خواندنی

در آرامستان هر شهر آتش‌نشانی خفته است

موبنا – «فکر ما پیش آنهاست. برادری ما مرز ندارد.» این جمله‌ای بود که یک تیم آتش‌نشانی در کانادا در صفحه اینترنتی‌شان نوشتند؛ زیر عکس گروهی‌شان با قاب عکس علی قانع، آتش‌نشان شهید. تازه‌ترین شهید آتش‌نشان. لابد تصویر ۸ آتش‌نشان روس که به تازگی کشته شده‌اند، جایی دیگر در دست گروهی دیگر جا می‌گیرد برای ثبت عکس یادگاری. آتش‌نشانان مرز ندارند.

علی

زمان زیادی از شهادت علی قانع نگذشته. ۲۵ تیرماه امسال بود که ساکنان ساختمان مسکونی در منطقه جنت‌آباد تهران، وقوع حادثه آتش‌سوزی را در یکی از واحدهای مسکونی این ساختمان به اطلاع سامانه ۱۲۵ رساندند. ساعت یک و ۲۵ دقیقه بامداد. آتش‌سوزی از زیرزمین ساختمان ۴ طبقه شروع شده بود و دود و حرارت ناشی از آن، ساکنان را در طبقات محبوس کرده بود. آتش‌نشانان دو گروه شدند؛ یک گروه، سراغ نجات افراد محبوس در طبقات رفتند و گروه دیگر، سراغ گرفتاران در زیرزمین. علی قانع ۳۶ ساله در همان عملیات نجات از زیرزمین بود که آسیب دید. او را به بیمارستان رساندند اما بی‌فایده بود. علی رفت تا به همقطاران شهیدش بپیوندد. تصویرش با آن لبخند آرام در حالی که سرش را از پنجره ماشین آتش‌نشانی بیرون آورده بود، در ذهن‌ها حک شد.

مسعود

مسعود پیش از علی رفت. مسعود تیموری. بیست‌وسوم اسفندماه ۹۴ بود. ساعت ۳ و ۵۳ دقیقه بامداد. تماس با آتش‌نشانی حاکی از این بود که انبار مغازه تزئینات خودرو در میدان شهید باهنر یزد دچار آتش‌سوزی گسترده شده است. نیروها بلافاصله به محل حادثه اعزام شدند. دود غلیظ ناشی از آتش‌سوزی از دور پیدا بود.

آتش‌نشانان به محل حادثه رسیدند و بلافاصله مشغول شدند. کارشان همین است. رو در روی خطر. چشم در چشم حادثه. با دستگاه تنفسی و لوله آب‌دهی پر فشار داخل زیرزمین شدند. کانون حریق شناسایی شد. آتش‌سوزی آن قدر گسترده بود که مهارش ۹ ساعت طول کشید. ۹ ساعتی که مسعود را از گروه گرفت. مواد موجود در انبار همگی قابل اشتغال بودند. هیچ تمهیدات ایمنی هم برای انبار کردن‌شان اندیشیده نشده بود. انبار هر لحظه می‌توانست مانند بمبی سهمگین منفجر شود و خیلی‌ها را به کام مرگ بکشاند. تلاش آتش‌نشانان اما، مانع آن شد. چهره جوان مسعود در اعلامیه ترحیم نقش بست.

برکت

پدر ۴ فرزند بود. برکت جوذری با آن چهره آرام و خندان. اهل بندر عباس. فرمانده شیفت ایستگاه شماره یک شهر. نهم مرداد ماه ۹۴ بود. ساعتی پس از نیمه‌شب آتش به جان هتل هرمز بندرعباس افتاد. جان مسافران هتل در خطر بود. برکت به همراه دیگر آتش‌نشانان به محل حادثه رسید. عملیات نجات آغاز شد. می‌شد خیال بقیه راحت باشد از برکت. ۲۰ سال سابقه کار داشت. بی‌هیچ مصدومیتی. این بار اما با همیشه فرق می‌کرد. برکت ۵۸ نفر را در آن عملیات نجات داد. ماسکش را به یکی از مصدومان بخشید و خودش به خاطر استنشاق دود و گازهای آلوده، دچار ایست قلبی شد. مرصاد، مهرداد، مهسا و مهدی دیگر هرگز پدر را ندیدند.

می‌گویند همیشه در دورهمی‌های دوستانه و خانوادگی می‌گفته همیشه جانمان در خطر است اما شاید گمان نمی‌کرد که جانش را در این راه از دست دهد. می‌گویند به آینده امیدوار بود. تصویر برکت هم با آن چهره خندان و پیشانی بلند که دانه‌های درشت عرق روی آن برق می‌زند، در ذهن‌ها ماندگار شد.

عبادالله و حسین

دو سال دیگر بازنشسته می‌شدند. می‌توانستند بنشینند و در روزهای آسودگی، از خاطرات دوران کارشان برای بچه‌هایشان تعریف کنند. آن‌ وقت حتماً دختر ۸ ساله عبادالله برای خودش خانمی شده بود و دوقلوهای ۴ ماهه حسین هم حسابی شیرین‌زبانی می‌کردند. دو همکار قدیمی می‌توانستند در آن روزها گاهی با هم قرار بگذارند و به حافظیه بروند یا در کوچه پس‌کوچه‌های شیراز قدم بزنند و عطر بهار نارنج را به مشام بکشند. عبادالله فولادی و حسین بهروز. ۴۳ و ۴۱ ساله، اهل شیراز.

اول خرداد ماه ۹۲ سایت بازیافت زباله «برمشور» در جاده شیراز – فسا برای چندمین بار دچار آتش‌سوزی شد. عبادالله و حسین به همراه چهار آتش‌نشان دیگر به محل اعزام و مشغول اطفای حریق شدند که ناگهان زمین زیر پایشان باز شد و آنها را بلعید. جست‌وجو برای یافتن آتش‌نشانان گمشده آغاز شد. خانواده‌ها امیدوار بودند. عبادالله و حسین پیدا شدند اما با پیکرهای بی‌جانی که زیر آوار دفن شده بودند و عکسی یادگاری که هر دو در آن کنار ماشین قرمز آتش‌نشانی ایستاده‌اند و لبخندی محو به لب دارند؛ تصویری ماندگار از دو آتش‌نشان شهید.

امید

امید را خیلی‌ها می‌شناسند. امید عباسی، ۳۵ ساله. آتش‌نشان فداکار که جان دخترک ترسیده را نجات داد. دختر بچه ۹ ساله که نزدیک بود از ترس شعله‌ها خودش را از طبقه دهم ساختمان به پایین پرت کند. ۲۵ اردیبهشت ۹۲ بود؛ سر ظهر. حادثه خبر نمی‌کند. برایش نیمه‌شب و سر ظهر ندارد. هر آن اراده کند، روی خودش را نشان می‌دهد. آتش‌سوزی در یکی از واحدهای مسکونی طبقه دهم یک ساختمان ۱۰ طبقه در بزرگراه همت، جان ساکنان را تهدید می‌کرد. دود غلیظ تنفس را دشوار کرده بود. دو آتش‌نشان بعد از نجات جان یک مادر و دو فرزندش، به‌ دلیل دودزدگی و حرارت بالا در وضعیت وخیمی قرار گرفتند و به بیمارستان منتقل شدند. امید همچنان مشغول امدادرسانی بود که با دختر بچه ۹ ساله برخورد کرد. بچه ترسیده بود. در آستانه سقوط از طبقه دهم. امید ماسکش را درآورد و روی صورت بچه گذاشت. امید به دلیل استنشاق دود، دچار مرگ مغزی شد و به کما رفت. چند روز بعد هم با رضایت خانواده‌اش اعضای بدن او اهدا شد. نهایت فداکاری یک آتش‌نشان. لبخند امید در تصویری که در ایستگاه آتش‌نشانی از او ثبت شده بود، جاودانه شد. قاب عکسی که آتش‌نشانان سراسر دنیا با آن عکس یادگاری گرفتند تا نشان دهند همه با هم برادر هستند و مرزی میانشان وجود ندارد.

جواد

جوان بود. می‌توانست سال‌ها زندگی کند. ۲۹ سال سنی نیست. زندگی طولانی در پیش رویش بود. می‌توانست باشد. دوم دی ماه ۹۱، حادثه‌ای در بزرگراه آزادگان اتفاق افتاد. چند خودرو با هم برخورد کرده بودند. آتش‌نشانان در محل حادثه مشغول امدادرسانی بودند. جواد آنجا بود؛ در محل حادثه. همان جایی که حادثه‌ای تلخ برایش رقم خورد. خودرویی که در حال عبور بود با جواد برخورد کرد. شدت جراحت به اندازه‌ای بود که آتش‌نشان جوان قبل از رسیدن به بیمارستان جانش را از دست داد. همسر و پسر ۲۰ روزه‌اش را در آن روز سرد دی ماه برای همیشه تنها گذاشت. جواد محمدی ۵ سال سابقه کار داشت. می‌توانست سال‌ها خدمت کند. بازنشسته شود و تجربه‌هایش را در اختیار آتش‌نشانان جوان قرار دهد. اعضای بدن جواد هم مانند امید اهدا شد. زندگی‌اش را داد و زندگی بخشید. نوار سیاه هیچ جوره به صورت جوانش در عکس قاب شده، نمی‌آمد.

آرامستان

امروز قطعه شهدای آتش‌نشان بهشت زهرا حس و حال دیگری دارد. مزارها با اشک شسته می‌شوند. فقط تهران نیست. هر شهر در آرامستان خود مزاری دارد از آتش‌نشان شهیدی که جانش را کف دستش گرفته و به میان شعله‌ها رفته. داغ و دود آلود؛ این محیط کار آتش‌نشان‌هاست. هر لحظه بیم حادثه‌ای پیش‌بینی نشده است. هیچ‌کدامشان نمی‌دانند وقتی برای مأموریت می‌روند، برگشتی در کار هست یا نه؟

بر اساس آمار امور شهرداری‌های سازمان شهرداری‌ها و دهیاری‌های کشور، سالانه بیش از یک هزار و ۴۰۰ حادثه و حریق منجر به مرگ در کشور صورت می‌گیرد که در این حوادث فقط در کلانشهرها بیش از ۸۰۰ نفر در سال کشته می‌شوند. آنهایی که نجات پیدا می‌کنند، جانشان را بی‌شک مدیون فداکاری آتش‌نشانانی هستند که گاهی حتی با کمترین امکانات به دل دود و آتش می‌روند و هرگز باز نمی‌گردند. شاهدش این که در آرامستان هر شهر آتش‌نشانی خفته است.»

 منبع: روزنامه ایران

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا