کودکانی که برای نخستینبار به استخر آمدند
موبنا – ساعت ١٧:٣٠ دهکده آبی پارس: عدهای از بچهها به دیوار بیرون پارک تکیه دادهاند و بیصبرانه منتظر مجوز مربی و مدیر پارک هستند تا بتوانند برای نخستینبار آبتنی کنند یا به اصطلاح وارد استخر شوند!
نزدیک شدم، خواستم در ابتدا با آنها صحبت کنم و استارت دوستی و رفاقت را از بیرون مجموعه بزنم تا بتوانم در پارک بهراحتی با بچهها همصحبت شوم، مربی سمت من آمد و گفت، شما را بهجا نمیآورم! آیا با شما قراری داشتیم؟ من هم گفتم نه قراری نداشتیم اما از همراهی شما و بچهها لذت خواهیم برد و صحبت کوتاهی را نیز خواهیم داشت. انگار که حرف بدی زدم، از من خواستند تا این کار را انجام ندهم. گفتند، تا مدیرعامل ما نیامده، نمیتوانید با بچهها صحبت کنید یا اینکه سوالی از آنها بپرسید.
باز هم برای گرفتن یک گزارش ساده کلی اما و اگر به وجود آمدهبود. کمی صبر کردیم تا عمو امیر که بهاصطلاح مدیرمجموعه و مسئول مستقیم نگهداری بچهها بود با ما همصحبت شود.
عمو امیر میگوید، حساسیت روی این بچهها و بهخصوص سازمان بسیار زیاد است و هر حرفی میزنیم، علیه ما استفاده میکنند و بازخواست میشویم.
ولی ما از او خواستیم کمی درباره فعالیتهای سازمان و موضوعاتی که پیرامون بچهها وجود دارد، صحبت کند.
او میگوید، در مراکز جدیدی که بچهها در آنجا نگهداری میشوند، تحول عظیمی نسبت به جایی که قبل از این در آنجا زندگی میکردند، به وجود آمده است زیرا در گذشته کودکان بیسرپرست عمدتا در مراکزی مانند پادگانها بزرگ میشدند و مراقبتهای لازم نیز از آنها صورت نمیگرفت.
اما امروزه با شکلگیری طرح شبهخانواده، بچهها به دستههای کوچکتری تقسیم میشوند و سرپرستی آنها بهعهده بخشخصوصی و بهزیستی است، یعنی دولت به همراه بخشخصوصی، سرپرستی بچهها را پذیرفته است.
او عقیده دارد، بچهها آموزشهای مطلوبی را در این مراکز میبینند که بازدهی آن در رفتارهای آنها در آینده مشخص خواهد شد و عمده اهدافشان تربیت افرادی است که بتوانند در آینده درجهت پیشرفت کشور گام بردارند.
برای مثال، اگر شما چیزی را به بچههای ما تعارف کنید، امکان ندارد بپذیرند، طی آموزشهای سازمان، در ذهن آنها اینگونه شکل گرفته که هیچگاه از جامعه و افراد طلبکار نباشند، حتی اگر از لحاظ مالی هم شرایط خوبی ندارند، بتوانند از هنرشان استفادهکنند و خالق باشند. به همین دلیل ما آموزشهای مختلفی را به بچهها میدهیم که میتوان از میان آنها به طراحی، ساخت ماکت، نجاری و… اشاره کرد که در خانههای ما صورت میپذیرد. مهمترین موضوع این است که ما بچههایی تربیت کنیم که تولیدکننده باشند و نه مصرفکننده.
حرفهای عمو امیر تمام میشود و من آرزو میکنم که تمام حرفهایی که میزند درست باشد و این بچهها در مسیر صحیحی قرار گرفته باشند و واقعا بتوانند در آینده، سازنده باشند!
ساعت١٨، تیم وارد پارک میشود
دهکده آبی پارس به تمام اربابرجوعهایی که به پارک مراجعه میکنند دستبندی میدهد تا بتوانند از شرایط لازم استفاده کنند اما به ما و بچهها هیچ دستبندی نمیدهند، نمیدانم چرا اما دستبندی در کار نیست!
