«بازگشت» مهاجرین، آیا مسأله این است؟
سالهاست که مبنای بحث و گفت وگو درباره مهاجرین افغانستانی مسأله «بازگشت» است. این مبنا، ظاهراً طبیعی به نظر میرسد. زیرا مهاجرت، یک وضعیت موقت است و انتظار میرود این وضعیت موقت روزی به پایان برسد. به استناد همین ظهور، محور گفت و گوهای دولتین ایران و افغانستان، بر بازگشت استوار شده و اینکه چه باید کرد تا این جریان به پایان برسد؟
اما به باور من این مبنا، مبنای صحیحی نیست. هم عقیم است و هم تاَلی فاسد دارد. اما عقیم است چون مقدماتی لازم دارد که فراهم آوردن آن از دست هیچکدام از طرفین درگیر، ساخته نیست. اینک بیش از ده سال از عمر دولت پساطالبانی میگذرد. این دولت وزارتی به نام وزارت مهاجرت نیز دارد. کارنامة این وزارتخانه نشان میدهد که برنامههایش قرین توفیق نبوده. من دقیق مطلع نیستم که این وزارتخانه چه کارهایی کرده اما اینقدر میدانم که در جلب اعتماد مهاجرین برای بازگشت موفق نبوده و حتی مهاجرینی هم که در سالیان آغازین این دولت بازگشتهاند، طبق پلانهای این وزارتخانه اسکان نیافتهاند بلکه با ظرفیتها و تواناییهای شخصیشان در حاشیه شهرهایی چون هرات و کابل به صورت مسأله داری جابهجا شدهاند. این نشان میدهد که دولت افغانستان یا اصلا نمیخواسته و یا نمیتوانسته کاری بکند. چون نه انگیزه کافی برای این امر موجود بوده و نه ظرفیتهای لازم را در اختیار داشته. به این دلیل بود که موجی از بازگشت که در سالهای هشتاد راه افتاد و مهاجرین با شوق و ذوق خانه و کاشانهشان را به ثمن بخس فروختند، اینک نه تنها مدتهاست متوقف شده، بلکه همان مهاجران بازگشته نیز بعد از مدتی مجبور شدند، تن به مهاجرت دوباره بدهند. از این گذشته موجی از مهاجران تازه نیز در این سالها جلای وطن کردهاند که خود معضل جدیدی به نام مهاجران غیر قانونی را رقم زدهاند.
اما پیامدهای فاسدی که بر این رویکرد متکی است بسیار است. نخست اینکه این وضعیت در قدم اول، مساله مهاجرین را از یک وضعیت انسانی به مسئلهٔ سیاسی تنزل میدهد. در این حالت جامعة مهاجر مانند بسیار چیزهای دیگر، ابزاری میشود در دست کشورهای مهاجرپذیر. تبدیل یک وضعیت انسانی به مسئلهٔ سیاسی هرچه باشد و هر سودی برای کسی داشته باشد، اخلاقی نیست.
نکته دوم اینکه این سیاست، مسأله مهاجرین را همیشه به عنوان یک موضوع موقت و نه چندان جدی در دستور نگه میدارد، امر موقت، برنامه ریزیهای دراز مدت نمیطلبد. نوعی مسّکن لازم دارد نه درمان قطعی. اما تصامیم مقطعی و کوتاه مدتی که اتخاذ میشود از جنبههای گوناگون روانی، اجتماعی و اقتصادی برای مهاجرین زیان آور است. نمیتوان نزدیک به دومیلیون انسان را چند نسل بلاتکیف و در حالت هولولا نگهداشت و هیچگونه برنامهریزی برای اقامت، کار، تحصیل، هویت و آرامش روانی آنها نداشت و مدام سال به سال برای سرنوشتشان تصامیم عاجل اتحاذ کرد.
تالی فاسد دیگری که سیاست بازگشت دارد وارد کردن فشارهای روز افزون بر مهاجرین است به عنوان تلنگر روانی که متوجه باشند و در زمین دیگران خانه نکنند. زیرا برداشت از مسئله این است که با ایجاد تضییقات بیشتر، مهاجرین ناگزیر از بازگشت خواهند بود. این سخن از زبان رئیس جمهوری، در میان مهاجرین بسیار شایع است که روزگاری گفته بود: کاری میکند که مهاجر خودش از خدا خواسته ایران را ترک کند. حالا این سیاست جواب بدهد و مهاجرین مجبور به ترک ایران شوند مورد شک و شبهه است ولی در نتایج مخربش بر روی زندگی مهاجر هرگز شکی نیست.
خلاصه اینکه نتایج سیاست بازگشت، نگهداشتن مهاجرین در حالت معلق است. عوارض این تعلیق و بلاتکلیفی و تضییقات روزافزون در بلند مدت خود را نشان میدهد، چنانکه حالا نیز نشان داده است. سیل تند مهاجرت نسل جوان به کشور ثالث با وجود آفات و خطرات بسیار، آفت تحصیلی دانشآموزان و دانشجویان مهاجر، ریشهدواندن بدبینیها در میان مهاجرین و نیز گسترش فساد اخلاقی و بیبند وباریهای اجتماعی چیزی است که امروزه شاهد آن هستیم.
بنا براین باید گفت بازگشت اگر هم مسئلهٔ اساسی مهاجرین باشد، قطعا مسأله حیاتی و فوری آنها نیست. انسان یک جریانِ در حال شدن است لحظه به لحظة زندگی آنها برنامهریزی میخواهد و نمیشود به امید رسیدن به چیزی جریان زندگی را متوقف کرد. پس به صرفهتر و انسانیتر آن است که از کوبیدن مدام بر در بستهٔ بازگشت، دست برداریم به فکر راههای دیگر باشیم. به هر حال چه خوشایند و چه ناخوشایند اینک قریب سه دهه است که مهاجرین به عنوان مهمانان خوانده یا ناخوانده ترددهای مجاز یا غیر مجاز دارند وطوری که روشن است به این برنامههای تشویقی- تنبیهی هم چندان اقبال نشان نمیدهند.
پس بهتر آن است که مبنا را عوض کنیم نه اینکه برنامهٔ بازگشت را به کلی از یاد ببریم؛ برای آن هم برنامهریزیهایی داشته باشیم ولی اصل را بر به رسمیت شناختن مهاجرت به عنوان یک پدیدة انسانی و شایع در جهان امروز بگذاریم. اصل را بر تغییر وضعیت مهاجرین به عنوان انسانهای صاحب حق و آگاه به حق و حقوق انسانیشان بگذاریم. بنا را بر استفاده از ظرفیتهای فکری و تواناییهای کاری آنها به صورت عادلانه و انسانی بگذاریم، بنا را بر تکریم انسانهای گرفتار و درمانده بگذاریم و برای رسیدن به این مبناهای تازه راهکارهای تازهای بیابیم.