جهان همانجاست که اتاق آنجاست
موبنا – «صندلی»، «میز» و «پنجره سقفی» نیز چنین نمایانده شده است. مادر در تلاشی مذبوحانه برای گسترش دادن دنیای جک، این فضای خرد و کوچک را به جهانی پست و ناچیز مبدل میکند. فیلم اتاق (Room) اقتباسی است از رمانی به قلم نویسنده ایرلندی – کانادایی، اما دونوگو (Emma Donoghue) که فیلمنامه را نیز او نوشته است. این رمان از زبان یک کودک روایت میشود و این زاویه دیدی است که کارگردان، لنی آبراهامسون (Lenny Abrahamson) و فیلمبردار، دنی کوهن (Danny Cohen) به شیوههای گوناگون سعی در بازنمایی آن داشتهاند تا نشان دهند که تا چه اندازه محیطی که جک در آن زندگی میکند تنگ و محدود است، حتی اگر «جک» چنین احساسی نداشته باشد. میتوانیم آنچه را جک میبیند و میفهمد یا نمیبیند و نمیفهمد، بدانیم.
تلگراف: فیلم ضعیفتر از کتاب
با وجود بازی تاثیرگذار بازیگران، این اثر اقتباسی از رمان پرفروش «اما دونوگو» هرگز به اوج نمیرسد.
اتاق توصیف شده در رمان دونوگو، رمان بسیار موفق جهانی که در لیست نامزدهای جایره رمان بوکر در سال ٢٠١٠ قرار گرفت، آلونکی در یک باغ است که از بیرون قفل شده است و مادری رنجور و پسر پنجسالهاش در آن زندانی شدهاند. این رمان با روایت از نگاه یگانه این کودک که محتویات اتاق، تمام دنیای او را تشکیل میدهد، بسیار خیرهکننده است: دستورهای ریز دونوگو، صدای راوی کماطلاع، رابطه مادر و پسری و وحشت گسترده ماجرای آنها اثری پدید میآورد که شما تنها در یک نشست، خوانش آن را به پایان میبرید.
اما در فیلم، ماجرا کمی متفاوتتر است. مقداری از مانورهای اصلی پیرنگ تغییر یافته است. نوشته خود دونوگو پردازشی منظم و شستهرفتهای است که پیش از شتافتن به نیمه راه، محتاطانه گامبهگام پیش میرود. لنی آبراهامسون، کارگردان این اثر، با موضوعی حیلهگرانه، داستانهایی در مورد محرومیت، طرد اجتماعی و زندگی در حواشی ساخته است، از تصویری معتادگونه از «آدام و پل» تا جستوجوی یک نابغه به هدر رفته موسیقی در فرانک و دو بازیگری که نقش جوی و جک را ایفا میکنند، بری لارسون، ملکه سبک موسیقی ایندی (indie) و کودک ٩ساله کانادایی جاکوب ترمبلی بهگونهای ایدهآل انتخاب شدهاند، هم بهخاطر شباهتشان به یکدیگر و هم بهخاطر نیرویی که در صحنه به یکدیگر میدهند. این فیلم، قطعا فیلم موفقی است، اگرچه بهنحوی فاقد نیروی عاطفی سیلآسایی است که دونوگو روی کاغذ به آن بخشیده است. این موضوع به آرامی شما را خواهد آزرد. شاید فیلمنامهنویس دیگری شایستگی بیشتری برای جبران پارهای از نامعقولیتهای مبهم رمان که پس از نمایش بهکلی خاص و ویژه مینمود، میداشت. سادهلوحی ناگهانی نیک پیر (سین بریگر)، تجاوزگر جنسیای که جوی را در نوزدهسالگی ربوده و دوسال بعد صاحب پسری به نام جک از او شده است، به هنگام تلاش حقهبازانه زندانیاش برای فرار لغزشی آنچنانی است. زمان اقدام به خودکشی شخصیت اصلی نیز چنین است. فیلم، نه مانند بخشهایی از فیلم دختر از دست رفته، میتوانست دید انتقادی دیگری به جز دید نویسنده را در ظرافت بخشیدن به تعلیق اثر استفاده کند.
با این همه، آبراهامسون در زنده نمایاندن آداب و رسوم روزانه این زوج دچار سوءتغذیه، امتیاز بالایی میگیرد. از نخستین صحنه بازی ترمبلی با موی بلند و رفتار دخترانهاش، فیلم پرسشهایی درباره تربیت مادری او برمیانگیزد: معقول است که او به تقلید بسیاری از عادات شخصی مادرش خواهدپرداخت. نقش او بسیار عالی کارگردانی شده است و در نقشی جز این به سختی چنین خوب جلوه میکرد. با این وجود صدای افزوده به تصویر، لرزان است و جایگزین مناسبی برای جملات شکستهبسته و مهمل او در متن رمان وجود ندارد.
محدودیت و اعمال سلیقه، اغلب به همراه پافشاری بیش از حد بر نغمه پیانو به درون فیلم پا میگذارد. رمان بهطور مکرر به شیردادن جوی به پسرش اشاره میکند؛ در فیلم به این موضوع تنها دوبار اشاره شده است و به مردهزایی پیشین و سقط جنین او قبل از ربوده شدن، اشارهای نرفته است. شما هم اگر بودید به این نکات کلیدی اشاره نمیکردید، زیرا این کار فقط از اتهام زنگرایی جوی مبنی بر مبارزه برای تغییر سرنوشتش میکاست.
لارسون در محدوده اندکی شلوغ این نقش، درباره هر آنچه که از او خواسته شده، بیکم و کاست عمل کرده است. اما بیشک میتوانست بهتر باشد. نقش جوی و نقش قهرمان سرزنده انیمیشن درون بیرون، با پابهپا کردن در آستانه تسلیم، دو نقش متضاد آموزندهای است، حتی اگر بهطور یکسانی مجبور باشند تا نقاب شجاعت بر هر آنچه که قشر جوان متکی به آن است، بپوشانند. میتوان اثر دونوگو را استعاره از بیماری روانی یا افسردگی تعبیر کرد که اسیرشدن در سلولی دربسته، بودن در کنار همراهی وراج و دیوانهکننده و جستوجوی راهی برای فرار، عوامل آن هستند.
هندوستان تایمز: فیلمی فراموشنشدنی که تا دههها مورد بحث خواهد بود
کوچکتر که بودم، چیرهای کمی میدانستم. اما حالا پنجسالهام و همه چیز میدانم!
آیا فیلمها واقعیاند؟ آیا زندهاند و نفس میکشند؟ آیا میتوانند در طول زمان به دوستان و همراهانمان بدل شوند؟ هرچند وقت یکبار، یکی از آنها پیدا میشود و دل ما را میرباید. ما را به جاهایی میبرد که حتی در بلندپروازانهترین رویاهایمان هم نمیتوانستیم تصورش را بکنیم.
توصیف فیلم اتاق در قالب کلمات، بسیار دشوار است. گفتن پیرنگ و موضوع اصلی آن به شما، کار ظالمانهای است. تنها یک راه برای تجربه این فیلم وجود دارد و آن این است که با حس کنجکاوی کودکانهای وارد آن بشوید. نیازی به دانستن قبلی چیزی یا تماشای فیلم تبلیغاتی آن نیست. فیلم ارزشمندی خواهد بود. فقط باید مطمئن شوید که به دقت به تماشای آن خواهید نشست.
همه ما فیلمهای مورد علاقهای داریم و هر فیلم جدیدی را با امید به اینکه همانند فیلمهای مورد علاقهمان خواهد بود، تماشا میکنیم. اغلب اینچنین نخواهد بود و تلاش ما بیشتر شکست و ناکامی در پی خواهد داشت تا پیروزی و شادکامی. اما همچنان به راه خود ادامه میدهیم، زیرا میدانیم که عاقبت ارزش آن را خواهد داشت، چرا که وقتی درنهایت به آنچه در پیاش بودیم، میرسیم، همه این ناهماهنگیها یکی میشوند و تنها موارد خاص به جا میماند. مواردی که تا وقت رفتن با ما میمانند. من اتاق را پس از سالها بیوفایی یافتهام.
تماشای این فیلم دشوار است. توانایی نادری در تحتتأثیر قرار دادن شما دارد. در صحنه خاصی در اواسط فیلم، تنش چنان طاقتفرساست که تحملناپذیر است. شاید تصادف خشنی است که موسیقی این صحنه توسط باند بزرگی نواخته میشود. این شما را ویران خواهد کرد.
عرف بر این است که وصفی اجمالی از فیلم، همیشه قابل توصیه است. پس هر چه کوتاهتر بیان خواهم کرد. اتاق درباره مادر ٢٤ساله و پسر ٥سالهاش جک است. مادر در ١٧سالگی توسط مردی به اسم «نیک پیر» ربوده شده و به اتاق آورده شده است. اینها تنها دو موقعیتی است که او بر آنها یا بر ما ظاهر میشود. پس از دوسال او، منجی خود (جک)، را به دنیا میآورد. این، همه چیزی است که باید بدانید، نه یک کلمه بیشتر و نه یک کلمه کمتر.
شاید در اخبار، داستانهای مشابهی را شنیده باشید. اما دونوگو، نویسنده رمان و فیلمنامه، این اثر را از پرونده فریتزل که در آن یک مرد دخترش را ٢٤سال زندانی کرد و از او صاحب ٧فرزند شد، الهام گرفته است. اما خدا میداند که جنایاتی از این دست، بسیار است.