جلوی در ورودی، عمو امیر حرفهایی را گوشزد میکند که برایم آشناست، بوی ترس و تهدید میدهد. میخواهد بچهها آبروی او و سازمانشان را حفظ کنند تا دوباره آنها را به آنجا راه بدهند و پذیرایشان باشند. اغلب حرفها را بدون اینکه گوش کنم میتوانم حدس بزنم (اگر این کار را انجام دهید اینگونه میشود و باید برگردید! حرف مرا گوش دهید تا دوباره اینجا بیاییم، اما هیچکس گوش نمیدهد من هم گوش نمیدهم آنها که طبیعی است گوش ندهند چه برسد به من!)
مثل اینکه بعد از نصیحتهای زیاد راه باز است و بچهها میتوانند بروند و بازی کنند. ١٥نفر هستند اما شواهد حاکی از آن است که عدهای با هیجان و سرو صدای زیاد وارد میشوند!
وارد رختکنها میشوند، با شور و هیجان بسیار، در ثانیهای همهچیز زیرورو میشود، هر لباس و وسایلی به طرفی پرتاب میشود. اکنون کار مربیان دیگر مراقبت از کودکان نیست بلکه باید مانند بازیکنان والیبال از این طرف زمین به آن طرف بروند و لباسها را مراقبت کنند که بر زمین ننشیند.
یک ورودی دیگر بیشتر نمانده تا بچهها برای نخستینبار در زندگیشان یک استخر را از نزدیک ببینند و وارد آن شوند، بالاخره اجازه صادر شد و حالا زمان بازی فرا رسیده است.
همه با هم میدوند و به استخری که سمت چپ ورودی سالن است، میرسند. باورشان نمیشود که اینجا هستند لیز میخورند و بهزمین میخورند اما چیزی حس نمیکنند و فقط فکر و ذکرشان این است که به بالای سرسره برسند و از آن بالا به داخل آب شیرجه بزنند.
متصدی استخر میگوید، در روز افراد زیادی به اینجا میآیند و بازی میکنند اما من تا امروز چنین بچههایی ندیدم، آنها دلهای پاکی دارند و شور و هیجانشان مثالزدنی است.
کسی اجازه ندارد از محدوده استخر خارج شود و همه باید در اینجا یک بازی را انجام دهند و به نقاط دیگر پارک نروند.
آرزویم این است
که یک توپ فوتبال داشته باشم
امیر نام یکی از بچههاست. او ١٠ساله است، اما به او ١٠سال نمیخورد، شاید خیلی کمتر باشد، شاید فقط میخواست این را بگوید تا گفته باشد.
عاشق توپ فوتبال است. میگوید آرزوی من این است که یک توپ فوتبال داشته باشم و همهجا همراهم باشد. او معتقد است اگر توپ فوتبال داشتم، میتوانستم بهراحتی به باشگاهی که محبوب من است بروم و در آنجا بازی کنم. امیر عاشق پرسپولیس و رئالمادرید است. میگوید، بهترین اتفاقی که ممکن است در زندگیاش رخ دهد، این است که روزی در رئالمادرید بازی کند و با رونالدو دوست باشد.
مرد میانسال و دوستداشتنی دیگری هم عضو مربیان است، مواظب بچههاست، او عدهای از بچهها را به سمت بازیهای مهیجتر میبرد.
همایون، امین و رضا به سمت پلهها میدوند تا در لوله آبیرنگ بخوابند و بهراحتی دور پارک را بزنند و به پایین برسند. همایون و رضا به دفعات به داخل لوله میروند و سوار میشوند و به پایین میروند اما امین مردد است، میگوید نکند داخل لوله گیر کنم و دیگر نتوانم به بالا برگردم. هرچه از او میخواهم که بخوابد و سُر بخورد، قبول نمیکند و میگوید باید یکی از بچهها با من همراه شود و دو نفری پایین بیاییم.
اما قوانین این اجازه را نمیدهد و باید او بهتنهایی این مسیر را طی کند و برود، حیف است تا اینجا آمده و دفعه اولش است که در یک استخر حضور پیدا میکند و این تجربه را کسب نکند. باید این بازی را امتحان کند، به او قول میدهم که من هم بعد از تو به داخل سرسره میآیم اما اول باید تو بروی و بعد من به دنبال تو حرکت کنم، مرا نگاه میکند و میرود، دیگر رفته است و کیف میکند، خوشش آمد، بهگونهای که چندینبار به این کار ادامه میدهد و یادش میرود که اصلا چه کسی او را ترغیب کرده بود تا از ترسش عبور کند و به بازی بپردازد.
خوبی این بچهها این است که با کمی توجه و تفریح میتوان از غم و دردی که کشیدهاند کم کرد، حتی اگر تا امروز واژه پدر و مادر را نشنیدهاند و نمیدانند که اصلا پدر و مادر چه شکلی هستند. جوشوخروشی عجیب در پارک به وجود آمده است، دو دسته هستند؛ یکی کودکان بیسرپرست و دسته دیگر کودکانی که همراه پدرانشان به اینجا آمدهاند، لحظهای از پدر جدا نمیشوند و برای انجام هر بازی با والدین خود همفکری میکنند.
اما دسته دیگر آزاد هستند، فریاد میزنند، میدوند، زمین میخورند، بلند میشوند و ادامه میدهند. فرقی برایشان ندارد که چه میگذرد یا چه اتفاقی در انتظارشان است، مهم این است که به سرسرهها برسند.
حسن، یکی از آن بچههایی است که برعکس بقیه به آرامی حرکتمیکند و کمی بیشتر از بقیه فکر میکند و بعد از تامل زیاد کارهایش را انجام میدهد.
سمت من آمد و گفت تو ماشین داری؟ گفتم نه ندارم، گفت ما دوتا ماشین داریم! یک وانت داریم و یک پیکان. گفتم چه خوب من هم دوست دارم یک ماشین بخرم و سوارش شوم. گفت میتوانی پیش ما بیایی و با وانت ما کار کنی!
قصد داشت قوت دوستیمان بیش از چند دقیقه قبل شود. گفتم با کمال میل میآیم و با شما کار خواهم کرد. دستم را گرفت و شروع به پرسیدن سوال کرد. حسن معتقد است که پول به دردش نمیخورد بلکه احترام و دوست داشتن از همه چیز بهتر است. او دوست دارد همه بیش از اینکه او را به خاطر پول دوست داشتهباشند به خاطر خودش دوستش داشته باشند و به او احترام بگذارند. او میگوید ما در خانهمان (یعنی موسسهای که تمام بچهها در آنجا حضور دارند) باید ٧ شب بخوابیم و ٦ صبح بیدار شویم. همواره کارمان بازیکردن است، از صبح تا شب بازیمیکنیم، غذا میخوریم و درس میخوانیم اما من دوستدارم در خیابانها راهبروم و تنها باشم!
تصمیم حسن این بود که همان گوشهوکنارها بنشیند تا اینکه به دوستانش بپیوندد. خستگی در این بچهها معنی ندارد، ثانیهای نمیایستند و همواره درحال جستوجو و پیداکردن موضوعی جدید هستند.
همایون مرا به دوران کودکیام میبرد. تا امروز کسی را مانند او ندیده بودم. با سرعت زیادی میدود. زمین میخورد و برایش مهم نیست، بلند میشود و بهراهش ادامه میدهد. با همه دوستمیشود و اکثر بچهها را همراه خود میکشد تا خطرناکترین بازیهای ممکن را امتحان کنند.
ترسناکترین بازیها برای او راحتترینها هستند، اغلب چشمکی میزند و با هیجان زیادی به سمت هدف موردنظرش حرکت میکند.
سخت بود که از او بخواهم کمی پیش من بماند و صحبت کند اما بهدلیل همراهیام در اکثر بازیها، گفت مینشینم و کمی صحبت میکنم اما هر زمانی حوصلهام سر برود، خواهم رفت!
همایون ٨ سالش است، نخستینبار است که به استخر میآید و تا امروز هیچگاه از نزدیک یک استخر را ندیده است، او میگوید بهترین لحظه زندگی من همین امروز است و دوست دارم در آب زندگی کنم! همایون میگوید، اگر ٢٠٠بار هم به اینجا بیایم، بازهم کم است، اصلا چرا ما را همین یکدفعه به اینجا آوردهاند! و چرا قبلا ما به اینجا نیامده بودیم. همایون بینهایت خوشحال است. میگوید، درسهایم را خوب میخوانم و یادم نمیرود.
مدرسهشان را دوست دارد و میگوید، ما در ٤ طبقه زندگی میکنیم و همه ما با هم هستیم، کسی برای آنها اسباببازی نمیخرد بلکه اسباببازیهایی که امروز برایشان مانده، حاصل هدایای دیروز آنها در بهزیستی است.
دوست دارم برجمیلاد را یکجا بخرم!
همایون دوست دارد نقاش بزرگی شود و برجمیلاد را یکجا خریداری کند تا تابلوهایش را آنجا به فروش بگذارد که دیگر هیچ کموکسری نداشته باشد. او، دوستانش را هم به برجمیلاد خواهد برد و تنها به برج نمیرود!
همایون دوست دارد، نقاشیهایش را در ایران بفروشد و موفق شود، او مایل است به کانادا یا آمریکا مهاجرت کند و اوج کارش را در آنجا تجربه کند. او خانهای در ایران میسازد تا تمام نقاشان ایرانی، خانهای برای خود داشته باشند.
بازی بچهها اینجا تمامی ندارد و ادامه خواهد داشت. امروز میخندند و بازی میکنند و دغدغهای هم برای فردا نخواهند داشت اما آیا فردا هم برای این بچهها اینگونه است!
بعد از شنیدن حرفهای بچهها و مربی آنها بد نیست با کسانی که متولی این کار هم بودند، گپی بزنیم. به همین جهت به اتاق علی پویان، مدیر روابطعمومی دهکده آبی پارس میروم تا ببینم او برای انجام این فعالیتها چه برنامههایی را دارد.
تقویمی
برای سازمانهای خیریه در سال ٩٥
علی پویان، مدیر روابطعمومی دهکده آبی پارس است و عقیده دارد به هیچعنوان با برپایی این برنامه قصد انجام تبلیغات یا جذب مخاطب بیشتر را نداشته و دهکده تا حدی موفق بوده که دیگر نیاز به جذب مخاطب بیشتر ندارد.
پویان میگوید، یکی از المانهای مهمی که باید برای انجام کار خیر وجود داشته باشد، همراهی مردم است که در ایران هم این امکان تا حد زیادی مهیا و قابلدسترس است!
او از شروع این تصمیم میگوید. اینکه بدون قصد قبلی و تنها با در میان گذاشتن با چند تن از نزدیکان و ابراز علاقه آنان این کار خیر آغاز شد و توسط اشخاص و هیأتهای مختلف مورد حمایت قرار گرفت.
او نسبت به بیاعتمادیهایی که در قبال کودکان وجود دارد ابراز تاسف کرد و گفت، شکلگیری و به وجود آمدن اینگونه رفتارها خسارتهای بسیاری را به بچهها وارد میآورد.
او از شکلگیری تقویمی زمانبندی شده جهت شرکت بیش از ١٥٠خیریه از مجموعه دهکده آبی پارس خبر داد و گفت که در سال آینده این کار محقق خواهد شد و شاهد حضور بیشتر سازمانهای مردمنهاد در اینجا خواهیم بود. اما نکتهای که این میان حایز اهمیت است اینکه امروز ما در کشور مراکز زیادی داریم که دستشان به دهانشان میرسد و سودهای کلان به جیب میزنند؛ میتواند مطلوب باشد که گاهی هم به فکر کسانی باشند که از جزییترین مسائل روزمره هم به دور هستند و گاهی برایشان استخر و آب، رویایی دستنیافتنی بوده است.
کودکان بیسرپرست یک نمونه کوچک در دریای فقر و تنگنا در این کشور هستند و امیدوارم حداقل کمی من و شما یادمان باشد که کسان دیگری هم در این آب و خاک زندگی میکنند و نیاز به کمی توجه دارند.
منبع:شهروند| نویسنده: علی پاکزاد