فید

بابک جهانبخش : من و آرتا! شما همه!

جدا از همه اینها که او یکی از بهترین خواننده هاست و کلی طرفدار دارد و حسابی باکلاس است، می توان گفت بابک آدم خوبی است و آدم خوب بودن شاید از هر ویژگی دیگری مهم تر باشد. بابک از آنهایی است که می توان گفت نان دلش را می خورد. به همین خاطر گفت وگو با او پر از انرژی مثبت و حس عالی پدر و پسری جاودانه بود.
این روزها دغدغه بابک جهانبخش چیست؟
بنا به گزارش آکاایران : دغدغه اصلی ام این است که باید چه کاری انجام بدهم که علاوه بر اینکه بتوانم موقعیتم را در بازار موسیقی حفظ کنم، یک تحول جدیدی هم ایجاد کرده باشم که می دانم با توجه به تعدد کاری که در بازار موسیقی وجود دارد، کار واقعا سختی است. از طرف دیگر ذائقه مخاطب، خط مشخصی ندارد و موسیقی پاپ آنقدر شلوغ شده است که پیدا کردن آن خط اصلی واقعا سخت است. این بزرگ ترین دغدغه من است که بتوانم آلبومی ارائه بدهم که تحولی در آن ایجاد شود.
بابک جهانبخش

دغدغه شما در زندگی شخصی چیست؟
در زندگی شخصی دغدغه خاصی ندارم. البته با توجه به وجود آرتا در زندگی ام، شرایط کاملا تغییر کرده و مسوولیت هایم بیشتر شده است. شاید دیگر آن سیستم آرتیست بودن وجود نداشته باشد و همه چیز در زندگی من و همسرم، وابسته به شرایط آرتا شده است و به نوعی آرتا ما را مدیریت می کند. (باخنده) البته حضور آرتا در زندگی کاری من هم می توانست تاثیرگذار باشد و شاید باعث کم کاری من شود ولی من سعی کرده ام که این بخش از کار را مدیریت کنم تا این اتفاق رخ ندهد.
تابه حال شده که مثلا یک کنسرت را به خاطر شرایط آرتا اجرا نکرده باشید!؟
به این شکل که نه! ولی قاعدتا یکی از دغدغه های ما هنگام برگزاری کنسرت این است که مثلا آرتا را پیش چه کسی بگذاریم!؟ مخصوصا در کنسرت هایی که در دو سانس برگزار می شود این اتفاق بیشتر نمایان می شود. یا مثلا هنگام برگزاری یکی از کنسرت های تهران، آرتا مریض بود و من بعد از کنسرت سریع آرتا را بردم دکتر و. . .
آرتا کوچولو مسافرت های شما را هم تحت تاثیر قرار داده است؟
بالطبع از مسافرت های خارج از کشورمان کم کرده است چون خیلی طاقت نشستن در هواپیما را ندارد. (باخنده) ولی سفرهای داخلی مان همیشه به راه بوده است. البته الان که بزرگ تر شده و این مسائل کمتر شده است. اما در کنار تمام این دغدغه ها، وجود آرتا در زندگی ام یک اتفاق عجیب و زیبا بوده است که لذت های خاص خودش را هم داشته و دارد.
با این شرایط و با توجه به مشغله های کاری تان در عرصه موسیقی، قطعا در این بین همسرتان بیشتر کارهای خانه و امور مربوط به آرتا را مدیریت می کند!؟
اتفاقا من در کارهای خانه هم خیلی کمک می کنم و سعی می کنم با همسرم به شکل موازی پیش بروم. اتفاقا من چون آدم مسوولیت پذیری هستم، بعضی از کارها را حتما باید خودم انجام بدهم تا خیالم راحت شود.
شاید این را تا به امروز خیلی ها نمی دانند که من خیلی وسواسی هستم و باید همه چیز از نظرم مرتب باشد. البته خیلی ها انتظار دارند که یک موزیسین باید شلخته باشد ولی من اصلا این طور نیستم و خیلی منظم و مرتب هستم؛ حتی هنگام کار و وقتی که می خواهم آلبومی جمع کنم، تک تک کارهایم را به شکل مرتب و منظم می نویسم و انجام می دهم. البته این نظم و ترتیب خیلی هم به من کمک کرده است.
