خواندنی

آرزوی احسان علیخانی در «ماه عسل»

ماجرا از آنجایی شروع می‌شود که تلویزیون عراق فیلمی از اسرای ایرانی پخش می‌کند که در میان اسیران چند چهره‌ی نوجوان به چشم می خورد. برنامه‌ریزان تبلیغاتی رژیم بعث با دیدن این فیلم به فکر فریب و یک بازی تبلیغاتی می‌افتند که از این رزمندگان نوجوان سو استفاده تبلیغاتی کنند. به دستور صدام 23 نفر که میانگین سنی آنان 16 سال است را از دیگر اسیران جدا کرده و به جایی دیگر منتقل می‌کنند.

به طور حتم این نوجوانان به دلیل کم بودن سنشان اجازه حضور در جبهه را نداشتند و حضورشان در جنگ خلاف قوانین بین‌المللی بود. اما هر کدام از این نوجوانان با طرفندی توانسته بودند قوانین موجود در جبهه‌ها را دور بزنند و خود را به خط مقدم برسانند. بخشی از صحبت‌های مهمانان «ماه‌عسل» به روایت چگونگی رفتنشان به جبهه اختصاص داشت.

برخی شناسنامه را جعل کرده بودند تا سنشان را بالا ببرند و برخی از پدر و مادرشان رضایت نامه اعزام به جبهه گرفته بودند. برخی نیز هر دوی این‌ها را دور زنده بودند و بدون رضایت پدر و مادر و بدون جعل شناسنامه و با پنهان شدن در قطار خود را به جبهه‌ رسانده بودند.

هر کدام از این 23 نفر که اکنون در دوره میانسالیِ زندگیشان هستند از اقدامشان برای رفتن به جبهه با افتخار یاد می‌کنند و جملگی بر این عقیده‌اند که برای دفاع از کشور و ناموسشان به جبهه رفتند.

بخش عمده‌ای از روایتِ داستانِ «آن 23 نفر» بر عهده احمد یوسف‌زاده نویسنده کتابی با همین عنوان بود. یوسف‌زاده داستانِ «آن 23 نفر» را اینگونه روایت می‌کند.

به دستور صدام از دیگر اسرا جدا می‌شوند و به این اسرای کم سن و سال لباس‌های نو و شیک می‌پوشانند و یک سیب سرخ به دستشان می‌دهند و از آنان عکس و فیلم می‌گیرند و فیلم تبلیغاتی آغاز می‌شود. هنگامی که فیلم و عکس انداختن تمام می شود سیب‌ها را از آنان می گیرند و به سلول های مخفوف خود باز می‌گردند و با کابل و دستبند اره ای شکنجه می شوند.

صدام می‌خواهد سو استفاده تبلیغاتی کند و اینگونه جلوه دهد که ایران این نوجوانان را به زور به جبهه اعزام کرده است. 23 نوجوان را به شهربازی می‌برند سوار بازی‌های مختلف می‌کنند و فیلم و عکس می‌گیرند. همه این کارها به طور اجباری انجام می‌شد.

صدام می خواست به دنیا بگوید ما را به زور به جبهه آورده‌اند در حالی که ما با وجود سنِ کممان چندین بار به جبهه و البته با میل خومان آمده بودیم.

یکی از آن 23 نفر می‌گوید: فرمانده من در کرمان حاج قاسم سلیمانی بود و او به ما می‌گفت سن شما کم است ممکن است که هنگامی که اسیر شوید زیر شنکجه بگویید که به زور به جبهه اعزاممان کرده‌اند.

در این بین احسان علیخانی می گوید: نمی‌شود برنامه‌ای ترتیب بدهید ما با این چهره کاریزماتیک(سردار قاسم سلیمانی) منطقه دیداری داشته باشیم ما خیلی دوست داریم از نزدیک ایشان را ببینیم. جمع حاظر گفتند ایشان الان معلوم نیست کجا هست.

صدام سو استفاده تبلیغاتی از نوجوانان را به اوج خود می‌رساند و این نوجوانانِ اسیر را به دیدار خودش می‌برد.

در ادامه تصاویر مستندی از آن دیدار در برنامه ماه عسل پخش می‌شود که 23 نوجوان به کاخ صدام می‌روند و صدام با آنان از طریق یک مترجم به گفت‌وگو می پردازد.

صدام در صحبت‌هایش از نوجوانانِ اسیر می‌پرسد که چند سال دارید، آیا درس می خوانید، شما باید الان درس بخوانید. در ادامه صدام به این 23 نوجوان وعده می‌دهد که به زودی آنان را آزاد می‌کند و به آنان اجازه می‌دهد که به ایران بازگردند. در پایان این دیدار هم دختر صدام به نوجوانانِ اسیر گل می‌هد.

صدام وعده آزاد شدن آنان رادر آن دیدار و در مقابل دوربین داد اما این وعده هرگز محقق نمی‌شود تا مگر زمان آزادیِ اسیران پس از 9 سال برسد.

نوجوانانِ اسیر پس از آن دیدار احساس گناه می‌کنند و برای اتمامِ این سوءاستفاده تبلیغاتی تصمیم به اعتصاب غذا می‌گیرند.

«آن 23 نفر» که کوچکترینشان 13 سال دارد و مسنترینشان 18 سال است دست به اعتصاب می‌زدند و سه شرط داشتند که اولین شرط آن دیدار با نماینده ای از صلیب سرخ، توقف تبلیغات و بازگشت به اردوگاه پیش سایر اسرا است. انان از سوی عراقی ها تهدید شدند اما اعتصاب را نشکستند و شلاق در زیر باران با ضربه‌های کابل را تحمل کردند اما اعتصاب را نشکستند.

آنان می گویند؛ در نهایت به چند نفر گفتیم که شما کف زمین بخوابید ما بگوییم دوستانمان مرده‌اند. با انجام این طرفند دیداری با ژنرال قدوری برایمان ترتیب دادند و گفتند که یک نفر را نماینده کنید اما ملاصالح(همان مترجمی که در دیدار با صدام حضور داشت) گفته بود که هیچ کس هیچ مسوولیتی رابر عهده نگیرد و هر کاری می‌کنید دسته جمعی انجام دهید.

یک نفر را فرستادیم که گفتگویی انجام داد و از او تصمیم نهایی خواسته بودند که گفته بود نظر همه مهم است گروه دوم که سه نفر بودند نیز برای مذاکره رفتند. به آنها گفته بودند که شما نمایندگانشان هستید که بچه‌ها گفته بودند، نه ما پیام و شرط ها را می‌گوییم. در نهایت تمام بچه ها را ژنرال خواست. ما به ژنرال گفتیم که ما بچه نیستیم شما دارید از ما سو استفاده تبلیغاتی می‌کنید.

این اسرا ادامه می‌دهند: ژنرال به ملاصالح گفته بود می‌خواستم با آنان راه بیایم اما گویا من اسیر آنان بودم. ما دیگر حتی آب هم نخوردیم و حق دستشویی رفتن هم نداشتیم. همه ما منتظر مرگ بودیم.

روز چهارم حمید و منصور غش کردند و راهی بیمارستان شدند اما در روز پنجم ساعت 11 صبح آن اتفاق مهم افتاد و ما را به اردوگاه بازگرداندند. البته در میان مسیر تلاش داشتند که ما اعتصاب غذا را بشکنیم اما اینکار را نکردیم.

در قسمت دومِ روایتِ «آن 23 نفر» ملاصالح مردی از آبادان که اسیر عراقی‌ها بود و مترجم عراقی ها شده بود نیز در برنامه ماه عسل حضور یافت. ملاصالح در راهِ موفقیتِ آن 23 نفر کمک بسیاری کرده بود.

متاسفانه هنگامی که ملاصالح آزاد شد و به ایران بازگشت خیلی‌ها او را خائن می‌دانستند. اما آقای ابوترابی با نامه‌ای با این مضمون که ملاصالح کمترین خیانت را نداشته است و نهایت فداکاری را کرده معصومیت از دست رفته او را بازگرداند.

در این بخش ملاصالح نیز روایت‌هایی از دوران اسارتش بیان کرد. ملاصالح زمانی که اسیر می‌شود در یک قدمی مرگ قرار می‌گیرد اما با وساطتِ یکی از افسران عراقی از مرگ نجات می‌یابد. آن افسر عراقی پیش از انقلاب در ایران اسیر بوده و ملاصالح به او کمک بسیار کرده بود.

به هر روی روایتِ «آن 23 نفر» دو قسمت از برنامه «ماه‌عسل» را به خود اختصاص داد.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا