فلفل عامل امپریالیسم؛ موز مسبب فلاکت!
از زن گرفته تا طلا، تا نفت و بالاخره غذا. ذائقه غذایی نقش مهمی در شکل دادن تاریخ داشته است. اگر مردمان کشورهای غربی به شکر، ادویه و میوه های استوایی اشتها پیدا نمی کردند، جهان احتمالا راه دیگری را می پیمود. در بیش تر تاریخ بشر غذا کسل کننده، یک نواخت و بی مزه بوده اما وقتی اروپا پای در عصر جدید گذاشت، مردمش به دنبال مزه های جدید بودند. سر رسیدن ادویه های عجیب شگفتی آن ها را برانگیخت. فلفل دلیل پیدایش امپریالیسم مدرن بود.
دو نیروی بازرگانی قدرتمند در اوایل قرن هفدهم سر برآوردند و تا نسل ها بعد جهان را در سیطره خود داشتند. کمپانی هند شرقی (مستقر در لندن) و کمپانی هلندی هند شرقی (مستقر در آمستردام) ثروت و گستره نفوذ آن ها از هر حکومتی در جهان بیش تر بود- مجهز به ارتش ها، نیروهای دریایی، ناوگان های بازرگانی، بنادر محروس، مزارع عظیم، نظام های حقوقی، زندان ها، واحدهای پولی و حقوق بستن یپمان. این کمپانی ها به مدد این اختیارات، که دولت های بریتانیا و هلند به آن ها داده بودند، سرزمین های پرت و دورافتاده را فتح کردند و بذر نزاع را در پهنه عظیمی از شرق سوئز پراکندند.
غرض از تاسیس هر دوی این کمپانی ها آوردن فلفل به اروپا بود. نخستین جزیره هایی که این کمپانی مقهور خود ساختندشان، یعنی جزایر ملوک، حالا جزئی از اندونزی هستند. اما تا مدت ها نزد غربی ها به جزایر ادویه شهره بودند. این مثال بسیار خوبی است که نشان می دهد چطور غذا می تواند دریچه ای شود برای نگریستن به سرزمین های بیگانه. اروپایی ها دیوانه فلفل و دیگر ادویه ها بودند. این یعنی که کشتی هایی باید به سوی دیگر جهان اعزام می شدند تا سرزمین هایی را اشغال کنند و بومیان یاغی را سرکوب نمایند.
نسل های بعدی اروپایی ها و امریکایی ها به دنبال شیرینی بودند. بازرگانان مقادیر عظیم شکر را، عمدتا در قالب ملاس (شهد)، از کارائیب آوردند تا اشتهای آن ها را تامین کنند. از سود حاصل کالاهایی خریدند و آن ها را با بردگانی از افریقا مبادله کردند، و بعد برده ها را به دنیای جدید آوردند. اگر نیاکان ما میل به غذای شیرین و نوشیدن چای شان با قند نمی یافتند، تجارت برده هرگز وجود نمی داشت.
شکر دست کم ر برکناری یک حکومت جهان، تنها عامل و دلیل بوده است. یعنی پادشاهی ای که بیش تر سال های قرن نوزدهم بر هاوایی حاکم بود. اولاد میسیونرهای نیوانگلند بومیان هاوایی را بیرون راندند و از غصب زمین های آن ها مزارع عظیمی پدید آوردند، اما به سبب موانع تعرفه ای که نمی توانستند شکرشان را در امریکا بفروشند. در سال 1893، با حمایت واشینگتن، پادشاهی بومی را برانداختند و رژیمی جدید تحت زمامداری رئیس جمهوری سنفورد دول برپا کردند. پنج سال بعد، هاوایی به امریکا پیوست. این اتفاق درهای بازار شیرینی دوست امریکا را به روی شکر هاوایی گشود و خاندان دول با معرفی آناناس به امریکایی ها- آن هم معاف از حق گمرک- ثروت هنگفتی به جیب زدند.
تولید یک میوه استوایی دیگر، یعنی موز، میراث بسیار تلخ تری بر جای گذاشت. تولیدکننده اصلی این میوه، یونایتد فروت، در سال 1929 کارزار تبلیغاتی ای راه انداخت که می کوشید امریکایی ها را قانع کند موزه میوه سالم و مغذی است. در این کارزار موفق، سود بسیاری نصیب کمپانی یونایتد فروت شد. این کمپانی در پهنه وسیعی از کوبا تا کلمبیا نماد سرکوب، کنترل حکومت های فئودال و به بار آوردن فلاکت برای جوامع این سرزمین ها بود. از نقاشی های دیگه گور یورا تا رمان های گابریل گارسیا مارکز، کارگران رنجور صنعت تولید موز، و سرکوب آن هایی که تلاش به تشکیل اتحادیه کرده بودند، رکن اساسی فرهنگ عامه امریکای لاتین شدند.
یکی از بی رحمانه ترین کودتاهایی که امریکا تاکنون ساخته و پرداخته، زیر سر تولیدکنندگان موز بود؛ به ویژه، یونایتد فروت. در سال 1952، گوآتمالا، پس از آن که پای در دوره ای از حاکمیت دموکراتیک گذاشت، پیشگام وضع قانون اصلاحات ارزی شد که دست و پای یونایتد فروت را می بست. کمپانی از واشینگتن طلب کمک کرد.
دو نفر از وکلای سابق این کمپانی، جان فاستر دالس و الن دالس، به ترتیب وزیر امور خارج و رئیس سیا شدند. آن ها کودتای شان را در 1954 اجرا کردند. اصلاحات ارزی برچیده شد، اتحادیه های کارگری منحل شدند و گوآتمالا وارد جنگ داخلی سی و شش ساله ای شد که جان دویست هزار نفر را گرفت. اگر امریکایی ها از موز خوش شان نمی آمد- یا می دانستند که این موزها چطور تولید می شوند- شاید می شد جلوی این تراژدی را گرفت.
امروز ما مواد غذایی تولید داخل را ارزشمند می دانیم. باید همین اصل را در روابط مان با کشورهای دیگر به کار بندیم. اسمش را بگذارید سیاست خارجی «بومی طلب». قبل از آن که به دنبال منابع دوردست برویم، نگاهی به سرزمین خودمان بیندازیم؛ بدانیم که عادت های مان چه تاثیری بر جهان می گذارد؛ و اجازه ندهیم که تغییر ذائقه ما محرک مناقشه خارجی شود.
*استیون کینزر، نویسنده کتاب همه مردان شاه
179/