وجود یک پسربچه کوچک چقدر روی به هم زدن این نظم و ترتیب تاثیر گذاشته و آن را مختل کرده است؟
خوشبختانه نمی دانم به صورت ژنتیکی یا اکتسابی ولی آرتا تا حدودی این اخلاق و رفتار من را در وجودش دارد و اتفاقا او هم اسباب بازی هایش را خیلی منظم و مرتب نگه می دارد ولی با این حال تا حدودی شیطنت ها و بی نظمی های خودش را دارد که گاهی من را خسته و کلافه می کند ولی یاد گرفته ام که باید با این رفتارها کنار بیایم چون اینها خاصیت بچگی است و خود ما هم همگی بچه بوده ایم و این کارها را کرده ایم. بنابراین  خیلی از حساسیت هایم را هم کمتر کرده ام و سعی کردم خودم را با شرایط وفق بدهم.
آرتا دقیقا چند ساله است؟
25 بهمن، آرتا 4ساله می شود.
شما وقتی همسن آرتا بودید، چطور کودکی بودید؟
پدرم که می گوید آرتا از من خیلی آرام تر است.(باخنده)
کلا بچه دار شدن چه حسی برای شما دارد؟
بچه دار شدن در کنار تمام سختی هایی که دارد، لذت های عجیبی هم دارد و حس خوبی به زندگی انسان می دهد؛ مثلا روزهایی که آرتا خانه نیست، دائم حس می کنم که یک چیزی در خانه کم است و آن حس و حال همیشگی وجود ندارد.
تابه حال شده برای آرتا کم گذاشته باشید؟
به نظرم پدر بودن این نیست که فقط شما کار کنید و پول دربیاورید و زندگی را بچرخانید. به نظرم پدر بودن یا مادر بودن این است که شما در کنار تمام مسوولیت هایی که دارید، به شکل معنوی هم باید کارهایی را برای فرزندتان انجام دهید. باید اعتراف کنم که به دلیل مشغله های کاری که داشته ام، در بخش کارهای معنوی، شاید برای آرتا کم گذاشته باشم و این کمی آزارم می دهد.
چقدر سعی می کنید در زندگی تان آرامش داشته باشید؟
من آدم چندبعدی نیستم و در عین حال خیلی به کارم وابسته هستم. وقتی جایگاه شما در بین مردم بالاتر می رود، بالطبع انتظارات هم از شما افزایش پیدا می کند و این باعث می شود که شما تلاش خودتان را بیشتر کنید و روی کارتان تمرکز بیشتری داشته باشید و خود به خود اتفاقات حاشیه ای آن هم بیشتر می شود و شاید این موضوع روی آرامش شما هم تاثیرگذار باشد ولی با این حال من همیشه سعی کرده ام که آرامش خودم را در زندگی و کار حفظ کنم و حتی این آرامش را به مخاطب هم انتقال بدهم.
یکی از دلایلی که همیشه از حواشی فراری هستم، این است که احساس می کنم اگر زندگی ام را شلوغ بکنم، دیگر خودم نیستم و از بین خواهم رفت. سعی می کنم همیشه حواسم به خود و زندگی ام باشد که آن روحیه هنری ام را از دست ندهم. من هنوز هم دوست دارم هنرمند باشم و هنوز هم مثل روزهای اول با عشق، حساسیت و وسواس کارهایم را جمع وجور می کنم و حتی تلاشم را هم در این سال ها بیشتر و بیشتر کرده ام.
اصولا می گویند زندگی با هنرمندان کار سختی است. اینکه یک بخش عمده ای از زندگی شما را موسیقی و کارتان تشکیل داده و از طرف دیگر آن حساسیت ها را هم روی کارتان دارید و از طرف دیگر هم آرتا به زندگی تان اضافه شده است. همه اینها باعث نشده که همسرتان از این وضعیت خسته شده باشد؟
بله، ایشان گاهی خسته می شوند و من هم به ایشان حق می دهم ولی یک واقعیت این است که هرچیزی در کنار داشتن نکات منفی، نکات مثبت هم دارد؛ مثلا شما وقتی رژیم غذایی می گیرید، بالطبع لذت خوردن بعضی از غذاها را از دست می دهید ولی در عین حال اندامی متناسب پیدا می کنید و لذت پوشیدن لباس های زیباتر را لمس می کنید و برعکس این موضوع هم صادق است. این برایم پیش آمده که در شرایطی که مثلا مزاحمتی ایجاد شده، مسائل حاشیه ای رخ داده یا حتی مواقعی که کارم خیلی خیلی زیاد شده، روی ایشان هم تاثیر می گذارد و قطعا ایشان را خسته می کند ولی من سعی کرده ام که اگر هم چنین اتفاقاتی رخ داده، بعد از آن جبران کنم.
باید این واقعیت را قبول کنیم که هنرمند متعلق به مردم است و نمی تواند نسبت به آنها بی تفاوت باشد. من حتی در مقطعی تصمیم گرفته بودم که دیگر کار نکنم؛ به این دلیل که روحیات آدم ها با هم متفاوت است و یک سری فشارها و خستگی ها ایجاد شده بود و خودم دیگر نمی توانستم یک چیزهایی را در کارم و در مسائل شخصی و زندگی خصوصی ام مدیریت کنم و فضای بازار موسیقی هم آن چیزی نبود که دوست داشته باشم و تصمیم گرفته بودم که دیگر کار نکنم ولی رفته رفته که از آن فضا خارج شدم، باز هم شروع به کار کردم. در این بین همسرم می داند که ممکن است تمام این اتفاقات در زندگی من رخ بدهد و خوشبختانه این شرایط را درک کرده است.
در آن مقطع درآمدتان هم از موسیقی کم شده بود!؟
شاید؛ البته من خیلی به این موضوع فکر نمی کنم. ببینید درواقع در کار ما، ارائه آلبوم یک جور اشانتیون محسوب می شود و درآمدی در آن نیست و کل درآمد یک خواننده از کنسرت هاست.
جمع کردن یک آلبوم خوب چقدر هزینه دارد؟
در بازار فعلی و برای جمع کردن یک آلبوم خوب، شاید حدود 100میلیون تومان هزینه شود!
یعنی یک خواننده این میزان پول را حدودا هر 2سال یک بار هزینه می کند تا در کنسرت ها درآمد داشته باشد؟
این یک واقعیت است و باید این هزینه را انجام داد و در نهایت شما وقتی آن درآمد از کنسرت ها را با این هزینه مقایسه می کنید، می بینید که تازه برابر شده است و بازهم درآمد زیادی برای شما نداشته است و آن آلبوم بیشتر جنبه تبلیغاتی داشته است. ضمن اینکه شاید خیلی از مخاطب ها این را ندانند که خود خواننده ها شخصا برگزارکننده کنسرت ها نیستند و صرفا یک اجراکننده هستند و دستمزد خودشان را می گیرند.
با توجه به این شرایط چرا باید یک خواننده آلبوم ارائه بدهد؟ چرا به صورت تک آهنگ کارها را ارائه نمی کنید که اینقدر هزینه نداشته باشد؟
مشکل همین است که ما فضایی برای پخش تک آهنگ ها نداریم و شکل غیرمجاز به خود می گیرد.
یعنی اگر این فضا ایجاد شود، شما دیگر آلبوم ارائه نمی کنید؟
دقیقا. ببینید من در این سال ها آن آهنگ هایی را که مخاطب دوست دارد و می توانم در کنسرت ها اجرا کنم، ساخته ام و اگر فضایی باشد که بتوانم تک آهنگ هایم را در آن فضا به مخاطب ارائه بدهم، چه نیازی به جمع کردن آلبوم با این هزینه های بالا وجود دارد!؟ چرا باید کمیت را درنظر بگیرم؟ اگر این شرایط ایجاد شود، قطعا من کیفیت را درنظر می گیرم و سعی می کنم که کارهای محدودتر به شکل تک آهنگ داشته باشم ولی با کیفیت بالا و بسیار خوب. حتی گاهی این حس به خودم دست داده که از تک آهنگ هایم بسیار راضی تر هستم تا آلبوم ها؛ هرچند که در آلبوم هایم تمام تلاشم را انجام می دهم ولی حس می کنم گاهی از همان تک آهنگ ها بیشتر راضی هستم.
ضمن اینکه من حس می کنم خوانندگان ما در کنسرت ها هم کار خیلی سختی دارند و به دلیل شرایط باید فقط با هنر خوانندگی و صدای خود مخاطب را جذب و در نهایت راضی نگه دارند.
بله؛ دقیقا همین طور است و این موضوع کار را برای ما خیلی سخت تر هم می کند. ضمن اینکه این ثابت شده است که افرادی که به کنسرت ها می آیند خیلی اوقات همان هایی هستند که به کنسرت های دیگر آن خواننده هم آمده اند و درواقع شما برای راضی کردن آنها کار سخت تری هم دارید.
تا به حال شده هنگام اجرای یک آهنگ در کنسرت، شعر را فراموش کنید؟
بله؛ در این جور مواقع یا خواندن آهنگ را به مردم واگذار می کنیم یا با شعر غلط ادامه می دهیم یا اینکه می گوییم یادم رفت. (باخنده).
شده که اتفاق بدی هنگام اجرای کنسرت ها برایتان رخ داده باشد؟
بله؛ متاسفانه این اتفاق افتاده است؛ مثلا من یک بار 12اجرای پشت هم در برج میلاد داشتم و به شدت سرما خورده بودم و قبل از اجرای هر کنسرت، آمبولانس می آمد و آمپول دگزامتازون می زدم و می رفتم روی استیج! این موضوع خیلی هم روی متابولیسم من تاثیر گذاشت و خیلی از چاق شدن ها و لاغر شدن هایم هم به همین دلیل بود که روی سیستم بدنی ام تاثیر گذاشته بود.
در همه اجراهای خود زنده می خوانید؟
بله؛ من همیشه زنده خوانده ام. اصلا معتقد هستم که اگر قرار است پلی بک بخوانم، اصلا چرا باید کنسرت اجرا کنم!؟ کنسرت یعنی خواننده باید اجرای زنده داشته باشد. به نظرم خواندن و آرتیست بودن ذاتی است و من همیشه وقتی می خواندم، خودم را می دیدم و دوست داشتم همیشه خودم باشم و از کسی تقلید نکنم و جای کسی نباشم. الان هم ادعا می کنم که در 10سالی که در موسیقی هستم چون از صدای کسی تقلید نکردم، کسی هم نیامده که صدایش شبیه من باشد.
برگردیم به این موضوع که حضور آرتا در زندگی تان چقدر شما را ترسو یا محافظه کار کرده است؟ برای مثال اگر ممکن بود در خیابان قبلا به هر علتی با کسی درگیر شوید اما حالا به این خاطر که همسر و فرزند تان در خانه چشم انتظار شما هستند، ندید می گیرید.
راستش قبلا هم این کار را نمی کردم اما واقعیت این است که آمدن آرتا ترس های مرا در بعضی مسائل بیشتر کرده است؛ مثلا قبلا خیلی حواسم به خودم نبود اما الان به خاطر آرتا و مسوولیتی که دارم، بیشتر حواسم به خودم هست. باید این بچه کوچک را به سرانجام برسانم. البته خیلی چیزها دست ما نیست اما تمام تلاشم را می کنم که حواسم به کانون خانواده ام باشد. گاهی پیش آمده که آرتا خانه پدر و مادرم است و من نیمه شب از نگرانی بیدار می شوم و به خودم می گویم چرا وقتی گفت می خواهم بروم خانه پدربزرگ من اجازه دادم و مخالفتی نکردم. این ترس ها و نگرانی ها همیشه با من هست.
