه نیاز به تبیین دارد. «دین » در قرآن به معنای «رفتار در حریم الهی» است، هر رفتاری که ما انجام می‌دهیم در حریم الهی دین گفته می‌شود. همه ما در حریم الهی هستیم و بلااستثنا همه ما دین داریم. یعنی حتی کسی که می‌گوید من لائیک یا گبر هستم، او نیز دین دارد، تنها زمانی می‌توان از دین فارغ شویم که به خارج از حریم الهی برویم، که این هم امکان ندارد.

بنابراین دین یعنی رفتار در حریم خداوند، با این نگاه همه کارهای انسان و رفتارهایش دین محسوب می‌شود. اگر رفتارهایمان منطبق با دستورات الهی باشد، دین خدایی و در غیر این صورت دین شیطانی گفته می‌شود. بنابراین چون این کلمه درست معنی نشده، بعضی‌ها فکر می‌کنند اگر از یک سری دستورات اطاعت نکنند، بی‌دین می‌شوند و این باعث شده تا عبارت ناپسند «من با دین کاری ندارم» را بارها و بارها به زبان آورند و این تکرار، فضا را آلوده می‌کند. بر همین اساس من عمیقا معتقدم باید برخی از واژگان را دوباره و به شکل بنیادی بازنگری کنیم و جامعه را از درست آن مطلع سازیم.

چرا برای شما به عنوان هنرمند یا پژوهشگر هنر این نوع از مسائل بروز کرده است؟ شاید این مباحث ویژه علمای دین و اهل فکر و فلسفه باشد؟

یکی از خوبی‌های کار هنر دینی این است که هنرمند مجبور می‌شود با مفاهیم دینی آشنا ‌شود. چند سالی است که درگیر سناریو فیلم «ملک سلیمان» هستم و از برکت آن پیامبر بزرگ اندکی با مفاهیم قرآنی و دینی آشنا شدم. اگر قرار باشد فیلمی ساخته شود، در مرحله اول باید نویسنده آن فیلمنامه درک نسبتا درستی از مفاهیم داشته باشد.

در صحنه‌ای از فیلمنامه «ملک سلیمان 2» نیاز داشتیم بحث شفاعت را مطرح کنیم. برای همین به قرآن رجوع کردیم و معنی متفاوت با چیزی که در جامعه متداول است یافتیم. تعریف شفاعت در جامعه به معنی میانجی‌گری یا واسطه‌گری است، مثلا شما به آبدارچی یک اداره می‌گویید «پیش رییس اداره شفاعت مرا بکن». یعنی میانجی‌گری کن. با این تعریف از شفاعت که در جامعه وجود دارد، اگر حدیثی را بخوانیم که در آن کلمه شفاعت استفاده شده باشد، بلافاصله به ذهن معنی واسطه‌گری می‌آید، در صورتی که این معنی کامل نیست و یا بهتر است بگویم غلط است.

خداوند در آیه‌ای می‌فرماید « شفیع من هستم»! معنی این چیست؟ خدا که اصل و مبدا است، پس واسطه‌گر یا میانجی‌نمی‌تواند باشد. می‌فرماید شفاعت از آن من است و منم که اذن شفاعت می‌دهم. تمام آیاتی را که شفاعت در آن بکار برده شده بود را مرور کنیم و دیدیم شفاعت باید به معنای «پناهگاه» و «مامن» و «یاور» باشد. پس می‌فرماید «من پناهگاه هستم»! با این روی کرد شفیع باید مُلک داشته باشد و لازم‌الاطاعت باشد.

