این روزها تام کروز حسابی روی بورس است. اکران «ماموریت غیرممکن: قوم سرکش» که هم نزد اکثر منتقدان موردستایش قرار گرفت و هم با افتتاحیهی ۵۵ میلیون دلاریاش، پیشبینیها را پشت سر گذاشت، به اکشن محکم و هیجانآوری ختم شد که این روزها تعدادشان خیلی اندک است.
از سویی دیگر، تاکید کروز در به عهده گرفتنِ بدلکاریهای خطرناک فیلمهایش و توجه به اجرای هرچه واقعگرایانهتر فیلمهای اکشن، او را بیشتر از قبل سر زبانها انداخته و باعث شده کسانی که از اکشنهای آبکی خسته شدهاند برای چنین طرز فکری هورا بکشند. تمام اینها درحالی است که اطلاعات نهچندان جالبی که از نقشش در کلیسای ساینتولوژی منتشر شد، شاید در ظاهر او را کمی از چشم طرفدارانش انداخته باشد.
اما فروش «قوم سرکش» نشان داد که مردم کاری به این حرفهای حاشیهای ندارند و حاضرند برای دیدن آویزان شدن بازیگر محبوبشان از هواپیما، شب افتتاحیه جلوی سینما صف بکشند.جدا از اینها، تام کروز نقشهای بهیادماندنی زیادی را بازی کرده و خاطرات بسیاری از فیلمبینها را شکل داده است.
پس ما هم تصمیم گرفتیم تا بعد از در دسترس قرار گرفتن «قوم سرکش»، به این مناسبت گذری به تالار کارهای گذشتهی تام کروز بزنیم و ۱۰تا از برترین فیلمهای او براساس امتیازشان در سایت راتنتومیتوز را فهرست کنیم:
جری مگوایر
«جری مگوایر» فقط یک موفقیت نبود، بلکه تبدیل به یک پدیده شد. فیلم در پنج رشته نامزد اسکار شد و تمام دوران کاری رنی زلوگر را متحول کرد.
کامرون کرو در مقام نویسنده و کارگردان، با ترکیب عالی ورزش و رومانس و تزیین فیلنامهاش با دیالوگهای یکخطی بهیادماندنی، فرمول استاندارد جدیدی برای فیلمهای عاشقانه پیریزی کرد و خیلی تصادفی در گیشه به موفقیتی عظیم دست پیدا کرد.
داستان دربارهی مدیر برنامهی ورزشیای به اسم جری مگوایر (تام کروز) است که در کارش حرف ندارد. فقط مشکل این است که ذهن و روح او در اختیار بالادستیهایش است.
او در دوست شدن و گرم گرفتن با بقیه خوب است، اما در حفظ آن و انتقالش به صمیمت مشکل نارد. اما بالاخره بعد از اینکه یکجور وجدان درد به جانش میافتد و نامهای در رابطه با نقد وضعیت ادارهای که در آن کار میکند، مینویسد و خیلی زود از کار بیکار میشود.
حالا جری تصمیم میگیرد با کمک یک مادر ۲۶ سالهی تنها کار و کاسبی خودش را راه بیاندازد. تاد مککارتی از ورایتی دربارهی فیلم نوشته: «یک کمدی رومانتیک واقعا استثنایی.
جری مگوایر با دنبال کردن الگوی غیرمعمولش راهش را به سوی صحبت دربارهی موضوعات غیرمنتظرهی احساسی، اجتماعی و سرگرمی باز میکند. سومین فیلم زیرکانهی کامرون کرو، علاوهبر سناریوی هوشندانه و استفاده از گروه بازیگرانی هیجانانگیز، یکی از بهترین نقشهای تام کروز را نیز به او میدهد».
همدست
شاید تام کروز به خاطر بازی در نقش آدمهای خوشتیپ با لبخندهای عالی شناخته شده است، اما کافی است تا بازی او در قالب ضدقهرمانی بیرحم در «همدست»، یکی از بهترین تریلرهای مایکل مان را ببینید تا متوجه شوید این بشر برای همهچیز ساخته شده و حتی به عنوان یک قاتل هم میتواند شما را عاشق خودش کند.
سناریو استوارت بتی شاید چیز چندان عجیبوغریبی نباشد، اما قدرت «همدست» از قرار گرفتن تام کروز و جیمی فاکس در مقابل یکدیگر و گشتوگذارشان در یکی از زیباترین شبهای لسآنجلس که تاکنون دیده شده، برمیخیزد.
«همدست» از اکشن/تریلرهای استاندارد و سرگرمکنندهای است که بهتان ثابت میکند چگونه میتوان با کنار هم قرار دادن درست عناصر آشنای این ژانر به یک نتیجهی بهیادماندنی رسید. داستان دربارهی راننده تاکسیای است که متوجه میشود مسافری که سوار کرده هیتمنی است که یکییکی در حال انجام ماموریتهایش است.
تاد مککارتی از ورایتی دربارهی فیلم نوشت: «قرار گرفتن فیلم در یک منطقهی گرگ و میشِ دراماتیک، فلسفی و احساسی بیننده را افسون میکند. این اثرِ شدیدا متمرکز علاوهبر استایل باظرافت کارگردان، از بازی متقابلِ شگفتانگیز شخصیتهای اصلیاش، تام کروز و جیمی فاکس هم نفع برده است».
رنگ پول
ادامهای بر کلاسیکی که کسی فکرش را نمیکرد ساخته شود. فیلمنامه که چندان به مواد منبع وفادار نبود، توسط کارگردانی ساخته شد که خودش اعتراف کرده بود که این پروژه را فقط برای کسب بودجهی فیلم دیگری که واقعا دوست دارد آن را بسازد، قبول کرده است.
همهچیز خبر از شکست «رنگ پول» میداد. اما در حقیقت، نه تنها فیلم کار کرد، بلکه علاوهبر یکسری نامزدی اسکار، جایزهی بهترین بازیگر مرد را پس از مدتها به پاول نیومن رساند. شاید وضعیت فیلم این روزها در راتنتومیتوز بالا باشد، اما در زمان اکران فیلم برخی از منتقدان از جمله راجر ایبرت آن را «ادامهای غیرلازم» نامیدند.
بله، شاید فیلم در حد و اندازهی «بیلیاردباز» نباشد، اما مگر چندتا فیلم توانستهاند از آن عبور کنند. تازه کجا میتوانید چنین ترکیب خوبی از یک بازیگر کارکشته و آیندهدار را پیدا کنید. به قول انجی ریگو، منتقد مجلهی امپایر واقعا «دیدن کار دو استاد (اسکورسیزی و نیومن) در اوج آرامش و کروزی درحال پخته شدن، لذتبخش است».
متولد چهارم جولای
اگرچه تام کروز به خاطر نقشاش در «مرد بارانی» نقدهای مثبت دریافت کرده بود، اما بسیاری از او در اواخر دههی ۸۰ به عنوان یکی از آن چهرههای خوشتیپی یاد میکردند که در یک سری فیلمهای موفقی که فقط تحت شرایط خاصی دوستداشتنی هستند، بازی کرده است.
نقشهایی که فاقد عمق و ویژگیهایی که کروز را به چیزی فراتر از چهرهاش بهیادماندنی کنند، بودند. اگرچه کروز با بازی در فیلمهایی مثل «کوکتل» و «روزهای تندر» به این انتقادات قوت بخشید، اما بالاخره این «متولد چهارم جولای» بود که با قرار دادن کروز در نقش یک مجروحِ جنگ ویتنام به اسم ران کوویک منتقدانش را شوکه کرد.
کروز که به قول الیور استونِ کارگردان میخواست با تزریق موادی که او را برای مدت کوتاهی فلج میکرد، هرچه بهتر در این نقش فرو رود، برای این فیلم سنگتمام گذاشت. همهی منتقدان از فیلم راضی نبودند، اما اگر مشکلی هم بود، همه به سوی کارگردانی استون نشانه رفتند و در عوض، هنرنمایی کروز بهطور جهانی موردستایش قرار گرفت.
راجر ایبرت که حسابی از فیلم راضی بوده، در نقدش نوشته: «هیچکدام از فیلمهای کروز نمیتواند شما را برای کاری او در متولد چهارم جولای میکند، آماده کند. هنرنمایی او آنقدر خوب است که فیلم از طریق او زندگی میکند و جلو میرود. استون فقط از طریق چهره و صدای کروز است که حرفهایش را میزند و تازه اصلا لازم ندارد تمام آنها را به دیالوگها وارد کند».
مرد بارانی
دو سال بعد از همکاری با پاول نیومن، کروز در «مرد بارانی» با اسطورهی دیگری (داستین هافمن) همبازی شد.
