خواندنی

جزعشق تو هیچ نیست

رهبرم، مرجع ام، پیر و مرشدم، امام عارفم، طلایه دار نور و بیداری کشورم، با شما سخن می گویم، با شمایی که مظهر آب و آیینه ای، شمایی که امید مستضعفان جهانی، شمایی که امام عاشقان، رزمندگان و مجاهدان طریق اسلام و قرآنی، شمایی که دریای عشق و عاطفه ای، شمایی که طبیب عشق و م‍ژده وصلی، امام آسمانیم، بدان و آگاه باش اکنون که بیست و شش سال از عروج ملکوتی می گذرد، در قلب ملت شریف ایران اسلامی آفتاب وجودتان هرگز غروب نکرده است.

امام هست و نیستم، پیر روشن ضمیرم، قطب معنوی ام، بدان و آگاه باش، اگر عاشقان و دلدانگانت در آستانه بیست و ششمین سالگرد بزرگداشتت فوج فوج و پروانه وار، گرد بیت نورانی و حسینه مقدس جمارانت، گرفتار خال لب یار، در هجر آن سالک درگه عشق طواف می کنند، در جای جای ایران قلب این ملت رشید در داغ ماندگار آن وجود نورانی سفر کرده ات می تپد.

خمینی بت شکن، رهبر انقلابی و مبارزم با کاخ نشینان عالم در تمامی دورانها، بدان و آگاه باش، اکنون و پس از گذشت 26 بهار، در قلب ملت عاشورایی و فهیم ایران، آفتاب درخشان عشق و ایمان، مهر و دوستی و مبارزه و هدایت هرگز غروب نکرده و نخواهد کرد.

امام و رهبر ساده زیستم، بت شکن قرن و زمان، احیاگر اسلام ناب محمدی(ص) بدان و آگاه باش، امروز و پس از 26 سال از عروج ملکوتیت به آسمان، همیشه و هر دم به یادت هستیم و با خود نجوا می کنیم که تو هرگز نرفته ای، بلکه خورشید هستی ات سالهاست که سحرگاهان، پر نور و با سخاوت، از پس ابرهای تیره شبانه و کوههای سر به آسمان کشیده بر قلب مردم ایران اسلامی می تابد، کینه را ذوب و مهرورزی می آموزد.

روح خدا در کالبد زمان، من و ما، نه فقط این روزها، بلکه سالهاست برای تنهایی خویش و فراق روحانیت می گرییم، اگرچه دستان سبز شما پناهگاه همیشگی مان بوده است.

اماما بدان و آگاه باش، که روح بلند و ملکوتی ات در غرور و کرامت ملی ما نهفته است، و این را خوب می دانیم که پیر عارف جماران در همیشه تاریخ زنده بوده و زنده خواهد ماند و مردم آگاه سرزمین مردان مرد در پناه روح آسمانی مولای دلیرمان از هیچ قدرتی هراس نداشته و پیروزی غایی را در پرتو رهنمون هایش از آن خود خواهند کرد.

و اما چه زیباست امام عزیز شعری از دیوان تو که می گویی، امشب از حسرت رویت، دگر آرامم نیست، دلم آرام نگیرد که دلارامم نیست، گردش باغ نخواهم، نروم طَرْف چمن، روی گلزار نجویم که گُلندامم نیست، من از آغاز که روی تو بدیدم گفتم:در پی طلعت این حوروش، انجامم نیست، من به یک دانه، به دام تو به خود افتادم، چه گمان بود که در ملک جهان دامم نیست؟ خاک کویش شوم و، کامْ، طلبکار شوم، گرچه دانم که از آن کامْ طلبْ، کامم نیست،همه ایّام، چو«هندی » سر راهش گیرم، گر چه توفیقِ نظر در همه ایامم نیست.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا