همیشه فکر مى کردم
همین که سپیدى روى همه موهای جوانى را بپوشاند ، دیگر نمیخندم ، به مهمانی و گردش و کوه و جنگل و بازى … راغب نیستم !
?اما این تصورى بیهوده بود ؛ هر روز که سپیدی موهایم را در آینه میبینم، به رنگهای متنوع می اندیشم ، تنوع در لباس و کیف و کفش و مد را بیشتر دوست دارم ، تمام جوانى ام به مشکى و خاکسترى گذشت . ?پنجاه به بعد دنیاى شادى و تفریح و رنگ و خوشى هاى کوتاه و طولانی مدت است .
احساس اینکه در نیمه ى دوم زندگى هستى ، به تلاش بیشترى مى پردازى تا آرزوهای انجام نشده ى جوانى را بدست آورى . میدانى، زمانى برای جبران هیچ چیزى نیست. پس مى کوشى هر کارى را به نحو احسن انجام دهى .
با عینک دقت و تیزبینانه ی پنجاه سالگی همه جوانب را مى سنجى.
دیگر فردایى وجود ندارد.
هرچه پارچه در صندوق ذخیره کردى با مد امروز میدوزى تا قدیمى بودنش را از چشمها دور کنى .
روز مبادا همین امروز است. با سوار شدن تله کابین و انواع بازیهاى هیجان آور توانایی خودت را مى سنجى سعى میکنى امروزت را خوب و خوش باشى…
?ناتوانى هاى جسم را از همه پنهان میکنى
پنجاه به بعد دنیایى متفاوت از جوانى است. حتى حوصله قهر و غر زدن ندارى . مى دانى یک لبخند درمان همه مشکلات هست .
پنجاه سالگی ، یعنى قهقهه و شادى و تفریح . پنجاه سالگی یعنى درایت در وقت و هزینه !
سنجیده گفتن و بموقع سکوت کردن . فکر به گذشته ها و ناکامى ها و تفریح ها و عشق هاى ریز و درشت و دور و نزدیک !
پنجاه به بعد یعنی درک بهتر خدا… نیایش… سر به آسمان بلند کردن… یک نوع گذرگاه از جهل به دانش به تجربه، به خبره شدن ! تمایل به آموزش تجربه ها ، به کسانى که حتى فقط یک سال از تو کوچکترند . خواندن و گوش کردن .
محو افق شدن…… نه به یاد گذشته و آه و افسوس .
برعکس، به فکر تجربه هاى جدید هستى، اینهمه موقعیت که باید تجربه کنى .
نیمه ى دوم زندگى که نیمه ى واقعى نیست . پس از پنجاه سالگی لذت ببر . بلندتر بخند ، بیشتر بازى کن ، سفر کن ، بنویس ، شعر بگو ، عاشق شو …
و پنجاه بار در روز خود را در آیینه ببین …و خداوند را شاکر باش، قدر لحظه لحظه زندگی ات را بدان که زود دیر می شود…
?????
۹۵/۹/۱۴