شاید تعجب کنید که چرا جک و مادرش از پنجره سقفی فرار نمیکنند. میشود با قرار دادن اشیایی در زیر آن گریخت. اما کمکم دریافته میشود: مادر ٧سال در آنجا زیسته است. تصورناپذیر است که او قبلا همه راههای فرار را نیازموده باشد. لنی آبراهامسون، کارگردان این کار و کسی که هیچیک از دو اثرش همسان نیستند، یکی از بهترین داستانهای روی پرده رفته را آفریده است. جوی در معنادادن به موقعیت وحشتناکشان و فراهم آوردن کودکیای بهنجار برای جک، دنیایی از خیال خلق کرده است. تلویزیونی که «نیک پیر» در گوشه اتاق قرار داده، تنها پنجره آنان به دنیای دیگر است. پنجره سقفی بیشتر شبیه یک نقاشی شده است. هر شی بیجانی، دوستی جانی برای جک است. او به لامپ، کمد، سینک، قالیچه و گیاه صبحبهخیر میگوید. از نظر او همه آنها زندهاند. آنها در کنار یکدیگر زندگی کاملا دشواری را به سربردهاند.
شاید آبراهامسون وخامت اوضاع را بیش از حد خوب منتقل میکند، زیرا بخشهای عظیمی از فیلم بهویژه در ساعت اول، تقریبا تماشاناپذیر است. خشونت و ناسزاگویی، طبق معیارها قابل چشمپوشی است و با این حال فیلم به لحاظ روانشناختی شما را مسحور میکند. احتمالا بعد از دیدنش تا چند روز درگیر آن میشوید.
اتاق مانند جک، خردمند است. فیلم نهایتهاست و به گونهای سحرآمیز بصیرتهای تکاندهندهای درباره زندگی مطرح میکند. واقعی چیست و غیرواقعی کدام است؟ جایگاه ما در این هستی بیپایان کجاست؟ برای جک، اتاق همه دنیای اوست. همه دانستنیها و دوستداشتنیهای او آنجاست. او سر بر میکند و آسمان را در آنسوی پنجره سقفی نظاره میکند. گاه، برگی پژمرده فرو میافتد. این حادثه برای او پرسشبرانگیز است، درست مثل خیره شدن ما در آسمان پرستاره و پرتلالؤ شب. در آنسوی این گوشه بسیار کوچک ما در جهان، چه چیزهایی وجود دارد؟ آیا هرگز چیزی از آن خواهیم فهمید؟ آیا شجاعت جک را خواهیم داشت؟
اتاق، با اینکه فیلم غمافزایی است، سرشار از امید است. ما زندگی پوچی را در نقطه آبی کوچکی در جهان میگذرانیم. اما نگاه ما چیزی جز این است. از نظر خودمان، ما مرکز عالم هستیم. ما جک هستیم و جهان اتاق ما است.
بری لارسون، ظهورش را در سال ٢٠١٣و با بازی درخشانش در “کوتاهمدت ١٢”(Short Term ١٢) اعلام کرد. دیگر نمیتوان او را یک کشف تازه خواند. او با این فیلم، بدل به یک ستاره واقعی سینما شده است. اما جاکوب ترمبلی ٩ساله یک استعداد واقعی خداداد است. او در یکی از بهترین بازیهای کودک که به یاد دارم، بار یک فیلم را بهخصوص در نیمه دوم آن به دوش میکشد. او قدرت خود را به فیلم میبخشد. این دو در کنار یکدیگر دلشکن، فراموشنشدنی، انعطافپذیر و شادیبخشاند.
فیلم اتاق فراتر از زمان است. همیشه زنده خواهد بود و در جاودانگیاش الهامبخش نسلهای پس از ما خواهد بود. این فیلم، یکی از بهترین فیلمهای هزاره نوست. پس از صرف دو ساعت ارزنده و والا برای دیدن این فیلم، متحول شده و بدل به کسی میشوید که ارزش معجزات کوچکی را که معمولا مغفول واقع میشوند بهخوبی میداند. اتاق لحظهای گذرا در زمان است و همواره با اشتیاق از آن یاد خواهم کرد، زیرا غیرممکن است که دوباره به تماشایش ننشینم.
گاردین: جهان در یک چهاردیواری
لنی آبراهامسون به چه فیلمساز برجستهای بدل شده است. او از تراژدی – کمدی بکتی «آدام و پل» تا جنون موسیقایی فرانک و از طریق جامعهستیزی کاری که ریچارد کرد، خود را بهعنوان یکی از تیزبینترین هنرمندان واقعی به اثبات رسانده است. اثر واپسین او که فیلمنامهنویسش، اما دونوگو آن را از رمان خود اقتباس کرده است، تمثیل زندگیجویانه نامنتظرهای است از رابطه مادر و فرزندی که در لفافه یک داستان ترسناک مدرن پیچیده شده است؛ حکایتی است از نیروی عشق مادرانه و توانایی کودکی پرورشیافته برای یافتن کورسویی در جنگل تاریک دنیای بزرگسالان.
اتاق با صدای تنفس، تصاویر اکسپرسیونیستی دیواری خراشیده، یک سینک، پنجرهای سقفی و زمزمه کلمات «برو بگیر بخواب» آغاز میشود. اینجا فضایی محصور و دربسته است که جک پنجساله (جاکوب ترمبلی) با مادرش (بری لارسون، برنده جایزه اسکار بهترین بازیگر زن)، زن جوانی که مانند آلیس، هفتسال پیش هنگام ربودهشدن در سوراخ لانه خرگوش افتاده بود، در آن زندگی میکند. برای مادر جک، اینجا زندان است، اما برای جک، اتاق، تمام دنیاست که در هر جهت تا پایان کشیده شده است.
در واقع، اتاق از دو پرونده در اتریش الهام گرفته شده است: ناتاشا کامپوش که در سال ١٩٩٨ در ١٠سالگی ربوده و زندانی شده بود و پرونده بسی وحشتناکتر الیزابت فریتزل که در سال ٢٠٠٨ ماجرای زندانی شدن و مورد تجاوز جنسی قرار گرفتن ٢٤سالهاش در زیرزمین خانه پدرش، جوزف فاش شد. این، موضوعی تازه در سینما نیست. مایکل (٢٠١١) ساخته مارکوس شلینزر، کارگردان اتریشی، چند ماه از زندگی یک کودکباز را که کودکی را در یک زیرزمین حبس کرده است، به تصویر میکشد. فیلم مایکل به مراتب بیرحمانهتر، تکاندهندهتر و نومیدانهتر از فیلم اتاق است، شاید به این دلیل که تمرکز مستقیمتری بر شخصیت تجاوزگر دارد.
لارسون بازی نیرومندی ارایه میکند. او در انتقال دادن فلاکت تهوعآور زندگیاش، عالی عمل میکند: تقلا برای پنهان کردن حقیقت از پسرش یا به جای آن، تقلا در جهت وانمود کردن به اینکه گویی حقیقتی وجود ندارد، زیرا توصیف آن ناممکن خواهد بود.
واگذار کردن کار اقتباس از رمان نامزد شده برای جایزه رمان بوکر به خود نویسنده آن، دونوگو، کاری خردمندانه بود، زیرا به یقین او بهتر از هر کسی از تبحر لازم برای بازگویی داستانش بدون ابزارهای ضروری آن برخوردار است: بهویژه تسلط بر زبان و مونولوگ درونیای که ما را کاملا درون ذهن ضدقهرمان ٥ساله محبوس میکند. برای خوانندهای که بدون دانش قبلی از مقدمات آن وارد اتاق میشود، خواندن صفحات چندی از کتاب ضروری است تا از کیفیت دقیق ماجرا آگاه شود. دونوگو، هنرمندی مشابهی را در روایت و تقلید صدای پسرکی که هرگز اجازه گام برداشتن به جهان خارج را نداشته است و نیز در حقیقت، هیچگونه تصوری از «خارج» و «جهان» ندارد، نشان میدهد.
توضیحاتی در مورد کارگردان
لئونارد آبراهامسون، متولد ژانویه ١٩٦٦ (٥٠ ساله) در دابلین ایرلند است.
آبراهامسون، نامزد آکادمی فیلم اتریش و کارگردان تلویزیونی است. او برای فیلمهای «آدام و پاول»، «گاراژ»، «آنچه ریچارد کرد»، «فرانک» و «اتاق» شناخته میشود.
جوایز و نامزدها
مراسم اسکار
نامزد بهترین کارگردان – اتاق (٢٠١٥)
جشنواره فیلم کن
کنفدراسیون بینالمللی هنر سینما- دریافت جایزه برای «گاراژ» (٢٠٠٧)
جوایز اتریش
برنده بهترین کارگردان برای فیلم «آدام و پاول» (٢٠٠٤)
برنده بهترین کارگردان برای فیلم «گاراژ» (٢٠٠٧)
برنده بهترین کارگردان برای فیلم «آنچه ریچارد کرد» (٢٠٠٧)
برنده بهترین کارگردانی تلویزیونی برای «کامیابی» (٢٠٠٧)
جشنواره ستلایت
بهترین کارگردانی برای فیلم «اتاق» (٢٠١٥)
منبع:شهروند| نویسنده: احد هاشملو