همه ايرانشناسان غربي بدخواه ايران نبودند
صديقه موسوي:
گاه دوستاني كه ممكن است از شدت علاقه در گفتار خود اغراق كنند و زماني دشمناني كه بدون هيچ نگاه منصفانه اي ميتوانند روند تاريخي حوادث را دستخوش تغيير كنند، همواره بيطرفي ويا نگاه عادلانه غربياني كه در خصوص شرق بالاخص ايران كاوش و جستوجو كرده اند در محك آزمون بوده است، بازخورد و عملكرد كشورها و دولت هاي اين مستشرقين در كشورهاي شرقي ديدگاه توطئه محور و سياست زده اين تحقيقات را در بين مردم و روشنفكران شرقي تقويت كرده است، اما اين كه با اين نگاه مي توان تمامي ثمره تلاش و كوشش اين مستشرقين را به زير سوال برد و اعلام كرد آنها هيچ تلاشي در شناخت فرهنگ شرقي نداشته اند سخني است كه بايد با احتياط بيان كرد، در اين خصوص با دكتر كياني محقق و ايران شناس و مسئول در مركز دايره المعارف بزرگ اسلامي – ايراني به گفت و گو نشسته ايم كه در زير مي خوانيد:
مطالعه و تحقيقات در باب ايران شناسي را چطور ميتوان دسته بندي كرد؟ اساسا در اين موضوع دسته بندي وارد است؟
مطالعاتی که از قدیمترین ایام تا روزگار حاضر درباره ایران وجود دارد، از دو دسته خارج نیست: دسته اول آن هایی که بدون نگاه و دید و نقد علمی و غالبا بر اثر مشاهدات یا مسموعات تالیف و تنظیم شده اند، این گونه آثار اغلب به دوران تاریخی یا پیش علمی مربوط هستند، مانند آثار نویسندگان یونان و روم یا عرب و چین و آثار سیاحان و بازرگانان.
دسته دوم، تحقیقات و مطالعاتی که به اصطلاح با دید انتقادی و به قصد روشن شدن تمدن و فرهنگ ایران و معرفی آن به انجام رسیده اند، به نظر می رسد که در دهه های اخیر، در ایران در کنار مطالعات کلاسیک ایران شناسی برای اولین بار مرز مشخصی میان شناخت کلاسیک و شناخت کاربردی ایران تشخیص داده شد، شناختی که به کمک آن می توان در دنیای امروز (دنیای تحولات، اطلاعات، تکنولوژی، ارتباطات و مدیریت های موثر) با بهره گیری از همه امکانات موجود به آینده ای مطلوب رسید. در واقع نگاه به «ایران شناسی کاربردی» که آن را می توان «کشورشناسی» نامید، برای نخستین بار مطرح شده و پیش بینی می شود که یکی از چالش های اساسی آینده ایران شناسی تمایز و تفکیک این دو مقوله از یکدیگر باشد.
غربي ها چه زماني و چرا به ايران شناسي روي آوردند؟
علاوه بر سفرنامه هایی که در قرن شانزدهم و هفدهم میلادی نوشته شدند و تحقیقات ایران شناسی گسترده ای که در هند انجام گرفت، دو محقق برجسته در سال های قبل از جنگ جهانی دوم، به انگلستان مهاجرت کردند و آثاری ماندگار از خود بر جای گذاشتند. ولاديمیر مینورسکی، متخصص جغرافیای تاریخی و والتر برونینگ هنینگ، متخصص زبان و ادیان ایرانی، مینورسکی از اهالی روسیه و هنینگ از مردم آلمان بود. هر دو به سبب تغییرات سیاسی مملکت خود، انگلستان را گوشه امن جهان و موطن تحصیل و تحقیق یافتند. گرچه در شناخت و بررسی زبان های ایرانی، مقام اصلی را آلمان ها دارند، ولی در زبان انگلیسی نیز نام دانشمندانی چون جکسن و وست قابل ذکر هستند و تحقیقات آنان هنوز ماخذ و مورد استفاده است.
لغت و دستور زبان فارسی نیز از رشته هایی است که کتابهای بسیاری درباره آن به زبان انگلیسی نوشته شده است. نام ریچاردسن، جانسون، ولاستون پالمر، اشتنگاس و لیمتون از میان آنها قابل ذکر است، فرانسوی ها نيز در باستان شناسی ایران و حفاری های علمی- مخصوصا در شوش- و شناساندن معماری و هنر ایران سهم عمده دارند، اینان همچنین در شناساندن فلسفه اسلامی و نهضت های فکری و عرفانی ایرانیان نقش ویژهای ایفا کرده اند که از آن جمله باید از ماسینیون، هنری کربن و گواشون نام برد.
