فید

روایت یک غرور غارت شده

محمد‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ مهاجري:  اینجا مجالی برای نام بردن از این آثار نیست اما می‌توان گفت، اگر حلاوت خلق این آثار ارزشمند نبود شاید هرگز تسکینی برای فراموشی آن همه تلخی و تباهی‌ هم نمی‌بود. جنگ در هر شرایطی، انکار اخلاق و تحقیر آزادی است و هنرمند هم در هر شرایطی، خنیاگر صلح و هوادار آگاهی است شاید اگر جنگی اتفاق نمی‌افتاد، تم شاهکارهای هنری و ادبی برجای مانده از نویسندگان نیز، چنین تلخ وغمناک نبود.
جنگي كه تمام شدني نيست
« وقتی هیتلر خرگوش صورتی مرا ربود » یکی از همین آثار ماندگارِ متاثر از جنگ جهانی دوم است. خالق آن، جودیت کِر از نویسندگان آلمانی‌الاصل است که اکنون با91 سال سن در لندن زندگی می‌کند. آثار او پس از گذشت 40 سال هنوز به چاپ می‌رسند. « داستان‌های ماغ » و « ببری که برای چای آمد » مهم‌ترین آثار او هستند که بارها به زبان‌های مختلف منتشر شده‌اند. به تازگی رمان ِ « وقتی هیتلر خرگوش صورتی مرا ربود » با برگردان روح‌انگیز شریفیان توسط انتشارات مروارید منتشر شده است.
این رمان در اوج گیرایی، حزن‌انگیز است. آغاز داستان به دورانی اختصاص دارد که هیتلر در تدارک به قدرت رسیدن است و از اواسط کتاب هم، دیگر همه چیز دستخوش خشونت و آوارگی ناشی از جنگ می‌شود. « السبت گفت؛ باز یک عکس دیگر از آن مَرد. خواهر کوچک من هم دیروز یکی دیده بود و فکر کرده بود چارلی چاپلین است. آنا به چشم‌های زل‌زده و حالت عبوس پوستر نگاه کرد و گفت؛ اصلا شبیه چارلی چاپلین نیست، فقط سیبیل‌هایش. آن‌ها اسم زیر عکس را هجی کردند؛ آدولف هیتلر » از این سطرها به وضوح می‌توان فهمید که زبان نویسنده چقدر ساده اما در عین حال تراژیک است.
اتوبيوگرافي به سبك رمان
این رمان به نوعی سرگذشت زندگی نویسنده است. جودیت کِر در برلین از پدر و مادری یهودی متولد می شود. پدرش آلفرد کِر، نویسنده‌ای برجسته بود که به شدت با نازی‌های آلمان، حتی پیش از آنکه روی کار بیایند مخالف بود و در مقاله‌هایش آنها را سخت مورد انتقاد قرار می‌داد. زمانی که هیتلر روی کار آمد، آلفرد کِر همراه با خانواده‌اش از آلمان فرار کرد. در آن زمان جودیت 9 سالش بود. « وقتی هیتلر خرگوش صورتی مرا ربود » سرگذشت تجربه‌های او از این دوران است.
فرار در آخرین لحظه، زندگی در دهکده‌ای در سوئیس، رفتن به پاریس و در نهایت مهاجرت به انگلستان بخشی از این دوران هستند. این رمان روایت سرگشتگی‌های یک خانواده‌ هنری است. خانواده‌ای که در آن، پدر نویسنده است و مادر موسیقیدان. اما جنگ این تفاوت‌ها را درک نمی‌کند و چون سیلابی خروشان، همه چیزی را با خود به قعر نابودی می‌برد. « آنا گفت؛ وقتی کشور نداشته باشی، مسئله فرق می‌کند. اگر کشور نداشته باشی دست‌کم باید با پدر و مادرت باشی. »
رئالیسم زبان ِ جودیت کِر با توسل به تصاویری شکل می‌گیرد که بکر بودن یکی از مهم‌ترین ویژگی‌های آن است. کلمات به‌قدری مطابق با واقعیت‌های تاریخی انتخاب شده‌اند که خواننده کمتر متوجه تخیل پنهان در کلام نویسنده می‌شود. رمان برای تبدیل شدن به فیلمنامه از پتانسیلی بالقوه برخوردار است. هرقدر که داستان جلوتر می‌رود ارتباط مخاطب با محیط و شخصیت‌های وابسته به آن، بیشتر می‌شود و این یعنی موفقیت تکنیک نویسنده در ایجاد همزادپنداری اثر با مخاطب.
جزيياتي در نهايت ظرافت قصه‌گويي
یکی دیگر از برجستگی‌های نثر جودیت کِر، پرداختن به جزییات داستان در نهایت ظرافت است. هنگامی که حزب نازی به رهبری هیتلر به قدرت می‌رسد آنا همراه با خانواده‌اش برلین را ترک کرده‌اند. پدر آنا که یک نویسنده و روزنامه‌نگار معروف است، با پیش‌بینیِ درست خود مبنی بر اینکه حزب نازی در نهایت با فریب‌کاری در انتخابات پیروز خواهد شد، پیش از به قدرت رسیدن هیتلر به سوئیس می‌گریزد. سپس ترتیبی می‌دهد تا زن و فرزندانش نیز پیش از آنکه گذرنامه‌هایشان توقیف شود در سوئیس به او بپیوندند. « ماکس گفت؛ من می‌دانستم! باید آن بسته‌ بازی‌هایمان را می‌آوردیم. هیتلر حتما همین الان دارد با آنها ماروپله بازی می‌کند. آنا خندید و گفت و خرگوش مرا بغل کرده! در همان حال چشم‌هایش پُر از اشک شد و اشک روی گونه‌اش ریخت. ماکس گفت؛ ای بابا، ما خوشبختیم که الان اینجا هستیم. آنا پرسید؛ منظورت چیست؟ ماکس با دقت از پنجره بیرون را نگاه کرد و گفت؛ پاپا از همپی شنیده که نازی‌ها روز بعد از انتخابات برای گرفتن پاسپورت‌هایمان آمده بودند».
سوم شخصي باورپذير
از دیگر نکات قابل اعتنا در این رمان، روایت قصه از زبان سوم شخص است با محوریت همان شخصیت اصلی رمان، آنا که نویسنده با توجه به این انتخاب آگاهانه، به خوبی توانسته است لحن و کاراکتر یک نوجوان 9 ساله را در بیان و روایت داستان رعایت کند. جودیت کِر در این رمان راوی لایه‌های ناپیدای خشونت ناشی از جنگ است. در این رمان شخصیت‌های اصلی هیچ یک مورد آسیب مستقیم قرار نمی‌گیرند بلکه این روح و روان آنهاست که تاراج می‌شود و زخمی جانکاه و فراموش‌ناشدنی بر پیکر درونی آنها باقی می‌گذارد.
اوج تصویرهای ذهنی متاثرکننده‌ رمان هنگامی اتفاق می‌افتد که آنا و ماکس به ناچار باید از پدر و مادر خود جدا شوند. گفت‌وگوهایی که پیرامون این جدایی بین اعضای این خانواده چهار نفره اتفاق می‌افتد تکان‌دهنده است. پدر در اوج استیصال و مادر در نهایت ویرانی حرف‌هایی می‌زنند که هیچ فرزندی هرگز فکرش را هم نمی‌کند روزی آنها را از زبان پدر و مادرش بشنود. « پاپا گفت؛ بگو چه فکر می‌کنی؟ آنا به رومیزی قرمز روبه رویش خیره شد؛ من فقط فکر می‌کنم باید باهم باشیم.
برای من فرق نمی‌کند کجا و چطور. فرق نمی‌کند که زندگی‌مان مشکل شده یا پول نداریم. فقط می‌خواهم باهم باشیم. ماما گفت اما آنا، خیلی از بچه‌ها گاهی برای مدتی از پدر و مادرشان جدا می‌شوند. آنا گفت؛ می‌دانم اما این قضیه فرق می‌کند. وقتی کشوری نداشته باشی، دست‌کم باید با پدر و مادرت باشی! به صورت‌های غمگین پدر و مادرش نگاه کرد و گفت؛ می‌دانم، می‌دانم راه دیگری نداریم و من دارم اوضاع را سخت‌تر می‌کنم. اما من می‌ترسم. من خیلی خیلی می‌ترسم. پاپا پرسید؛ از چی؟ آنا گفت؛ که واقعا احساس کنم یک پناهنده هستم و شروع به گریه کرد.
ماندگاري شرح غروري غارت شده
اما آنچه این رمان را از اهمیتی خاص برخوردار می‌کند پویایی ذهن نویسنده است که توانسته از یک رویداد عام، متنی ماندگار خلق کند. بی‌شک حوادثی بسیار تلخ‌تر و هولناک‌تر از آنچه در این رمان روایت شده است، می‌تواند در هر جنگی اتفاق افتاده باشد اما ثبت و بسط آن، آن‌هم به ژانر یک اثر ماندگار از عهده‌ هر کسی برنمی‌آید. از این جهت کار جودیت کِر بیشتر در خور ستایش است. با خواندن این کتاب می‌توان درک عمیق‌تری از اوضاع و احوال مردمانی به دست آورد که این روزها به خاطر جنگ، از خانه و کاشانه خود رانده شده‌اند تا با غروری غارت‌ شده، به نام پناهجو، حقارتی مدرن را تجربه کنند. رمان
« وقتی‌هیتلر خرگوش صورتی مرا ربود » با تیراژ 1100 نسخه و به قیمت 11500 تومان روی پیشخوان کتابفروشی‌هاست.
179/

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا