ماست ،الهه اقتصاد
زهرا فرنيا
اما انگار کسی دوست ندارد که این صرفهجویی ها در بطن زندگی ما خودی نشان دهد. همان اول که پدر و مادرم خشت زندگیشان را بنا کردند واحدی در برجهای پاسداران پیش خرید کردند و شب خوابیدند، صبح که بیدار شدند متوجه شدند که شهردار وقت تهران با ساخت آن برجها به مشکل برخورده و پولشان را بعد از پنج سال بهشان برگرداندند.
منتها بعد مجوز گرفتند و دوباره ساختند و میدانید که واحدهای آنجا الان چقدر میارزد؟
یا همین پارسال داشتیم از سفر برمیگشتیم که به پیشنهاد یکی از دوستانمان در آژانس هواپیمایی، صبر کردیم بعدازظهر بلیت هواپیما بگیریم چون طوری میشد که مثلا در چهارتا بلیت، یک چهارم قیمت بلیتها را سود میکردیم. ما هم نشستیم و نشستیم و نشستیم که یهو ساعت چهار شد و علاوه براینکه20 درصد به قیمت بلیتها اضافه شد، بلیتها تمام شد و هرکداممان مجبور شدیم با یک پرواز جداگانه برگردیم.
یا بعد از کلی پول جمع کردن گلاب به رویتان برای یک سفر خارجی رفتیم دلار بگیریم که قیمت دلار کشید بالا و وقتی که برگشتیم و دلار اضافه دستمان بود قیمت دلار کشید پایین که اقتصاددانان این افزایش و کاهش قیمت را در تاریخ ایران بینظیر دانستند.
مادرم همیشه به این وضع اعتراض داشت. پدرم کیف پولش را نشان ما میداد و میگفت: «بهنظر شما ته کیف مهندس این مملکت باید انقد پول باشه؟» بیپولی طرفی بود و بدشانسی طرفی دیگر. همه ما برای سرمایهگذاری سودآور و مطمئنی تحقیق میکردیم. سکه میخریدیم قیمتش بالا پایین میشد، دلار میخریدیم یهو تک نرخی میشد، ماشین میخریدیم از محیط زیست نمره منفی میگرفت و رو دستمان میماند، خانه میخریدیم دچار انواع و اقسام مشکلات در مصالح ، زمین و حمله آدم فضاییها
میشد.
اما این میان خیالمان از بابت چیزی تخت بود و تصمیم گرفتیم سرمایهمان را آنجا خرج کنیم. هرروز که میخریدیمش افزایش قیمت داشت و از اینکه فردا هم افزایش قیمت داشته باشد مطمئن بودیم. نمیدانم چه حدسی زدهاید اما باید بگویم که کلید خوشبختی ما ماست بود! بله ماست. سرمایهمان را ریختیم در کار ماستبندی و ماست را به قیمت روز میفروختیم. پدرم شده ممد ماست بند، من و خواهرم هم شدهایم دختران ممد ماست بند. وضعمان خوب است خداروشکر. همه اینها را گفتم که نهایتش بگویم الهه اقتصادتان را بیابید، مال ما ماست بود شاید مال شما جورابفروشی در مترو باشد!