در اين سير تاريخي ايران شناسان روس د ركجا قرار دارند؟
با این که ایران و روسیه همسایه اند، مسافران و سیاحان روس کمتر از جهانگردان دیگر اروپایی در ایران سفر کرده اند. با این وجود، روس های دوران تزاری، توجه خاص و زيادي به بررسیهای مربوط به قسمت های شمالی ایران نشان می دادند و آثار محققانی چون خانیکف بیشتر در این زمینه است. موضوع دیگری که روس ها بدان علاقه خاصی داشتند، رسیدگی به تاریخ و تمدن ماوراءالنهر و تمام سرزمین های پهناور آسیای مرکزی است. یک دانشمند متبحر روس، به نام بارتلد، در این رشته سرآمد تمام محققان است. وی تاریخ قدیم و جغرافیای تاریخی آنجا را به نحوی دانشورانه به رشته تحریر درآورده است. پس از انقلاب 1917، در کشور شوروی تحقیقات شرقی به کلی جنبه ای دیگر یافت و دانشمندان و محققان با برنامه های تازه فرهنگستان علوم به کار پرداختند. در سال های بعد، مطالعات زبان شناسی درباره زبان های ایرانی در شوروی وسعت گرفت و کتابی که اورانسکی درباره زبان شناسی ایران نوشت، پس از کار آلمانی ها اثر قابل توجهی به حساب می آید.
در تاریخ ایران پیش از اسلام، از میان خاورشناسان شوروی، م.م. دیاکونف، لوکونین، پیگولوسکایا، اشتروه و ای.م. دیاکونف شهرت دارند. در باب تاریخ دوران اسلامی نیز تحقیقات بارتلد، کراچکوفسکی، پطروشفسکی و ایوانف قابل ذکر هستند.اما بايد گفت در حالی که از مدت ها پیش بحث هایی در نقد شرق شناسی و واکنش های سیاسی ناشی از آن در کشورهای مختلف آسیایی صورت گرفته است، در کشور ما فقط چند سالی است که جسته و گریخته سخنانی در این باب گفته می شود.
چرا اروپايي ها به شرق شناسي و از جمله ايران شناسي علاقه نشان مي دادند؟ ريشه اين كاوش ها در كجا قرار دارد؟
شرق شناسی و ایران شناسی خود به سادگی زاییده یک ضرورت اقتصادی بود، چرا که به تعبیری نخستین مرحله تحقیقات شرقی از آنجا آغاز می شد که نیاز سیاسی و تجاری دول اروپایی را به داشتن افرادی که با زبان و تاریخ و رسوم محلی ممالک شرقی آشنا باشند واداشت. پس از آن و بعد از دو جنگ جهانی، توسعه اقتصادی، دید تازه تجاری، اندیشه سرمایه گذاری و روشهای حکومتی جدید هر یک جدا جدا سبب آن شده که غرب با توجهی عمیق تر به رشته های شرق شناسی و از جمله ایران شناسی بنگرد. اعتبارات مالی مخصوص و زیاد خواه از ممر عواید ملی و خواه از محل سرمایه های خصوصی و اوقاف و موسسات آزاد، صرف تحقیق و تتبع در مسائل مختلف مربوط به این رشته شد. غالب دانشمندان و محققان که رشته های شرق شناسی را دنبال کردند، مخارج تحصیل و تحقیق سفر را از موسسات، دانشگاهها، مجامع علمی و دولتی یا انجمن های مورد حمایت و خادم دولتهای خود دریافت کردند و جمعی از آنان نیز به خدمت رسمی دولتی مانند عضویت در وزارت امور خارجه درآمدند. کوتاه سخن این که در شرق شناسی علمی، دست سیاست دولتها هیچگاه بیکار نبوده است.
