خواندنی

با شوهرم در خیابان آشنا شدم

موبنا – زن 30 ساله که برای فرار از کتک کاری های همسر موقت خود به کلانتری پناه آورده بود با بیان این مطلب ادامه داد: پدرم یک شرکت بزرگ مسافربری داشت و من در خانواده ای پولدار زندگی می کردم.

17 سال بیشتر نداشتم که با پسری در خیابان آشنا شدم. او خودروهای گرانقیمت سوار می شد و من خیلی آزادانه پس از مرگ پدرم با او ارتباط داشتم اگرچه مادرم مخالف ازدواج من و «جابر» بود و اعتقاد داشت دوستی های خیابانی عاقبت خوشی ندارد، اما من به این حرف ها توجهی نمی کردم چرا که احساس می کردم با یک مرد میلیاردر خوشبخت خواهم شد به همین دلیل هم توجهی به ارثیه پدرم نداشتم و مادرم با آن پول ها به راحتی خوشگذرانی می کرد.

«جابر» مدام در سفرهای تجارتی خارجی بود و من با پسرم که به تازگی متولد شده بود سرگرم بودم. 3 سال از تولد فرزندم گذشته بود که یک روز صبح تصویر شوهرم را در روزنامه دیدم.

او پس از بازگشت از ترکیه به اتهام کلاهبرداری دستگیر شده بود. دیگر نمی توانستم این شرایط را تحمل کنم چرا که او چک های سفید امضای مرا نیز به طلبکارانش داده بود و من مجبور بودم همه آن چک ها را بپردازم در این شرایط 6 ماه قبل از جابر طلاق گرفتم و نزد مادرم بازگشتم اما او مرا به خانه اش راه نداد و عنوان کرد چون به طور موقت ازدواج کرده است نمی تواند مرا بپذیرد و پولی نیز برای مخارج زندگی به من نداد.

این در حالی بود که او برای آن که تصویری زیبا از خود در شبکه تلگرام بگذارد 11 میلیون تومان فقط برای از بین بردن چروک های صورتش هزینه کرده بود. در همین حال بود که خانواده «جابر» فرزندم را با ترفندی خاص دزدیدند و به خارج از کشور بردند در حالی که شکایت من از خانواده جابر به نتیجه نرسیده بود و دچار مشکلات روحی شده بودم با راننده خودروی مسافربری در طرقبه آشنا شدم. او 5 سال از من کوچک تر بود و همسرش را طلاق داده بود.

وقتی با او درددل کردم او هم از مشکلات عاطفی زندگی خود گفت. این گونه بود که به یکدیگر علاقه مند شدیم و «سعید» با اجاره کردن یک منزل که بخشی از پول آن را نیز من داده بودم مرا به عقد موقت خود درآورد اما هنوز 2 ماه از ازدواجمان نگذشته بود که من باردار شدم و این موضوع سعید را به شدت ناراحت کرد. او مدام مرا کتک می زند تا منزل اجاره ای را تخلیه کنم.

شب گذشته نیز وقتی مرا سوار بر پژو یکی از همسایگان مادرم دید با چوب به سوی ما حمله کرد و شیشه های خودرو را شکست . راننده از ترس گریخت و من هم به کلانتری پناه آوردم. حالا امنیت جانی ندارم و می خواهم در جایی زندگی کنم که کسی مرا اذیت نکند دیگر خسته شده ام و…

 منبع: خراسان 

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا