فید

سبک زندگی علامه امینی به روایت فرزندان

پایگاه خبری تحلیلی «پارس»- صبا – بیش از ۵۰ سال از تدوین کتاب «الغدیر» می گذرد و با اطمینان می توان گفت کمتر کسی را در میان جامعه محققان می توان پیدا کرد که با کتاب «الغدیر» علامه امینی آشنا نباشد. کتابی که علامه امینی برای جمع آوری و نگارشش حدود ۱۷ ساعت از شبانه روز را مطالعه و کار می کرد و برای مطالعه کتاب هایی که در دسترس نداشت رنج سفرهای گوناگونی را به جان خرید. خود علامه می گوید: «برای نوشتن «الغدیر» ۱۰ هزار جلد کتاب از «باء» بسم ا… تا «تاء» تمت آن خوانده ام و به ۱۰۰ هزار جلد کتاب مراجعه مکرر داشته ام». علامه امینی کتاب «الغدیر» را در ۲۰ جلد به زبان عربی، با نثری شیوا و رسا نگاشته که تاکنون ۱۱ جلد آن منتشر شده و ۹ جلد آن در سال های پس از رحلتش همچنان در انتظار چاپ به سر می برد. همشهری آیه در تازه ترین شماره خود گفت وگویی با فرزندان علامه امینی انجام داده است که در ادامه بخش هایی از آن را می خوانید:

از زبان دختر

در نجف متولد شده و ۳۵ سال آنجا زندگی کرده. یعنی درست همان سال پس از رحلت پدرش به ایران آمده و برای زندگی به اصفهان رفته. بیش از ۴۵ سال از درگذشت مرحوم پدرش می گذرد اما هنوز هم وقتی با لفظ آقا از پدر حرف می زند اندوه سنگینی در چشمانش موج می زند. خانم امینی چهارمین فرزند مرحوم علامه امینی، از زندگی شخصی پدر می گوید:

برنامه ای برای زندگی

ما پنج پسر و سه دختر بودیم. رابطه ایشان با همه ما خیلی خوب بود. یادم نمی آید که هیچ وقت بابت موضوعی ما را دعوا کرده باشند. برایشان دختر و پسر فرق نمی کرد. با همه یک جور رفتار می کردند. برنامه خاصی هم برای زندگی داشتند. ایشان عاشق قرآن، دعا و نماز شب بودند. عشق و دلدادگی ایشان به ولایت امیرالمومنین(ع) زبانزد عام و خاص بود. بسیار به زیارت آن حضرت می رفتند و ساعاتی را به مناجات و نماز مشغول می شدند. مثلاً ماه مبارک رمضان بعد از افطار نیم ساعتی استراحت می کردند و بعد می رفتند حرم و تا سحر می ماندند و سحر به منزل برمی گشتند. فاصله ۸۰ کیلومتری نجف تا کربلا را پیاده در مدت سه روز طی می کردند.

به مادرتان سر بزنید

اصلاً ندیدم مادرم از پدرم شکایتی به زبان بیاورد. همیشه می گفت من از آقا هیچ گله ای ندارم. مادرم عشق و محبت عجیبی به پدرم داشت و مرحوم پدرم به مادرم خیلی احترام می گذاشت. معروف است که در شب ازدواجشان جلوی همه دست مادرم را بوسیدند. آن هم زمانی که دیگر علامه امینی شده بودند. گویا وقتی عموی مادرم دست عروس و داماد را در دست همدیگر گذاشت و مادرم را به پدرم سپرد، پدرم دست مادرم را جلوی همه بوسیدند و تا آخر عمرشان همین احساس را داشتند و جز محبت و احترام از پدر و مادرمان نسبت به همدیگر چیزی ندیدیم. بعدها هم که ما ازدواج کردیم و رفتیم سر زندگی خودمان، مرحوم پدر مرتب سفارش می کرد که وقتی من نیستم بیایید به مادرتان سر بزنید و ببینید چیزی لازم دارد یا نه.برایشان فرقی نمی کرد، که غذا چه باشد، مادرم از ایشان می پرسید امروز برای ناهار چه غذایی درست کنم، که می گفتند هر چه درست کردید شکر. مادرم زن بسیار کدبانو و باسلیقه و هنرمندی بود و دست پختش خیلی خوب بود. اگر ما بچه ها اعتراض می کردیم که این چه غذایی است پدر می گفتند این حرف ها را نزنید و همین یک لقمه را که مادرتان درست کرده بخورید و خدا را شکر کنید و از او تشکر کنید.