قبل از آنکه پدر شوید هم فکر می کردید پدر شدن چنین مصائبی داشته باشد؟
آدمی نیستم که بخواهم با سیاست صحبت کنم، آنچه که به ذهنم می آید را می گویم. اگر می دانستم پدر شدن اینقدر مسوولیت دارد شاید اصلا جرات نمی کردم. درواقع با تمام عشق و دوست داشتنی که هست اما بار مسوولیت زیادی هم به همراه دارد. در عین حال خدا را شکر می کنم و همیشه می گویم هر اتفاقی یک حکمت است؛کمااینکه آرتا برکت زندگی من بوده و حضورش پر از اتفاق های خوب بود. خدا را شکر در تمام آن جاها که گفتم من برای او کم می گذارم اما او برایم کم نمی گذارد. به نوعی خدا به من بچه مستقلی داده که بسیاری از خلاءها را خودش پر کرده است و این خیلی جاها کمک است.
شاید اینکه گفتم جراتش را نداشتم حرف سنگینی باشد اما این همه ماجرا نیست؛ یک بخش بچه دار شدن لذت عشقی است که نداشتن آن تصورکردنی نیست. به این فکر می کنم که چه بخواهیم و چه نخواهیم یک سری اتفاقات در زندگی سراغمان می آید که دیر یا زود باید آنها را تجربه کنیم. حالا اینکه به موقع تجربه کنیم خیلی بهتر است. عکس آن هم صادق است. شما مدام به این فکر می کنید که آینده این بچه چه می شود و. . . به خاطر همین تفکر و همین ترس، آنقدر بچه دار نمی شوید که یک دفعه به خودتان می آیید و می بینید که 50 سال از سن شما گذشته حتی یک همدم هم ندارید. این ماجرا گریه دار و به نظرم یک فاجعه است.
می توان این گونه هم نگاه کرد که به عنوان یک موتور محرک باعث شود شما بیشتر تلاش کنید.
بله این را قبول دارم.  این اتفاق هم تلاش مرا بیشتر کرد و هم مرا تغییر داد. من بسیار در کارم احساسی برخورد می کردم اما حالا خیلی عاقلانه تر برخورد می کنم چون در هر تصمیمی که می گیرم آرتا را می بینم. به این فکر می کنم که به خاطر غرور و خودخواهی خودم باعث خراب شدن زندگی او نشوم.

بابک جهانبخش
  برای آینده و شغل آرتا هم فکر می کنید؟
خیلی زیاد. در وهله اول به سلامتش فکر می کنم و به اینکه همیشه سالم باشد. امیدوارم در هر زمینه ای که خودش دوست دارد موفق باشد؛ گرچه فکر می کنم او هم موزیسین می شود. گرایش بسیار زیادی به موسیقی دارد و مدام آهنگ های مرا می خواند.
صدای شما را می شناسد؟
کاملا و به نوعی شغل مرا درک کرده است و حتی به من می گوید «بابا مرا با خودت ببر، می خواهم بخوانم! » فکر می کنم این اتفاقی است که در آینده رخ خواهد داد. اگر نگاهی به فرزندان هنرمندان بزرگی چون جناب شجریان، جناب شهرام ناظری و جناب خواجه امیری داشته باشیم می بینیم که فرزندان آنها نیز به نوعی موسیقی در خونشان جریان داشته است. حالا من خودم را جزء آن دست هنرمندان بزرگ نمی دانم اما این موضوع را در آرتا می بینم که به شدت به موسیقی علاقه دارد.
حالا اگر روزی بیاید به شما بگوید می خواهم موزیسین شوم، راضی هستید؟
واقعیت را بخواهم بگویم دوست دارم در کارهای بزرگ تر و در مقیاس جهانی در این عرصه حضور داشته باشد و تنها محدود به مارکت ایرانی نباشد. در میان صحبت هایم گفتم که زمانی می رسد که احساس خستگی می کنید، این کار سختی های زیادی دارد. شاید بعضی ها وقتی این حرف ها را بخوانند بگویند این چه حرفی است. برو خدا را شکر کن! من همیشه شاکر خدا بوده و هستم ولی این یک حقیقت است که کار ما در ایران یک سقف دارد و به آن سقف که می رسید دیگر تمام است و همین مساله باعث افت خیلی از بچه ها شده است. این، ویژگی نسل بشر است که تلاش کند و به پله های بالاتر برسد.
