عاطفهها كجا گم ميشوند؟
آيا اينگونه است؟ آيا آنها بايد بهجاي توجه به موفقيتهاي تحصيلي به مسائل عاطفي فرزندانشان اهميت دهند؟ چندي است انسجام و رابطه عاطفي ميان اعضاي خانواده با وجود وسايل ارتباطي نوين، تغييرات چشمگيري پيدا كرده و انزواجويي يا فرديت خانوادهها در سطح جامعه افزايش يافته است. در گذشته افراد حداقل براي صرف ناهار يا شام در كنار اعضاي خانواده مينشستند و با هم گفتوگو ميكردند اما اكنون با وجود وسايل ارتباطي، حتي در مراسم خانوادگي و مهمانيها، افراد مشغول كار با موبايل يا وسايل ارتباطي جديدشان هستند.
بنابراين در خانوادهها موضوع فرديت بهنوعي تقويت شده است و مفهوم سنتي سرپرست كه فردي الگوهاي فرهنگي خود را به فرزندانش انتقال دهد يا شيوه برخورد و منش اجتماعي را به آنها بياموزاند، دگرگون شده است. امروزه با وجود وسايل ارتباطي نوين، كودكاني كه سواد خواندن و نوشتن دارند نيز بلافاصله وارد اين چرخه ميشوند و شخصيتهايشان در اين مسير شكل ميگيرد. از اين رو ضرورت بازنگري مفهوم سرپرست احساس ميشود.
شايد 30 سال پيش مفهوم بدسرپرست معنا داشت اما امروزه با وجود وسايل ارتباطي جديد، اين مفاهيم تغيير كرده است. ديگر اينكه برخی كودكان با ورود به فضاي آموزشي و مدرسه و كسب دانش ارتباطي در اين فضا پس از ورود به خانه، آن حرفشنوي سابق را از خانواده و والدين ندارند و اين گلايه بيشتر والدين و مايه تعجب خانوادهها شده است. گسترش روزبهروز وسايل ارتباطي نوين و شبكههاي اجتماعي مجازي، شرايطي را به وجود آورده كه كودكان كم سن و سال بهراحتي ميتوانند وارد اين فضاها شده و به عضويت اين شبكهها درآيند. طبيعي است چنين فضايي روي نگاه اين قشر تأثير ويژهاي برجا ميگذارد. در اين راستا بايد محتاطانه عمل و رفتار كرد. در اين ميان بحث انسجام اجتماعي، اهميت دارد. چنانچه خانواده را به عنوان معيار تحليل در نظر بگيريم، امروزه بهشدت آسيبپذير است و يكي از دلايل آن فضاي مجازي به ويژه براي نسل جديد است كه با وجود تلفنهاي هوشمند و اينترنت در همه حال همراه افراد است. نقش سرپرست هم در دنياي امروز هم به لحاظ عاطفي و هم به لحاظ تأثيرگذاري به دو دليل افزايش پيدا كرده است. اول اينكه در گذشته با خانوادههايي پرجمعيت سروكار داشتيم كه در آن شرايط سرپرست براي فرزندان مياني زمان كافي صرف نميكرد.
اما در حال حاضر با كوچك شدن خانوادهها، درگيري عاطفي درون خانواده ميان فرزند و پدر و مادر افزايش پيدا كرده است كه اين خود خطري جدي به حساب ميآيد؛ زيرا خانوادهها به سوي تكفرزندي تمايل پيدا كرده و تمام هم و غم و فكر والدين به فرزندشان معطوف است. ولي بهدليل آنكه اغلب خانوادهها شيوههاي فرزندپروري را نميدانند، ميزان آسيب وارد شده به فرزند بهشدت افزايش پيدا ميكند.
نكته ديگر در زمينه بيسرپرستي عاطفي، بحث تقسيم قدرت يا ساختار قدرت در درون خانواده است؛ در گذشته براساس يك سنت، تكليف مشخص بود. اما امروز دچار نوعي گيجي درباره تقسيم قدرت در درون خانواده شدهايم. به اين معنا كه زنان تاحدي به حقوقشان واقف شده و در خانواده درخواست سهم قدرت دارند كه بجاست ولي اغلب مردان حتي تحصيلكرده، اين موضوع را نميپذيرند و اين درگيري، بين خانواده، تعارض ايجاد كرده و مشكلساز شده است. فرزندپروري از اين مجموعه در حالي پا به عرصه ميگذارد كه بحث فرزندسالاري به دنبال آن مطرح است.
همه اينها نشانههاي بدسرپرستي است و نخستين حوزهاي كه درون خانواده و با اين شرايط دچار آسيب و لطمه ميشود، حوزه عاطفي است. نكته ديگري كه درباره بحث عاطفي كودكان در خانواده مطرح است، پديده چندشغلي والدين است. افراد مجبورند براي تأمين معاش ساعات بيشتري را به كار و فعاليت بپردازند و كارهاي زيادي انجام دهند. بخش ديگر به اشتغالات عاطفي خانوادهها بازميگردد؛ اينكه حالت موازي پيدا كرده و خطري است كه جامعه را درگير ميكند و بالطبع بر فرزندان نيز اثر ميگذارد.
در اين مرحله دچار نوعي بههم ريختگي و بيهنجاري در اين حوزهها هستيم كه نتيجه دوران گذار است. كاركردهاي اخلاق سنتي به آرامي در حال از دست رفتن است اما جامعه به دليل نوسانات اجتماعي كه در سالهاي اخير شاهد آن بوده، قادر نبوده تا اخلاق متناسب با شرايط جديد اجتماعي و ارزشها و هنجارهاي اجتماعي نوين را به صورت غيررسمي ايجاد كند. بهدليل همين ناتواني در خلأ به سر برده و در اين فضا همه نوع اتفاقي خواهد افتاد.
179/