من لعنتی! دستی دستی زنم را باختم !
موبنا – علاقهای به درس و مدرسه نداشتم. پدرم خیلی جوش میزد و میگفت به فکر آیندهات باش. من دل به کار دادم، استادکار فنی خوبی از آب درآمدم. بعد از سربازی هم مغازهای جفتوجور کردم. درآمدم عالی بود و به قول پدرم مثل اسب کار میکردم. برایم به خواستگاری رفتند. من از بچگی عاشق دخترعمویم بودم و به خواسته دلم رسیدم.
زندگیام داشت رونق میگرفت و همهچیز خوب پیش میرفت. متاسفانه مغازهام را پاتوق دوستان لاابالی کردم. میآمدند و مینشستند و من هم تا دیروقت مشغول کار بودم. کمکم صحبت از مسافرتهای مجردی پیش آمد و اصلا نفهمیدم چطور معتاد شدم.
عمویم طلاق دخترش را گرفت و بزرگترین شکست زندگیام این بود که همسرم را از دست دادم. شکست بعدی، ازدواج دخترعمویم بود. خیلی عذاب میکشیدم و خودم را لعن و نفرین میکردم؛ اما بهجای آنکه راه رفته را برگردم و خودم را اصلاح کنم، در منجلاب اعتیاد غوطهور شدم.
مشکلات زندگیام مثل زخم عفونی یکی پس از دیگری سر باز کردند و سردرگم شده بودم. اجاره مغازهام چند ماه عقب افتاد و مجبور شدم مغازه را خالی کنم. من لعنتی دستآخر به یک دزد خشن خیابانی تبدیل شدم. ماموران کلانتری١٣ دستگیرم کردند. گفتم بهخاطر تامین موادمخدر دست به این سرقت میزدم.
منبع: رکنا