يعني با اين نگاه شرق شناسي و ايران شناسي مقوله اي كاملا سياسي با نگاهي دولتي براي ورود و استعمار بوده است؟
شرق شناسی اساسا نسبت به موضوع خویش یعنی شرق دارای وضع کلی و مبهمی است. این وضع کلی و مبهم عبارت است از همان وضع نظری که فرهنگ های شرقی را نسبت به فرهنگ غربی، پیش تلقی می کند و تنها از نظر کنجکاوی علمی بدانها می نگرد و به طور ضمنی قائل است به این که دستاوردهای این فرهنگ ها، متعلق به عهد خامی و نابالغی آدمی است. اما از زمانی که فکر انحطاط غرب و چشم انداز زوال تمدن غربی در پیش چشم متفکران غربی گشوده شد و ایمان مطلق به
« آیینپیشرفت» متزلزل شد، این شیوه نگریستن به فرهنگهای شرقی در بین اهل اندیشه غرب کم و بیش از میان رفت و امروز دیگر آن ها تمدن غرب و پیش فرض های نظری آن را امر مطلقی نمی دانند که جهان را باید بدان سنجید، ولی در رفتار عامه غربی نسبت به شرقیان این زمینه همچنان خود را مینمایاند. این نکته را نیز باید اضافه کرد که در دوره طولانی سنت شرق شناسی، فیلسوفان، تاریخ نگاران، زبان شناسان و دیگر شناسان شاخص، صادق و امینی بوده اند که با سیاست روز نیز سر و کار نداشته اند و حرکت برخی از آنان حتی در جهت کمک و همدردی با محرومان بوده است. در بحث حاضر آنان را باید از جریان شرق شناسی و سنت استعماری آن جدا کرد و در واقع برایشان اصطلاح «شرق دوست» را به کار گرفت. برخی از آنان هم که به فرهنگ و حتی مذاهب شرقی گرویده اند، در واقع در حرفه «شرق شناسی»، «خود شناسی» کرده اند، برای نمونه ویلیام ویستون استاد دانشگاه کمبریج را در سال 1709 تنها به این دلیل که شیفته اسلام شده بود، از دانشگاه اخراج کردند، ورشیارد سیمون که یک مومن مسیحی بود، در قرن هفدهم از هر طرف مورد حمله ها و اتهامات گوناگون قرار گرفت، زیرا کوشیده بود که بدون تعصب و با دیدی عقلانی به دنیای اسلام و محتوای آن بنگرد و یا در سال 1977، یکی از استادان دانشگاه کالیفرنیا که بر ضد درازدستیهای امپریالیسم در آسیا سخن می گفت، از کار برکنار شد و این کار به رغم سخنرانی های پیگیر و گردهماییهای گسترده دانشجویان به هواخواهی از آن استاد انجام شد.
آنچه گفتم کلیاتی از پیوستگی سیاست و شرق شناسی بود و از آنجا که ایران شناسی نیز شاخه ای و یا رشته ای از شرق شناسی است می توان آن کلیات را به این رشته نیز تعمیم داد.
ايران شناسي در كجاي اين تعريف قرار مي گيرد؟
ایران شناسی را به عنوان « مجموعه ای از مطالعات منظم و علمی مربوط به وجوه گوناگون تمدن و فرهنگ و تاریخ ایران» اروپاییان بنیان کردند و از این جهت یکی از عقایدی که درباره علت وجودی آن از دیرباز رواج داشته آن است که ایران شناسی، همچون شاخه های دیگر شرق شناسی غربی، جزیی از تمهیدات استعمار برای تسلط بر شرق بوده است. اگر این عقیده پذیرفته شود، ظاهرا نتیجه منطقی آن چنین خواهد بود که با پایان یافتن استعمار کلاسیک، بحث درباره « ایران شناسی» نیز بی فایده است، در حالی که آنچه در گذشته به « ایران شناسی» جنبه سیاسی می داد، پیوستگی اش به تاریخ استعمار بود و آنچه امروز «ایرانشناسی» را به عرصه مناقشات سیاسی می کشاند، از یک سو فزونی آگاهی و بیداری قومی و از سوی دیگر گسترش روزافزون دامنه نفوذ و نظارت دولت ها است.امروز به تعبیر «ونسان مونتی» روشنفکر آسیایی-آفریقایی ملت ها بر سر آن شده اند که تاریخ ملت های خود را با دیدگاهی متفاوت از آنچه محققان اروپایی اختیار کرده اند، دوباره بنویسند و از رهگذر همین کوشش ها است که سه مکتب تازه در تاریخ نویسی- یعنی مارکسیستی، ناسیونالیستی و مکتب مبتنی بر اصول علمی تاریخ نویسی- پدید آمده است. با این همه، این پدیده ها هر چند رخدادهایی خجسته در عرصه تاریخ نگاری محسوب می شوند، اما هنوز نتوانسته اند میراث فکری سنت شرق شناسی را که لزوما استعماری هم هست، از اذهان بزدایند و با جلوه های گوناگون و اشکال جدید آن مواجهه اصولی كنند. از این رو بحث در باب ایران شناسی، خصوصا خاستگاه سیاسی آن، همچنان مفتوح است و محققانی باید که به این مهم بپردازند.
با تعريفي كه شما ارائه داديد كمي اصل انصاف و داوري به دور از تعصب به زير سوال نمي رود؟
غالبا هنگامی که از سیاست ایران شناسی بحث می شود، محققان و دانشوران بر این نکته تاکید می کنند که انصاف علمی و داوری درست و چند جانبه نباید از کف برود و این سخن یکی از تبعات همان سنت حساب شده شرق شناسی است. اینان نمی دانند که بحث یک بحث حوزه ای یا آکادمیک نیست که کسی ببافد و کسی دیگر رشته هایش را پنبه کند، بلکه بحث حیات و ممات یک ملت و بحث استعمار و استعمار زده است. چه عمیق و حکیمانه می گوید مرحوم «عنایت» که از مردمی که پس از نسلها اسارت و زبونی به تازگی از چنگ ستم و استثمار رها شدهاند، نمی توان انتظار داشت که در حق دژخیمان پیشین خود شیوه ای علمی و از روی سعه صدر داوری کنند.
حتی با بحث های صد در صد آکادمیک که از طرف ایران شناسان وابسته به استعمار مطرح می شود باید با سوء ظن روبهرو شد، چراکه این کار تحقیقاتی زاییده یک ضرورت سیاسی است. چه کسی باور می کند که یک تحقیق صد در صد علمی اندر احوالات ترک و عرب و بلوچ ایران و پرداختن به ریزترین مسائل فرهنگی آن ها تنها به این جهت صورت گرفته باشد که به گاه ضرورت از آنان در مقابل حکومت مرکزی و یا در برابر یکدیگر استفاده شود.
يعني به گفته شما ايران شناسي در غرب صرفا در جهت اهداف نظامي و سياسي و اقتصادي قدرت ها و دولت ها بوده كه شكل گرفته است؟
در این که ایران شناسی، همچون رشته های دیگر شرق شناسی در غرب، اصلا به اقتضای نیازهای سیاسی و نظامی و اقتصادی دولت های استعمارگر پیدا شده و هدف فوری آن خدمت به مصالح آن دولت ها بوده است و حتی ستایشگران غرب نیز امروزه بدان گواهی می دهند، مشکل بتوان تردید کرد.کسانی چون ولهاوزن اسلام را به دیده حقارت می نگریستند ولی کسانی چون گوستاو لوبون در فضایل تمدن اسلامی مبالغه می کردند، برخی مانند مک دونالد، ایرانی را ذاتا دروغگو می شمردند یا مانند نولدکه، خود معترف بودند که مهر ایرانیان را چندان به دل ندارند، حال آن که برخی مانند رنه گروسه، پرشکوه ترین سخنان را در ستایش ایرانیان گفته اند، اما همگی این بزرگواران در سایه حمایت مادی و معنوی استعمار وسایل کار خود را فراهم کردند و به منابع کمیاب و گرانبهای شناخت ایران و خاور زمین دست یافتند.
در اين بين يعني اين شرق شناسان و ايران شناسان غربي نگاه از بالا به پايين به فرهنگ شرقي و ايراني داشتند؟
فرض اساسی و ضمنی بیشتر شرق شناسان در قرن نوزدهم میلادی و اوایل قرن بیستم میلادی اعتقاد به برتری ابدی غرب بر شرق بود. آلودگی به این تعصب، ایران شناسان غربی را از درک حقیقت و گوهر فرهنگ ایران و مخصوصا تعیین سهم آنان در مسیر تکامل فکری غرب بازداشت، چنان که از کتاب های فراوان که درباره تاریخ اندیشه سیاسی غرب نوشته شده است، فقط معدودی از آن ها مانند جرج کاتلین به تاثیر زرتشتیگری بر فلسفه سیاسی یونان باستان به ویژه بر آراي افلاطون اشاره کرده اند.
شما بزرگترين عيب تحقيقات اين ايران شناسان غربي را در چه چيزي مي بينيد؟
یکی از معایب ایران شناسی غربی این بود که به علت اشتغال بیش از اندازه به جزيیات و دقایق زبان شناسی و باستان شناسی و تاریخ و کشمکش های نظامی و مذهبی و دقت و وسواس در تصحیح و مقابله نسخ، از مسائل اساسی مربوط به تاریخ و فرهنگ ایران غافل مانده و به قول خود اروپاییان درخت را دیده ولی جنگل را ندیده اند. این نقیصه ایران شناسی غربی، سبب رواج این تصور شده است که ایرانیان در سرتاسر تاریخ خود از توانایی اندیشیدن محروم بوده اند و جز فرمانبرداری کورکورانه از صاحب اختیار خود آیینی نداشته اند و پیداست که مردمی که به این تصور خو گرفته باشند، چاکر منش و ستم پسند بار میآیند و از آن بدتر در رهگذر جریانات فکری زمانه ما، چون خود را از قدرت انتقاد و اجتهاد عاجز می بینند، بی اراده به این سو و آن سو کشانده می شوند.
179/