ارتباطات

خنده‌ات را از من بگیر ولی فیلترشکنم را نه

موبنا – اشک تو چشماش جمع شده بود. همینجور که بغضش رو قورت می‌داد گفت: به خدا دست خودم نیست. نمیدونم چرا اینجوری میشم؟ حرفش رو قطع کردم گفتم: این جوابا رو به من نده. یادت نیست ما با هم تا کجاها رفتیم؟ تو همه راز جهان ریخته نه ببخشید، تو همه رازای من‌رو میدونی؟ من و تو با هم نداریم.

یهو انگار بهش فحش داده باشم گفت: به موت قسم من هنوزم راز دادم. خیلی خواستن چیزی از زیر زبونم بکشن. ولی من نم پس ندادم. با چنگ و دندون نگهشون داشتم. این سینه مخزن اسراره.

گفتم: میدونم. نمیگم راز دار نیستی. این‌رو گفتم که به خودت بیای. یه کم بهت بر بخوره. من کجا رو دارم برم بی تو؟ من که همه هزینه‌های ترافیکم واسه توئه.

گفت: میدونم. خدا به سر شاهده اینا نمیذارن من درست باهات باشم. نمیذارن خود واقعیم رو بهت نشون بدم؟

گفتم: کی؟ تو به من نیشان بده. مگه تازه به فیلترینگ رسیدی. چند ساله همین وضعمونه. سرعت بالا و پایین داره. تو نباید وا بدی. من از اون آدماش نیستم که ولت کنم برم با یکی دیگه. برام ریخته‌. با اسمای قشنگ‌تر. سرعت و قدرت بیشتر.

دست گذاشتم رو نقطه حساسش. آخه خیلی غیرتیه. صداش رو برد بالا، پا شد گفت: برو ببینم بهتر من گیرت میاد؟ اینا یه مش بچه سوسول تازه به دوران رسیده‌ان. بفهم. حالا که دیدن خاطرخواه زیاده خودشون‌ رو بزک کردن جولان میدن. شبا میان التماسم میکنن فیلترشون نکنم. تو چه میدونی فیلتر شکن باشی و یکی فیلترت کنه یعنی چی؟ اینا کار خودشونه. ولی من کار خودشون نیستم.

دستش‌رو گرفتم بغلش کردم. نازش کردم تا آروم شد. نذاشتم بفهمه همه‌شون رو یه بار امتحان کردم. بهترینشون انگشت کوچیکش‌ هم نمی‌شدن. ولی بهش نگفتم. غرورش لگد مال می‌شد. ترسیدم بره دیگه برنگرده. گفتم من غلط کردم. والا دیگه منم طاقتی دارم. تو میگی چیکار کنم‌؟

گفت: یه بار دیگه خاموش روشنم کن. این دفعه نمیذارم معطل بمونی. نمیذارم شرمنده دوست و رفیق و آشنا شی. حالا نصفه شبه. خیلی از مردم خوابن. میخوام روی این دهه شصتی رو کم کنم. بعد لبخند زد و چشاش ‌رو بست. نگاهش کردم. هیچ‌وقت انقدر مصمم و امیدوار ندیده بودمش. بهش گفتم خیلی دوست دارم و بعد خاموشش کردم. این آخرین باری بود که دیدمش. الان پنج روزه روشن نمیشه. فقط گاهی میرم آیکنش رو لمس می‌کنم که بگم به یادتم. که شاید برگرده. بی فیلتر شکن خیلی سخت میگذره. خیلی.

 منبع: روزنامه قانون | طیبه رسول زاده 

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا