عواید توافق حق مسلم ماست!
تحریم با همه نعمتهایی که برای برخی داشت، به پایان رسید و اینک دوران پساتحریم با همه نعمتهایی که برای برخی دیگر خواهد داشت، آغاز شده است! (ما هم که طبق معمول، هویج کف جوب!) اگر اشتباه نکنم به چنین دورانی، میگویند، دوران گذار؛ گوش شیطان بزرگ و کوچک کر، دلواپسی از داخل کشور پا پس کشیده و این روزها شده کار و بار اسرائیل و چند تا کشور پیش و پا افتاده. نشاط ملی هم آنقدر بالا رفته که ما را افسردهترین ملت جهان نشناسند. اصولا شادی و نشاط بهترین لذتی است که بدون درآوردن لباس میتوان تقدیم یک ملت کرد، به شرط آنکه شادی و خوشیها فانی و زودگذر نباشند. پس باید هر طور که شده، به این خوشیها مواد نگهدارنده و طعمدهنده و فرمدهنده افزود؟ یعنی باید شفافسازی کرد و تکلیف عواید حاصل از توافق را روشن کرد. باید طعم و فرم خوشبختی را پیدا کرد و خانوادههایی را از نگرانی درآورد؛ خانوادههایی که بالا رفتند، خط فقر بود و پایین که آمدند، زیر پایشان سست بود و ته دلشان قرص نبود! این بار نوبت آنهاست که برایشان شکزدایی و راستیآزمایی کرد تا حتی به طنز هم نگویند: اگر پولهای آزاد شده بلوکه میماند، جایشان امنتر بود؛ چراکه دست آقازادهها به آن نمیرسید!
حافظه تاریخی کشورمان پر از ثروتهایی است که با پای خود آمده و با دست دیگری رفتهاند! بعد هم با گفتن: «بادآورده را باد می برد» قال قضیه را کندیم! اگر به این نتیجه رسیدهایم که «ثروت از علم و خیلی چیزهای دیگر بدتر است»، برای سوژهی لطیفهها نبوده؛ برای این بوده که هر گاه پای پول و پله به میان آمده، خیری نداشته که هیچ، کلی هم عوارض جانبی بهجا گذاشته! کسی چه میداند، شاید خاستگاه ضربالمثل «پول خوشبختی نمیآورد» از همین جاها باشد.
بله … هر وقت نفت کشف شد، ناپاکترین دولتهای آنوری با کله آمدند و از سویی دیگر هر گاه که گران شد، سر و کله پاکدستترین دولتهای اینوری پیدا شد و نتیجهاش هم شد همین شرایط حساس کنونی که معمولا در آن به سر برده و میبریم.
خلاصه اینکه هر وقت چیزی به ما رسید و هر گاه «چالهای برایش کندیم، چاهی قبلش کنده شده بود» و به دیگران ماسید. این گونه شد که خوشیهایمان بیدوام و با تاریخ مصرف ماند. در طول تاریخ «هر که آمد عمارتی نو برای خود ساخت» و رفت. آنقدر کسی دلش برایمان نسوخت که به این نتیجه رسیدیم: «هیچکس ما را دوست ندارد»، همین شد که به عالم و آدم بدبین شدیم و گفتیم: «کس نخارد پشت من، جز ناخن انگشت من». در کارهای تیمی به همدیگر پاس ندادیم، چون اعتمادی نداشتیم. «مهر و محبت حکایت افسانهها شد» و تنها آرزویمان این شد که «کسی جیبمان را نزند»، محبتش پبشکش. «هر کس ساز خودش را زد» و «نغمهی خودش را خواند» و «کلاه خودش را سفت چسبید» و تا میتوانست، «شادیهایش را تقسیم نکرد»! تک و توکی هم که دستشان میرسید، کاری که نکردند، هیچ؛ کلی هم خوردند و بردند و سوار بر مازراتی، ویراژهای شبانه دادند و غافل از آن شدند که جمعی در حسرت یک وعده شام ماکارونی هستند!
اما کار نشد ندارد … چه بسا بشود از همین فرصت کنونی در جهتی استفاده کرد تا فوق لیسانسها سوپور نشوند و آدم حسابیها به خارج نروند و اگر یک آدم حسابی به ایران بازگشت، بهعنوان یک اقدام محیرالعقول به برنامه ماه عسل دعوت نشود.
میشود کاری کرد که ایرانی فقط ایران را بسازد نه کشورهایی را که از صدقه سری مهاجرتها و مسافرتها و زیارتهای ما، تازه تازه دستشان به دهانشان رسیده و دیگر خدا را هم بنده نیستند. بگذریم با ما که بندگان خدا باشیم چه کارها کردند و چه بلاهایی که سرمان نیاوردند. «نمک خوردن و نمکدان شکستن» رسم دیروز و امروز نیست!
ایران میتواند همچنان «مَهد»ی باشد برای اعتبار و غرور و افتخارات، چراکه «ما برای آنکه ایران گوهری کمیاب شود خون دلها خوردهایم» کشوری که پشتش به غواصان و جانبازان و رزمندگان و شهیدانش گرم است. به ساختن سوپرمن و بتمن و اسپایدرمن نیازی ندارد. کشوری که همیشه روی پای خود ایستاده، هیچگاه به صدقههایی با نام یارانه و سهام عدالت و … نیاز ندارد؛ بهشرط آنکه مسئولانی بر سر کار باشند که این موضوع را درک کنند و این ملت را به نام کمک به محرومان، عدهای صدقهپذیر قلمداد نکنند و گداپروری را پیشهی خود نسازند. اگر همه چیز سر جای خود باشد و امورات هم جفت و جور شوند، افتادن به مسیری که آخرش به جاهای خوب خوب ختم میشود، دور از انتظار نیست.