از زبان پسر

ساکن نجف است و مشغول انجام کارهای تحقیقی و پژوهشی و البته مسئولیتی در کتابخانه حضرت امیر(ع) نجف دارد که به همت مرحوم پدرش تأسیس شده. حجت الاسلام شیخ احمدامینی از ویژگی های اخلاقی و رفتاری پدرش با فرزندان و البته مرحوم مادرش در خانه می گوید:

نامه نگاری با پدر

مرحوم پدرم در اوقاتی که از ما دور بودند برای ما نامه می دادند. یادم هست هشت ساله بودم که یک بار به تشویق مادرم برای ایشان نامه نوشتم و پدرم هم جواب نامه را این گونه دادند که هر جمله اش برای من مفهوم خاصی داشت: نور دیده ام احمد آقا، نامه خیلی مرتب تو رسید. چند مرتبه آن را خواندم و مسرور شدم. بسیار تو را دعا کردم. بارک ا…، بارک ا… . امیدوارم امسال شاگرد اول شوی و شیطان از تو دور شود. (من در کودکی بچه شیطان و درس نخوانی بودم و معمولاً نمره هایم ناپلئونی بود.) همواره حرف مادر جانت را گوش کن و او را در خانه تنها نگذار و با ادب و احترام با برادرت محمدآقا رفتار کن و ننه جیروده را اذیت نکن (ننه جیروده کسی بود که در امور خانه به مادرم کمک می کرد) تا ان شاءا… وقتی آمدم همه از تو تعریف کنند…

بارزترین ویژگی اخلاقی پدر

ایشان پشتکاری مثال زدنی داشتند و برای رسیدن به اهداف به سختی ها و مشکلات مسیر توجه نمی کردند. مرحوم پدرم بعد از تأسیس کتابخانه حضرت امیر(ع) در نجف اشرف شروع به جمع آوری کتاب کردند و مجبور شدند سفرهایی را به کشورهای ترکیه، مصر، مراکش، سوریه، ایران، هندوستان و یمن انجام دهند و از این کتابخانه به آن کتابخانه بروند و محفوظات و مخطوطات اسلامی و نسخه های معتبر را پیدا کنند. سفر پدرم به هندوستان چند ماه طول کشید.هوای هندوستان بسیار گرم است. برادرم تعریف می کرد پدر لنگی را خیس می کرد و روی دوشش می انداخت تا یک مقدار باد به او بخورد و از حرارت هوا کم شود. یک شب وقتی از هندوستان بازگشتند خیلی ها برای استقبال آمدند و از ایشان درباره آب و هوای هندوستان پرسیدند. علامه گفتند ما مشغول کار بودیم و متوجه نشدیم کجا گرم است و کجا سرد. فقط عرق می ریختیم. گرما و سرما را حس می کردند ولی اعتنا نمی کردند که بخواهند در کارشان اثرگذار باشد.

ماجرای زندانی شدن مرحوم علامه در کتابخانه

یک بار مدیر کتابخانه هنگام عصر از کتابخانه بیرون می آید و در را قفل می کند. غافل از این که علامه امینی داخل کتابخانه است. آن شب سپری می شود. روز بعد وقتی مدیر کتابخانه به کتابخانه می آید می بیند علامه در حال مطالعه است. به ایشان می گوید شما کی آمدید؟ علامه می گویند از دیروز که من را در این کتابخانه زندانی کردی در این جا به سر می برم!

پدرم حدود دو سال بستری بودند و نمی توانستند تکان بخورند و قادر به راه رفتن نبودند. این ها همه به خاطر کار زیاد بود. ایشان کوه انرژی بودند و فوق العاده قوی.

یک زوج واقعاً عاشق

مرحوم پدرم عشق و علاقه زیادی نسبت به مادرم داشت و به او احترام می گذاشت. محبت مادرم نیز نسبت به پدر فوق العاده بود. مادرم عشق عجیبی به پدرم داشت و واقعاً فدایی اش بود. ما جز محبت و احترام از پدر و مادرمان نسبت به همدیگر چیزی ندیدیم.

خانه ما همیشه پر رفت و آمد و پر از میهمان بود و مادرم هر روز از ۲۰ تا ۳۰ نفر با عشق پذیرایی می کرد. حدود دو سالی که پدرم بستری بود از ایشان مراقبت کرد. طوری که یک بار وقتی پزشک برای دیدن پدرم آمده بود به ایشان گفت این خانم بیشتر از شما به مراقبت احتیاج دارد و وضعش خطرناک تر از شماست.

نوشته های مشابه

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا