حاشیه های نشست اخیر احمدی نژادی ها
قرار است همايش احمدينژاديها اينجا در غرب تهران و محل دانشگاه غيرقانوني ايرانيان برگزار شود. شلوغي خيابان منتهي به برگزاري همايش نشان ميدهد احمدينژاديهاي مدعو آمدهاند. در ميان خودروها يكي بيشتر توجهم را جلب ميكند.
سمندي سفيد با پلاك دولتي! آيا از كارگزاران دولت روحاني هم كسي مهمان اين همايش است؟ جلوي كوچهاي كه انتهاي آن ساختمان برگزاري همايش است زنجير انداختهاند. وارد ورودي ساختمان ميشوم. مدعوين از سراسر كشور بايد ميز استان خود را پيدا كنند و پس از احراز هويت وارد سالن شوند. ياد ستادهاي انتخاباتي ميافتم.
فضاي لابي ساختمان، نوع ترددها و فعاليت برگزاركنندگان مانند يك ميتينگ انتخاباتي است. جواني سي و چند ساله مشغول چانه زدن با افرادي است كه بدون دعوتنامه آمدهاند. نگاهش كه به من ميافتد ميپرسد چه كار دارم؟ ميگويم منتظرم. براي اينكه حساسيت بيدليل ايجاد نكنم تصميم ميگيرم از لابي خارج شوم، پيش از آن غضنفري، وزير بازرگاني دولت احمدينژاد را هم ميبينم كه وارد ميشود. دقايقي بعد پژو پرشياي مشكي با شيشههاي دودي پشت زنجير ورودي كوچه توقف ميكند. كليددار قفل زنجير معلوم نيست كجاست. سرنشين خودروي پرشيا كه شمس الدين حسيني، وزير اقتصاد دولت احمدينژاد است مجبور ميشود پياده به سمت ساختمان برود.
از او درباره جزييات همايش ميپرسم، ميگويد: دو ساعت ديگر ميآيند بيرون توضيح ميدهند. ميپرسم قرار است سخنراني كنيد؟ ميگويد نميدانم. با تعجب ميپرسم يعني شما نميدانيد قرار است سخنراني داشته باشيد يا نه؟ با حالت خاصي ميگويد شما همه جا همينجوري خبرنگاري ميكنيد؟ ميگويم بله و ميپرسم شما شخصا برنامهاي براي ورود به انتخابات مجلس داريد؟ باز هم پاسخش اين است: نميدانم.
قبل از اينكه پرسش بعدي را مطرح كنم كسي از پشت دستم را پيچاند و تلاش كرد نگذارد مصاحبه با وزير احمدينژاد را ادامه دهم. صدايم را بلند كردم تا شايد آقاي وزير سابق متوجه اين هتاكي شود و جلوي اين فرد ناشناس را بگيرد اما او بيتوجه به راهش ادامه داد. خواستم به رفتارش مسلط باشد اما با صداي بلند و توهين آميزي گفت برو آنطرف. همينطور كه با دست ضربه ميزد در جواب من كه خواستار معرفياش شدم، گفت: مشكل داري زنگ بزن ١١٠.
فرد ناشناس لباس شخصي كه ظاهرا از برگزاركنندگان مراسم بود همچنان با اصرار بر برخورد فيزيكي تلاش ميكرد وارد درگيري شوم. گفتم بايد ادب يادتان بدهند. با دست به سينهام كوبيد و گفت برو… گفتم «كي به تو اجازه داده با من اينطور حرف بزني؟» نميدانم چرا علاقهاي به صحبت كردن محترمانه ندارد. باز با فشار دست و ضربه زدن به من ميگويد: هر كي هستم به خودم مربوطه. من همه كارهام اينجا.
سراغ همان جوان سيوچند ساله كه در ورودي ساختمان مشغول بود رفتم. پرسيدم اين دوستمان كه مشغول فحاشي و كتك زدن من است چه سمتي دارد؟ يك لحظه جا خورد. انگار كه درست نشنيده، پرسيد: شما را ميزند؟ برايش توضيح دادم كه خبرنگار روزنامه اعتماد هستم؛ اما اسم خبرنگار را كه شنيد نوع رفتارش تغيير كرد. نوبت توهين كردن او رسيد. گفت آقاي حسيني رفت شما هم برو. برخوردش ديگرمحترمانه نبود. «ميروي يا بگويم حفاظت بندازدت بيرون؟» ما نه در ملك شخصي احمدينژاد هستيم نه در محلي تحت تملك حاميانش.
به همين دليل اعتراض كردم كه نميتواند من را بيرون بيندازد. دستم را محكمتر پيچاند، با قلدري گفت: ميتوانم. وقتي خواستم هويتش را روشن كند تا بدانم چه كسي است با شيوه خاصي كه به گوشم آشناست ميگويد: «حالا روشن ميشود.» فرد هتاك را پيدا كردم. چند قدمي به سمتم آمد درست چند سانتيمتري صورتم داد زد برو اونور، جلو من نايست. دوباره از دستانش كمك ميگيرد. من همچنان اصرار دارم بدون كمك دست، حرفم را منتقل كنم اما او داد ميزند: «من همه كارهام. برو اونور بابا!» گفتم: گذشت آن زماني كه هر كاري ميخواستيد ميكرديد. مرد جوان ميگويد: نخير. نگذشته.
ظهر نشده خبر صحبتهاي احمدينژاد منتشر ميشود: گفته است ما اهل دعوا و فحاشي نيستيم….