گرا به دشمن از درون کابینه اعتدال
احسان ابراهيمي
20 مرداد 94
ساعت 9:25 صبح
در جلسه هیات دولت نشسته بودیم. ولی جلسه حالتی غیر عادی داشت. مثل همیشه نبود. انگار اتفاقی افتاده بود. حجتی و نجفی مدام با هم حرف میزدند و پچ پچهای مشکوکی میکردند. زنگنه گوشی کوچکی توی گوشش بود، هر از گاهی گوشه کتش را میگرفت جلوی دهانش و چیزی میگفت. مجید انصاری چند لحظه یکبار بلند میشد و در حالی که به شدت چشمش میچرخید و اطراف را میپایید در گوش زنگنه چیزهایی میگفت یا کاغذ کوچکی خیلی قاچاقی و مخفیانه به زنگنه میداد. زنگنه هم سری تکان میداد و میگفت: «نگران نباش. مراتب رو گزارش میکنم.» نعمتزاده با تلفن صحبت میکرد. خیلی آرام گفت: «آره آره. ترتیب کارها رو بدید. حتما باید با فرانسه و آلمان قراردادی ببندیم که ماشینها در داخل تولید بشه. به مدیرعامل مرسدس بگو ما دستور داریم ترورهای کور شهری انجام بدیم. حتی اگه یک دونه از ماشینهایی که برای ما میفرستن، قابلیت انفجار خودکار نداشته باشه قراردادمون رو فسخ میکنیم.» طیب نیا و ولیا… سیف هم با یکدیگر صحبت میکردند. طیب نیا گفت: «من دستور دارم هر چه زودتر یارانه کمدرآمدها رو حذف کنم. نیاز به شورشهای گسترده شهری داریم ولی.» ولیا… سیف پرسید: «ولی چی؟» طیبنیا گفت: «منظورت چیه؟» سیف گفت: «گفتی نیاز به شورش شهری داریم، ولی…؟» طیبنیا گفت: «آهان! نه نه! دارم اسمت رو میگم! گفتم: ولی! ما نیاز به شورش شهری داریم.» ولیا… سیف گفت: «آهان از اون لحاظ! خیالت راحت باشه. تا آخر همین هفته به بدترین شکل ممکن یارانهها رو قطع میکنیم…» علی ربیعی به آنها گفت: «بچهها! برای اینکه نقشهمون کامل شه میخواین منم ترتیب20 هزار کارگر رو بدم؟» آن دو با تعجب پرسیدند: «یعنی چی؟!» ربیعی هول شد و گفت: «منظورم اینه که اخراجشون کنم.» طیب نیا گفت: «آهان! آره آره حتما این کارو بکن…» سیف زد روی شانه ربیعی و گفت: «مطمئن باش با این کارت پیش اربابانمون ترفیع و پاداش خوبی میگیری.» جهانگیری گفت: «فقط کاش میشد با مهندس زنگنه هم صحبت کرد که قیمت بنزین رو یک شبه سه برابر کنه. دیگه شورش گسترده ردخور نداشت.» مسعود سلطانیفر (رئیس سازمان میراث فرهنگی) از نجفی و آخوندی پرسید: «راستی تونستین هاشمی (وزیر بهداشت) رو راضی کنید سرنگ آلوده وارد کنه؟» عباس آخوندی گفت: «نه بابا! هر کاریش میکنیم میگه من قسم سقراط خوردم نمیتونم.» نجفی پخ زد زیر خنده و گفت: «سقراط نه، بقراط!» گفت: «حالا هر چی. یکی از همین فیلسوفها دیگه.» همه از آخوندی پرسیدند:
«تو پروژه تخریب اتوبان تهران- شمال رو نگرفتی؟» داد زد: «بابا من چند تا دست دارم؟! هنوز مأموریت تخریب دستاورد مسکن مهر تموم نشده. دولت قبل لامصب اینقدر اصولی و دقیق در مسکن مهر عمل کرده که تخریب و از بین بردن دستاوردهاشون خیلی کار دشواریه.» با تعجب و کنجکاوی زیر نظرشان گرفته بودم. هیچکس آنجا کار نمیکرد. فقط پورمحمدی و رحمانی فضلی که اصولگرا بودند کار میکردند و… ئه! صادق خرازی اینجا چی کار میکنه؟! امروز همه چیز عجیب بود. همینطور هاج و واج مانده بودم که خانم ابتکار گفت: «دکتر من یه دقیقه برم الان برمیگردم.» گفتم: «بفرمایید. فقط زودتر بیاید که جلسه رسمیه.» او که رفت، بلافاصله پشت بندش خانم مولاوردی هم گفت: «منم برم الان زودی میام.» و دوید و دنبال ابتکار رفت. ظریف گوشه چشمی به آنها کرد و از جایش بلند شد و آرام سمت من آمد. یواشکی پرسید: «دکتر جون ببخشید سرویس بهداشتی کجاست؟» به او آدرس دادم و او رفت. صادق خرازی جلو آمد و گفت: «دکتر برو دنبالشون! این سه تا با هم کار دارن.» دنبالشان رفتیم. پشت دیوار گوش ایستادیم. ظریف با تلفن کمی انگلیسی حرف زد و از ابتکار و مولاوردی پرسید: «رئیس میپرسه علی جنتی رو راضی کردید با ما همکاری کنه؟» آن دو گفتند: «ببین! بهشون بگو علی جنتی میگه به شرطی همکاری میکنم که ایالت ماساچوست رو بدین به من.» ظریف پای تلفن چیزی گفت و جواب داد: «میگن قرارمون ایالت آریزونا بود. ماساچوست رو به زنگنه قول دادیم. نمیشه در میانه مسیر اسبهامون رو عوض کنیم.» صادق خرازی گفت: «دیدید؟! اینا همه دارن به دشمن گرا میدن!» گفتم: «باورم نمیشه! حتی یک نفر هم دور و برم خوب نیست که بهش تکیه کنم.» خرازی گفت: «من من! من خوبم! با من همکاری کنید. اینا هیچ کدوم رو اصلاح طلب نمیدونم. یه تیم اصلاح طلب توپ و اصیل میارم دور هم خدمت کنیم.»
وقایعنگار 20 مرداد 94:
1- صادق خرازی: «لیست اصلاحطلبانی که به دشمن گرا میدادند را دارم. آنها را اصلاحطلب نمیدانم.»