در غیر این صورت اصلا رشد نمی کند. به نظرم تمام دوستانی که رشد کرده اند حتما این ویژگی و آن طبع بلند را داشته اند. به هر حال این کارها کمی بلندپروازی می خواهد. شما در ابتدا مسائلی را تصور می کنید و بعد برای عملی شدن آنها زحمت می کشید. خیلی ها ممکن است بگویند خوانندگی که کاری ندارد. یک میکروفن دست شان می گیرند و می خوانند اما من حاضرم این میکروفن را به آنها تقدیم کنم تا ببینم که واقعا به همین سادگی است؟ وقتی جلوی 4هزار نفر روی سن ایستاده ای و هزاران چشم به سمت توست، باید رضایت همه آن عزیزان را جلب کنی.
در کنار همه این مسائل شما زندگی شخصی و حتی پشت صحنه کارهای خودتان را نیز دارید. ممکن است یک لحظه وسط کار با شما تماس بگیرند و بگویند مثلا حال یکی از اعضای خانواده بد شده و تو باید با وجود این به روی استیج بروی، بخوانی و لبخند بزنی.

هرچند که در کنارش باید نیمه پر لیوان و قسمت خوب ماجرا را نیز دید. هر کاری دغدغه های خودش را دارد اما من واقعا این کار را دوست دارم و نمی توانم از آن دل بکنم. من یا تمام تلاش خودم را می کنم یا آن را کلا می گذارم کنار. حد وسط نداشتن جزء خصوصیات اخلاقی من است. از افت کردن به شدت بیزارم و اگر جایی احساس کنم که دیگر نمی توانم، آن را کامل قطع می کنم.
تا به حال این حس به شما دست داده است؟
بله در دوره ای دچارش شده ام.
شما 12 سال می شود که در این عرصه مشغول کار و تلاش هستید. . .
من خیلی سخت در این مسیر جلو آمده ام؛ شاید حالا برعکس تصور دیگران باشد اما واقعیت دارد که برای پول کار نمی کنم. البته پول لازمه زندگی است اما من همیشه به هنر فکر کرده ام و به کارهایم. اگر درآمدی هم بود، خود به خود در اثر این تلاش پیش آمده. این را به همه علاقه مندان موسیقی می گویم که اگر در این زمینه فقط به دنبال پول آمده اید اشتباه است. اگر آمده اید کار درست و خوب انجام بدهید همه آن اتفاق ها در کنارش می افتد. کمااینکه اگر هدف پول باشد، راه های زیادی برای رسیدن به آن وجود دارد. حتی در همین عرصه موسیقی می توان بدون زحمت مجوز و. . . کار کرد.
 بله کارهای زیادی هست اما کار شما ویترین زیبایی دارد. . .
این را قبول دارم اما ویترین تنها بخشی از ماجراست. منکر اهمیت پول هم نیستم. اما وقتی شما به شرایط رفاه نسبی هم که می رسید و امنیتی پیدا می کنید، به جایی می رسید که می گویید من تن به هر چیزی نمی دهم. شاید تمام دوستان من که در این حیطه هستند روزی دغدغه پول و شهرت و. . . داشتند اما مطمئن هستم که الان تمام دغدغه شان کار خوب و موزیک است و الان اصلا به این فکر نمی کنند که بیشتر کنسرت برگزار کنند که پول بیشتر بگیرند. جالب است برعکس آنچه عموم می گویند فلانی مثلا کلی کنسرت می گذارد و پول پارو می کند، اصلا این گونه نیست.
نهایت این موضوع این است که در این زمینه رشد آن چنانی هم که بکنید آدمی می شوید که یک زندگی خوب دارد اما در واقعیت و اصلا قابل مقایسه با خیلی کارها و درآمدهای حاصل از آنها نیست. نهایت ماجرا شاید یک پول دار عادی شوید نه فردی با درآمدهای نجومی و… بله شاید بگویید در جامعه افراد و مشاغل زیادی هستند که درآمدهای اندک دارند اما من این کار را به نسبت کارهای تقریبا هم سطح خودش می سنجم. کار ما ویترین بسیار بزرگی دارد که تصور عظیم و اشتباهی ایجاد می کند.

179/

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا