ماجرای واقعی رسوایی یک دزد
موبنا – می دانستم با کارهایی که انجام می دهم با آبرو و حیثیت خودم بازی می کنم. همواره با خودم می اندیشیدم اگر روزی ماجرای سرقت از همسفرانم برملا شود چگونه می توانم سرم را بالا بگیرم و به چهره آن ها نگاه کنم. مانند روز برایم روشن بود که سرقت اموال زائران، عاقبتی جز رسوایی و شرمندگی ندارد اما هر بار که با وجدان خودم دست به گریبان می شدم، آشفتگی های زندگی ام را بهانه ای برای ادامه کارهای خلافم قرار می دادم تا این که …
به نوشته خراسان، زن 44 ساله که به اتهام سرقت النگوهای طلای یکی از همسفرانش با شیوه خوراندن قرص های خواب آور دستگیر شده بود، پس از آن که در برابر شواهد و مستندات پلیس قرار گرفت و انکار ماجرای سرقت را بی فایده دید، گریه کنان به کارشناس اجتماعی کلانتری کوی پلیس مشهد گفت: سال ها بود که به دلیل اختلافات خانوادگی زندگی آشفته ای داشتم. مشاجره، قهر و درگیری تنها بخشی از ناسازگاری ها و کینه های بین من و همسرم بود. با آن که 3 فرزندم به سن نوجوانی و جوانی رسیده بودند اما اختلافات ما پایانی نداشت و هر روز بر شدت آن افزوده می شد. لج و لجبازی و غرور تمام وجودم را فراگرفته بود و به هر طریقی سعی می کردم همسرم را تحقیر کنم. در نهایت نیز این کشمکش ها به طلاق انجامید. من در حالی از او جدا شدم که فرزندانم نیز زندگی در کنار مرا ترجیح دادند و من با اجاره یک منزل زندگی جدیدی را شروع کردم اما همواره به زندگی های دوستانم غبطه می خوردم و از این که آن ها در کنار همسر و فرزندانشان زندگی آرامی داشتند رنج می بردم و به بخت سیاه خودم افسوس می خوردم. مدتی بعد وقتی برای فراموش کردن روزگار آشفته ام به مشهد سفر کردم با مالک یک منزل شخصی آشنا شدم که اتاق های منزلش را به مسافران و زائران اجاره می داد این گونه بود که به فکر افتادم برای کسب درآمد همسایگان و آشنایانم را به مشهد ببرم. روزی که برای اولین بار ماجرای سفر کاروانی از استان گیلان به مشهد را مطرح کردم مورد استقبال اطرافیانم قرار گرفتم .
من به عنوان راهنما تعدادی از اطرافیانم را به مشهد آوردم که در این جا و برحسب اتفاق پلاک طلای یکی از همسفرانم را که در اتاق جامانده بود سرقت کردم به طوری که کسی متوجه موضوع نشد. آن زن هم فکر می کرد پلاک طلایش در بین راه گم شده است دیگر به این کار عادت کرده بودم تا این که 6 روز قبل وقتی تعداد دیگری از مسافران را به مشهد آوردم النگوهای زیاد یکی از مسافران همواره مرا وسوسه می کرد با خودم گفتم این آخرین سرقت است و دیگر دزدی نمی کنم آن شب چند عدد قرص خواب آور درون شربت انار ریختم و به آن زن تعارف کردم.
وقتی حالت بیهوشی به «کبری خانم» دست داد، به بهانه رفتن به حرم او را به سوی پارکینگ بردم و پس از سرقت النگوهایش خدام حرم را صدا کردم. وقتی «کبری خانم» به هوش آمد او را به منزل شخصی اجاره ای بازگرداندم چرا که قرار بود صبح زود به گیلان باز گردیم و او نمی توانست ماجرای گم شدن النگوهایش را پی گیری کند در همین زمان و با کمک صاحب منزل النگوها را به مبلغ 3 میلیون و پانصدهزار تومان فروختم اما این بار پلیس به سراغم آمد و ماجرای سرقت هایم لو رفت. حالا هم …
منبع: جام نیوز