اگرچه کاراکتر چارلی بدیت، کروز را در قالب مسیری آشنا قرار داد؛ داستان مردی از خود راضی و آب زیر کاهی که پس از مدتی به انسانی واقعی تبدیل میشود، اما تمام این داستان با چنان احساس فوقالعاده و حالوهوای اولد-اسکولی به تصویر کشیده بود که تماشاگران و خیلی از منتقدان نتوانستند در مقابلش ایستادگی کنند.
بله، این بازی هافمن در قالب یک بیمار مبتلا به اوتیسم بود که بیشترین توجه را به خود جلب کرد، اما انتخاب خوب کروز هم از چشمها پنهان نماند. بهطوری جاناتان روزنبام از شیکاگو ریدر گفت: «خیلی خوب است که کروز را برای تغییر هم که شده در زمینهای میبینیم که ربطی به هایپ و زورچپانی ندارد».
«مرد بارانی» داستان چارلی بدیت، دلال اتومبیلی (تام کروز) است که پس از مرگ پدرش، به خانه باز میگردد و متوجه میشود که او یک برادر مبتلا به اوتیسم به نام ریموند دارد که تاکنون از وجودش خبر نداشته و همچنین ۳ میلیون دلار ارث پدر به آسایشگاهی که ریموند در آن زندگی میکند، بخشیده شده است. حقهای که برای دزدین پول ریموند زده میشود، به سفری در یافتن معنی خانواده و خودشناسی تغییر میکند.
گزارش اقلیت
«گزارش اقلیت» که در ابتدا قرار بود به عنوان ادامهای بر «یادآوری کامل»، فیلم دیگری براساس کارهای فیلیپ کی.دیک ساخته شود، سالها در برزخ تولید قرار داشت. بهطوری که فیلم بازیگران مهمی مثل مرل استریپ، مت دیمون و کیت بلانشت را در این میان از دست داد، تا بالاخره در سال ۲۰۰۲ روی پردهی سینماها رفت.
همانند بقیهی رُمانهای دیک، «گزارش اقلیت» هم از آن علمی-تخیلیهای عمیقی است که سوالهای جالبی دربارهی نفوذ تکنولوژی در زندگی بشریت و چشمانداز دستوپیاییاش مطرح میکند.
جدا از این، فیلم تبدیل به انقلابی در حوزهی کاری استیون اسپلیبرگِ کارگردان و تام کروز شد، در سرتاسر جهان بیش از ۳۵۰ میلیون دلار درآمد کسب کرد و این روزها به عنوان یکی از مهمترین علمی-تخیلیهای تاریخ سینمای دنیا شناخته میشود.
در نتیجهگیری راتنتومیتوز دربارهی فیلم میخوانیم: «تاملبرانگیز و هوشمندانه. استیون اسپیلبرگ در این تریلر علمی-تخیلی پُرتبوتاب، ایدههایی با معانی عمیق را با اکشنهای سریع بهطرز موفقیتآمیزی ترکیب میکند».
لبه فردا
فیلمهای اکشن زیادی با بازیهای ویدیویی مقایسه شدهاند، اما اکثر اوقات از این مقایسه به عنوان طعنه به مشکلات فیلم استفاده میشود. «لبه فردا» به کارگردانی داگ لایمن اما کاملا اتمسفر یک بازی دیوانهوار کامپیوتری را دارد و از این به عنوان «تعریف و تمجید» برداشت کنید.
با داستان آشنای «فردی در یک مکان اشتباه» طرف هستیم؛ سرهنگ پشتمیزنشین ارتش که پشت جبهههای جنگ علیه حملهی موجودات بیگانه فعالیت میکند، مجبور میشود قدم به مقدمترین خطوط نبرد بگذارد.
این داستان کلیشهای در کنار استفادهی دقیق از عناصر ژانر علمی-تخیلی و کمی بازیگوشی، به نتیجهی منحصربهفردی ختم شده که نمونهاش را سراغ ندارید. چه جور بازیگوشی؟ خب، ویلیام کیج، شخصیت اصلی داستان پس از هر بار کشته شدن به آخرین چکپوینت زندگیاش «ریاستارت» میشود.
در ابتدا کیجِ بیچاره وحشت میکند و بعد یاد میگیرد از اشتباهاتی که به مرگش ختم شده درس گرفته و در تکرار «مرحله» به یک سرباز خفن تبدیل شود. «لبه فردا» اما فقط به یک ایدهی باحال و اکشنهای سنگین و آتشین خلاصه نشده، بلکه بازی عالی کروز و امیلی بلانت قلب احساسی فیلم را در تپش نگه میدارد و آن را به چیزی فراتر از یک بلاکباستر تابستانی تبدیل میکند.
ریچارد روپر از شیکاگو سانتایمز دربارهی این فیلم نوشت: «لبه فردا بهترین استعارهای است که میتوان برای دوران کاری تام کروز پیدا کرد. شما نمیتوانید این بشر را بکشید. او به برگشتن ادامه میدهد. و حتما دلیلی دارد که او به عنوان بزرگترین ستارهی سینما باقی میماند».
ماموریت غیرممکن: قوم سرکش
در پنجمین قسمت از یک مجموعهی دنبالهدار به سر میبریم؛ مجموعهای که عقل سالم میگوید در تولد ۲۰ سالگیاش نباید واکنش فوقالعادهای از منتقدان دریافت کند و در باکس آفیس رکورد بشکند. تازه، ستارهی همیشگیاش هم ۵۰ را رد کرده و به نظر نمیرسد قرار باشد مثل همیشه بدلکاریهای فیلم را بر عهده بگیرد.
مخصوصا اگر آنها شامل آویزان شدن از یک هواپیمای در حال پرواز نیز باشند، اما «قوم سرکش» به محض اکران، برخلاف تمام اینها، به مرز جدیدی در این مجموعه تبدیل شد.
حالا شاهد همکاری تام کروز و همکار قدیمیاش کریستوفر مککوئری بودیم که با روی هم قرار دادن تجربهها و استعدادهایشان حدود ۲ ساعت اتفاقات هیجانانگیز و دلهرهآور ارائه کردند که اگرچه با یک صحنهی بزرگ شروع میشود، اما فیلم قادر است این «بزرگ» را در ادامه نگه دارد و به «غولآسا» تبدیل کند.
استیون ویتی برای نیویورکدیلینیوز نوشت: «این فیلم پُر از آدمهای جذاب، لوکیشنهای پُرزرقوبرق، آدمبدهای تنفربرانگیز و موسیقی پُرشوری است که تمام اینها را به هم متصل میکند. این همان چیزی است که فیلمهای سریع و خشمگین میخواهند باشند و فیلمهای جیمز باند بودند».
ماموریت غیرممکن: پروتکل شبح
همانند قسمتهای پنجم، قسمتهای چهارم نیز خیلی کم پیش میآید تا اوج یک مجموعه نام بگیرند. این را هم در نظر بگیرید که «پروتکل شبح» زمانی منتشر شد که پنج سال از زمان اکران سومین فیلم گذشته بود.
بهعلاوه، کارگردانی فیلم به کسی سپرده شده بود که بیشتر به خاطر کارتونهایش مشهور است. خب، همهچیز از عدم موفقیت فیلم خبر میداد.
ولی «پروتکل شبح» ذهن منتقدان و تماشاگرانش را یکجا با خود برد. فیلم بین «ماموریت غیرممکن»ها بالاترین امتیاز را در راتنتومیتوز دارد و ۶۹۳ میلیون دلار در سرتاسر جهان فروخت. به خاطر همین بود که راجر مور دربارهی فیلم نوشت: «پروتکل شبح پُراکشنترین، شوخترین، خودآگاهترین و جیمز باندیترین قسمت از میان تمام فیلمهای ماموریت غیرممکن کروز است».
تجارت پُرمخاطره
شاید این اولین فیلمش نبود، اما خیلی از فیلمبینها «تجارت پُرمخاطره» را به عنوان فیلمی میشناسند که در آن با ستارهی آیندهی سینما آشنا شدند.
این فیلم فقط به این دلیل مهم نیست، بلکه سناریوی عمیق و کارگردانی تماشایی پاول بریکمن، موسیقی اتمسفریک و البته صحنهی معروفی که در آن جوئل گودسان تنهاییاش در خانه را با رقص در زیرشلواریاش جشن میگیرد، همه به عناصر خاطرهانگیزی برای تماشاگران این فیلم تبدیل شدند.
«تجارت پُرمخاطره» یکی از بزرگان سینمای دوران بلوغ است که خیلی از کمدی/رومانتیکهای دههی بعد از آن الهام گرفتند. فیلمی خوشحال که دارای مفاهیم جدی و سیاهی در زیر پوستش است و بهطرز زیبایی ترسها و بدیهای بزرگ شدن را به تصویر میکشد.
مسئلهای که بسیاری از فیلمهای موج تازهی فیلمهای دوران بلوغ در اجرای درست و تکاندهندهی آن شکست میخورند. به درستی که راجر ایبرت آن را «یکی از هوشمندانهترین، بامزهترین و حساسترین هجوهای که بعد از مدتها» دیده است، نامید.
تاپ گان
برای تماشای یک فیلم تام کروزی یا دههی هشتادی چیزی مهمتر از «تاپ گان» پیدا نخواهید کرد. ماجرای این فیلم ارتشی دربارهی کروز نوجوانی به اسم پیت میچل است که همراه با رفیقش به یک مدرسهی آموزش خلبانی هواپیماهای جنگنده به اسم «تاپ گان» فرستاده میشود. وظیفهای این مدرسه این است که خلبانهای عالی را به عالیتر تبدیل کنند.
در این فیلم هر کهنالگویی که به ذهنتان میرسد را داریم. از عاشق شدن تا پیدا شدن سروکلهی یک حریفِ سمج و استادانِ عصبانی و خشن.
در همین حین، پیت یک چیزهایی دربارهی زندگی یاد میگیرد و سعی میکند با زیر پا گذاشتنِ ترسهایش، از مهارتهای فوقالعادهاش برای حیرت و نجات بقیه استفاده کند.
از بسیاری جهات، نقش پیت میچل همان چیزی بود که آیندهی حرفهای کروز را تعریف کرد و باعث شد تا علاوهبر بر کشف استعدادش، از آن بعد او را همیشه به عنوان قهرمانانی جذاب و شجاع باور کنیم. و البته هنوز استاندارد طراحی صحنههای اکشن مبارزهی جنگندهها در آسمان به نام «تاپ گان» است.
آخرین سامورایی
یکی از احساسیترین و متفاوتترین کارهای کروز که پایانبندی تراژیکش در ذهنتان حک میشود. داستان همراهی یک جنگجوی غربی و شرقی. زمانی که امپراتور جوان ژاپن، نیتن الگرن را به عنوان سرباز کارکشتهی جنگ داخلی امریکا برای آموزش اولین ارتش مدرنش استخدام میکند، این سرباز امریکایی خیلی زود خودش را در میان جنگی نابرابر و ناعادلانه بین ساموراییها و امپراتوری پیدا میکند و فقط این شرافتش است که باید او را به سوی جبههی حقیقی این جنگ خونین هدایت کند.
این یکی از خاصترین اکشن/درامهای کروز است که خبری از آن حس قهرمانانهی امریکایی تکراری در آن نیست و در عوض با یک داستان جنگجویانهی کهن طرف هستیم که تا مغز استخوان بیننده نفوذ میکند.
فیلم در کنار بازی عالی کروز که درگیری ذهنی عجیبی را در طول فیلم تحمل میکند، یک کن واتانابه نیز دارد که همراهی این دو با یکدیگر بهعلاوهی تصویربرداری پُرانرژی فیلم، به مفاهیم و لحظات ساموراییوار میخکوبکنندهای ختم میشود.
چشمان باز بسته
بله، امکان دارد ترکیب استنلی کوبریک، تام کروز و نیکول کیدمن (که آن زمان زن و شوهر بودند) به فیلم دستکمگرفتهشدهای تبدیل شود. این فیلم علاوهبر اینکه به عنوان آخرین کار کوبریک، اوج گردهمایی تمام مفاهیمی است که در دیگر فیلمهایش دیدهایم، تام کروزی دارد که قرار نیست دنیا را نجات دهد و دشمنانش را تعقیب کند.
در عوض، او را در قالب دکتری میبینیم که به خاطر اعتراف همسرش، دچار یک درگیری ذهنی شدید میشود و شبانه قدم به خیابانهای نیویورک میگذارد و از اینجا به بعد شاهد یکی از بینظیرترین و دلهرهآورترین و اسرارآمیزترین تریلرهای تاریخ سینما هستیم. فیلمی که هرگز نمیتوانید مرز بین واقعیت و خیال را در آن پیدا کنید.
این وسط، برای دیدن اصل هنر بازیگری کروز، باید این فیلم را ببینید. او چنان این کاراکتر پیچیده و چندلایه که هر لحظه درحال فاش کردن زاویهی دیدهنشدهای از شخصیتش را تجسم بخشیده که حرف ندارد. مخصوصا در صحنههای دونفرهاش با کیدمن که سکوت، تاریکی و سنگینی فضا دل و رودههایتان را به هم گره میزند!