سارق نوجوان با نوشتن یک نامه از زندان به قتل مرد موادفروش اعتراف کرد
صبح دیروز نامهای از زندان به دست بازپرس دادسرای جنایی پایتخت رسید. نامهای که در آن پرده از راز یک جنایت برداشته شده بود. پسر جوانی که دست به یک جنایت زده بود، چون عذابوجدان داشت، تصمیم گرفته بود به قتل اعتراف کند. قتلی که هنوز فاش نشده بود. این پسر که خودش به اتهام سرقت ٥ماه بود در زندان به سر میبرد، نامهای نوشته بود تا شاید بتواند شبها راحتتر بخوابد و عذابوجدان رهایش کند. با رسیدن این نامه به دادسرای جنایی تهران، مدیر روستا بازپرس شعبه ششم دادسرای جنایی تهران دستور بررسیهای بیشتر و انتقال متهم به دادسرا را صادر کرد.
آغاز بازجوییها
این پسر ١٨ساله، تیرماه امسال به اتهام سرقت دستگیر و محکوم شده و در این مدت هم دوران محکومیت خود را سپری میکرده است. بنابراین پسر نوجوان از زندان به دادسرا منتقل شد و در مقابل بازپرس قرار گرفت تا جزییات قتلی را که مرتکب شده بود، بیان کند.
جزییات جنایت
این پسر وقتی در مقابل بازپرس مدیر روستا قرار گرفت، در مورد شب حادثه گفت: «٢٥ دیماه سال گذشته بود که یک شب پس از سرقت یک خودروی پراید به فرحزاد رفتم. در آنجا دوستم را دیدم که حال خیلی بدی داشت. دوستم معتاد بود و از آنجا که موادش تمام شده بود، حالش بد شد. برای همین دلم برایش سوخت و تصمیم گرفتم کمکش کنم. همان موقع برای تهیه مواد با پراید سرقتی زیر پل محمدعلی جناح رفتم و مرد مواد فروش را دیدم. در آنجا درحالی که میخواستم از این مرد مواد بخرم، متوجه رفتارهای مشکوکش شدم. پس از چند دقیقه متوجه شدم این مرد قصد خفتگیری دارد. برای همین تصمیم گرفتم از آنجا بروم ولی مقتول مانعم شد و قصد داشت پولهایم را سرقت کند، با هم درگیر شدیم.»
متهم در ادامه صحبتهایش گفت: «ابتدا یک ضربه به گردن او و بعد از آن هم یک ضربه به سینهاش زدم. چند دقیقه صبر کردم. اول خواستم فرار کنم. اما بعد منصرف شدم و روکش صندلی عقب را باز کردم. مقتول را داخل آن پیچیدم و روی صندلی عقب انداختم. بعد از آن خودرو را روشن کردم و راه افتادم اما در جاده ساوه دیدم صندلی خونی شده و ممکن است پلیس متوجه شود. برای همین آن را به صندوق عقب انتقال دادم و داخل یک دره در اطراف اسدآباد انداختم و فرار کردم. ٥ماه بعد هم به اتهام سرقت بازداشت شدم.»
لکنتزبان بهخاطر عذاب وجدان
پسر ١٨ساله ادامه داد: «بعد از این قتل خیلی عذابوجدان داشتم. هرشب خوابهای بد و کابوس میدیدم. یک لحظه هم آرامش نداشتم. بعد از مدتی هم لکنتزبان گرفتم و نمیتوانستم حرف بزنم. این جنایت باعث شد که زندگیام نابود شود و هر لحظه عذاب بکشم. هرچه سعی کردم آن را فراموش کنم ولی نشد. من شاید دست به دزدی و خلاف بزنم ولی هیچوقت دوست نداشتم که به یک قاتل تبدیل شوم. از اینکه جان یک انسان را گرفته بودم، بهشدت ناراحت و عصبی بودم. بعد از مدتی هم که به اتهام سرقت به زندان افتادم، باز هم عذابوجدان رهایم نکرد و همچنان لکنتزبان داشتم. برای همین تصمیم خودم را گرفتم و با خودم گفتم به این عذابها پایان دهم. همین شد که در زندان نامهای نوشتم و به همه چیز اعتراف کردم. با اینکه این قتل هیچوقت لو نرفته بود، اما خودم تصمیم گرفتم اعتراف کنم.»
از آرایشگری تا سرقت و جنایت
این پسر در مورد اینکه چطور به یک تبهکار تبدیل شده به قاضی گفت: «ما در شهرستان زندگی میکردیم که من تصمیم گرفتم برای کارکردن به تهران بیایم. وقتی به تهران آمدم به شغل آرایشگری مشغول شدم و توانستم یک خانه در قلعه حسنخان اجاره کنم. اما از آنجاییکه با دوستان ناباب آشنا شدم و با آنها معاشرت کردم، به دزدی روی آوردم. بعد از آن دیگر شغل آرایشگری را رها کردم و به سراغ دزدی و زورگیری رفتم. من از این راه خرج زندگی خودم را تأمین میکردم ولی الان پشیمان هستم.»
وقتی ادعاهای این پسر به پایان رسید وی بار دیگر به زندان منتقل شد و به دستور بازپرس تحقیقات در این رابطه و درباره کشف جسد مقتول آغاز شد.
179/