در بحث فرهنگ، ما نیاز اساسی به بازنگری در معانی کلمات بخصوص در حیطه دین داریم. چراکه برای خلق اثر هنری ناب که بر گرفته از مفاهیم عمیق دینی باشد، نیاز مبرم به توصیف درست و همه‌جانبه مفاهیم دینی است تا هنرمند در حیطه آن سیر کند و دیده‌هایش را در قالب اثر هنری ایجاد کند. این امر آنقدر مهم است که وقتی یک مفهوم دینی توسط یک عالم دین باز می‌شود جامعه به حرکت می‌افتد. مثلا تفسیری که امام خمینی(ره) از دین ارایه کردند، باعث شد دین زنده و پویا شود و انقلاب ایران به وجود آید؛ انقلابی که دارد جهانی می‌شود. بنابراین اگر فرض کنیم بتوانیم یک بازنگری در کلمات انجام دهیم، می‌توانیم تحولی اساسی را رقم بزنیم. در حدیث گفته شده وقتی امام عصر(عج) بیایند به ایشان گفته می‌شود که دین جدیدی‌ آورده‌اند؛ شاید این باشد که ایشان تعریفی از مفاهیم دینی مطرح می‌کنند که با حق منطبق باشد و ما فکر می‌کنیم یک دین جدید آمده است، درصورتی که این گونه نیست. در حقیقت این ما هستیم که کلمات برای ما تحریف شده و معنای دیگری پیدا کرده است.

بنابراین معتقدم، باید یک بازنگری اساسی در واژگان و مفاهیم آنها صورت گیرد و تازه بعد از این مرحله باید تلاش کنیم این مفاهیم را به شیوه درست به تصویر بکشیم. ما هرچه خود را با قرآن منطبق کنیم سریع‌تر به نتیجه می‌رسیم‌؛ استفاده از قرآن یعنی استفاده از یک دستورالعمل اصیل برای زندگی است.

در بحث چگونگی به تصویر کشیدن مفاهیم دینی در قالب هنر، به نظر می‌رسد کارکرد هنر برای دین از موضوعاتی است که هنوز هم نیاز به بحث و بررسی دارد. به نظر شما هنر چه کمکی می‌تواند به بیان و زبان دینی بکند؟

برای فیلم مریم مقدس داشتیم یک کار تحقیقی انجام می‌دادیم تا مفاهیم را به اثر هنری تبدیل کنیم. هنگامی که درباره آیات و احادیث ورود ‌کردیم، سوالاتی برایمان مطرح شد، به همین دلیل به قم رفتیم و در مرکز تحقیقی که اشراف زیادی به ادیان الهی داشتند، رفتیم و سوالاتمان را پرسیدیم؛ آنها گفتند که تا به حال چنین سوالاتی برای‌شان مطرح نشده است و جوابی برای آنها ندارند. متعجب شدیم و پرسیدیم چطور ممکن است که محققان چنین سوالاتی برایشان طرح نشده باشد؟!

یکی از محققان مطلب را برایمان توضیح داد که تفاوت در روش تحقیق و نوع نیاز است. شیوه متداول آنها این‌گونه بود که آیه‌ای را می‌گرفتند، شان نزولش را بررسی و آیه را تفسیر می‌کردند و بالا و پایین آن را در می‌آوردند و به صورت مجزا آن را توصیف می‌کردند و بعد می‌رفتند به سراغ آیه دیگر. اما روش کار ما این بود که سیر زندگی شخصیت را بررسی کنیم، به گونه‌ای که طبیعی به نظر آید و زندگی در آن جریان یابد. بنابراین سوالاتی برایمان مطرح می‌شود که برای یک محقق قرآنی به صورت معمول طرح نمی‌شود. مثلا درباره حضرت سلیمان (ع) آیات پراکنده‌ای در قرآن وجود دارد که ما می‌خواستیم آنها را به تصویر بکشیم، برای این کار آیات و احادیث را کنار هم ‌گذاشتیم و تقدم و تأخر زمانی آن‌ها را پیدا ‌کردیم. در این مرحله سوالاتی برای‌مان مطرح شد، که بهانه تحقیقات بعدی شد و آن تحقیقات زوایای پنهان آن شخصیت بزرگ را برای ما باز کرد. این یکی از کاربردهای کلیدی هنر به خصوص در زمینه مفاهیم دینی است.

قابلیت‌های زیادی از هنر برای باز شدن مفاهیم الهی می‌توان استفاده کرد. برای مثال، می‌توانیم تمامی داشته‌های خود را در مورد منجی و ظهور حضرت حجت (عج) را در کنار هم قرار دهیم و با استفاده از هنر آن را به تصویر کشیم و بعد بنشینیم ببینیم آیا عناصر نسبت به هم درست کنار هم قرار گرفته‌اند؟ آیا چینشی که کرده‌ایم با عقل مطابقت دارد؟ آیا نتیجه کارسوالات قبل و بعد را جواب می‌دهد؟ و… به این طریق متوجه می‌شویم که کجای داشته‌های ما افراطی و را مجهول است و آن را اصلاح کنیم. این می‌تواند یکی از کارهای اصلی هنر در تبیین مفاهیم دینی باشد. واقعیت این است که مفاهیم الهی انتها ندارد، یعنی اینگونه نیست که بگویید من مفهومی را در قالب کلام تعریف کردم و تمام شد. این مفاهیم بخصوص مفاهیم کلیدی بی‌نهایت هستند و وسعت زیادی دارند. شما هر چقدر عمیق نگاه کنید باز بنا بر عمق دید خود یک تعریف می‌دهید اما وقتی عمق دیدتان بیشتر می‌شود تعاریفتان هم عمیق‌تر می‌شود. شاید در این عمق و بی‌کرانگی هنر بیش از هر ابزار دیگری بتواند مشکل را حل کند.

در آیه‌ای از قرآن گفته شده که حضرت سلیمان جسدی را روی تختشان می‌بینند، برای این آیه تفاسیر زیادی وجود داشت که هیچ یک از آنها در سیر زندگی و تحولات آن حضرت نمی‌توانست منطقی باشد. با خود گفتیم چه چیزی می‌تواند روی تخت افتاده باشد؟ بعد به طور پیوسته سیر قصه را مرور کردیم دیدیم ایشان قبل از این صحنه مشغول اسبان بوده و طی آن سیری در اتفاقات آینده داشته‌اند و بعد از آن به تخت می‌رسد. با توجه به قبل و بعد این صحنه به این نتیجه رسیدیم که ایشان هرچه را دیده باشند، باید مربوط به ملک خودشان باشد. آمدیم در فیلم روی تخت جسد حضرت سلیمان را درحالی که تاجی برسر دارد گذاشتیم. در اینجا تعبیر سلیمان این است که خدایا آیا ملک من بی‌روح است؟ چون جسد است و روح ندارد. خداوند در قالب یک تصویر، مفهومی را برای سلیمان مطرح می‌کند، می‌فرماید تو ملک داری و به ظاهر ملکت هم خیلی زیبا است، اما تهی است و با آن ملکی که من دوست دارم متفاوت است. وقتی مقام معظم رهبری فیلم را دیدند، برخی قسمتهای فیلم را مورد تعریف و تمجید قرار دادند، ولی جایی را که مقام معظم رهبری دست روی آن گذاشتند، همین صحنه بود؛ ایشان گفتند این صحنه در هیچ تفسیری نبوده و چه تفسیر خوبی را بر این صحنه گذاشتید. ما قبل از دیدار با رهبری بین خودمان قرار گذاشتیم که اگر ایشان از هر مطلبی خوششان نیامد، آن صحنه را بدون هیچ‌گونه بحثی حذف کنیم.

یعنی شما هنرمند را دارای قوه تبیینی می‌دانید که گاه روشنگرتر از تبیین مبتنی بر واژگان و مفاهیم باشد؟

قابلیت بالقوه هنر بسیار زیاد است. اگر به هنرمند مفاهیم درست منتقل شود و از او بخواهیم طبق این مفاهیم فضاسازی تصویری کند، در چنین مواقعی تازه جایگاه عملی هنر مشخص می‌شود.

به نظر می‌رسد این مسئله هرچند شاید در راهی متضاد با ما در هنر غرب اتفاق افتاده است، یعنی امکانات درونی و قابلیت هنرمند برای تبیین مفاهیم خیلی خوب دیده شده و به کار بسته می‌شود. مثلا در قالب سینما طوری مفاهیم پیچیده را بیان می‌کنند که باورپذیر و تاثیرگذار می‌شود؛ اما متاسفانه در کشور این شرایط وجود ندارد، یعنی گاهی می‌خواهیم از مفاهیم والای انسانی و الهی صحبت کنیم اما تبدیل به کاریکاتور، شعار و اثری تصنعی و کلیشه‌ای می‌شود و مخاطب نمی‌تواند با آن ارتباط برقرار کند. نظر شما درباره این موضوع چیست؟

اتفاقی که لازم است بیافتد، نزدیک شدن فکری محققین دینی با هنرمندان است، یعنی این دو صنف باید با هم منطبق شوند و جلسات زیادی داشته باشند. هنر یک زبان فاخر است و محقق باید جایگاه و منش این زبان را بشناسند، ضمن اینکه باید کار خود را هم بلد باشد.

هنرمند وقتی در فضای درست قرار می‌گیرد و در آن مدتی زندگی می‌کند، شاکله‌اش به گونه‌ای می‌شود که آثارش برگرفته از آن فضا شکل می‌گیرد. پس کار محقق ایجاد فضای درست و رفیع است تا هنرمند از آن تغذیه کرده خلق کند.

چرا آن‌ها توانسته‌اند به این فرایند دست یابند ولی در هنر ما هنوز این امکان فراهم نشده است؟

غربی‌ها قرن‌ها است که مبانی خلق اثرشان بر مبنای مفهوم است، یعنی حتی قبل از سینما در قالب نقاشی یا مجسمه‌سازی مفاهیم را به تصویر کشیده‌اند، البته شاید در کانال موضوعات این کار را کرده باشند، اما به نیت مفاهیم بوده است. در دوران گوتیک، کلیسا مفاهیم دینی را با معیارهای خود به هنرمندان سفارش می‌داد و هنرمند مفهوم را در حدی که پدر روحانی به او منتقل می‌کرد، فهم می کرد و اثرش را خلق می‌کرد. اساسا بسیاری از هنرمندان در کلیسا زندگی می‌کردند و با کشیشان حشر و نشر داشتند و موضوع و مفهوم را همانگونه که کشیش ارایه می‌کرد می‌فهمیدند و بعد خلق می‌کردند. می‌بینم میکل آنژ، رافائل، داوینچی و… کارهای بدیعی را به همین صورت خلق کردند.

غربیان در دوره‌های جدید برای جهان سوم تعابیری از خلق اثر هنری ارایه کردند که دیگر مفهوم جایگاه نداشت و موضوع محور اصلی شد و با خودمحوری یا همان اومانیسم، جایگاه اصلی هنر را مغشوش کرد درحالی که خودشان همچنان مفهوم را اصل قرار می‌دهند و موضوعات را در حیطه مفهوم کلان انتخاب می‌کنند. در سینما 90 درصد فیلم‌های مطرح هالیوود درچند سال گذشته درباره مفهوم «منجی» بوده است. این نشان می‌دهد که همچنان مفهوم‌محور هستند. غربیان به شدت به هنرمندانشانتئوری و مبانی بینشی می‌دهند و می‌گویند که آزادید در این مبانی هرکاری می‌خواهید خلق کنید. لذا ما می‌بینیم که فیلمهای مختلفآن‌ها حرفی مشترک می‌زنند.

ما نمی‌توانیم هنرمندان‌مان را تغذیه کنیم و هنرمندان ما الان بی‌هدف حرکت می‌کنند، درصورتی که باید مرکزی برای تغذیه فکری هنرمندان وجود داشته باشد تا هنرمند با اشتیاق به طرف آن برود و از آن بهره بگیرد ولی متاسفانه اینگونه نیست. بنابراین هم محقق باید به طرف هنرمند بیاید و هم هنرمند باید خود را با مفهوم ‌محوری تطبیق دهد. انسان همواره به دنبال درک مفاهیم والا بوده است، پس می‌توان با تغذیه مفاهیم درست و والاجامعه را اصلاح کنیم.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا