خواندنی

پایان مضحک سریال جاسوسی فریدون جیرانی

با همه بیم و امیدها و همه قوت و ضعف ها، می شد سریال «تعبیر وارونه یک رویا» را دنبال کرد و در قسمت هایی هیجان زده هم شد؛ سریالی که توانست در برخی سکانس ها، برای مخاطب تلویزیونی اش اضطراب بسازد و او را همراه قهرمانانش کند اما هر سریالی (بخصوص از نوع جاسوسی اش) با پایان بندی (خودمانی اش می شود قسمت های آخر و در ورژن ایرانی اش می شود بیست دقیقه آخر قسمت آخر!) در یاد می ماند.

پایان مضحک سریال جاسوسی ایران

دقیقا همان نکته ای که سریال نیمه موفق جیرانی را تا حد یک سریال مضحک ترکیه ای پایین آورد؛ این هم نمونه هایش:

1- در دو قسمت پایانی که قاعدتا باید روند قصه به سمت گره گشایی می رفت، اتفاقات به قدری غیرمنطقی و پیش پا افتاده شد که بیشتر به سریالی کمدی می خورد تا جنایی؛ ناگهان شخصیت اصلی بدمن سریال (روانبخش با بازی فرهاد قائمیان) که از قضا اطلاعات زیادی از تشکیلات جاسوسی داشت، توسط ژاله مؤید (یک نیروی متخصص و شاغل در سازمان انرژی اتمی که به طور حتم آموزش های ضد جاسوسی دیده و به عواقب کاری که انجام می دهد آگاه است)، کشته شد. دو نیروی امنیتی و هاشم جاوید (به عنوان یک فرد نفوذی) به مضحک ترین و راحت ترین شکل ممکن توسط یک نفر کشته شدند. سیاوش مشرقی و همسرش عطیه که نقش طعمه و بدل علیرضا برازنده را بازی می کردند بدون دردسر خاصی دزدیده شدند.

2- پس از دزدیده شدن مشرقی و همسرش، امیر جعفری در نمایی خنده دار مقام مافوق را تهدید به استعفا می کند. سپس ترمیناتوروار – یک تنه – وارد مقر جاسوسی موساد در ارمنستان می شود. با شلیک نه گلوله از هفت تیرش، ده نفر را می کشد و آخر سر Taken وار پیروز می شود و حداقل دخترش را نجات می دهد! سوال اینجاست که آیا واقعا می شود یک تنها یک مقر جاسوسی را منهم کرد (اگر دو نفر بودند چه می شد؟) یا در چنین لانه جاسوسی فقط 10 نفر حضور دارند و بدون حفاظ ها و دوربین های امنیتی کار می کنند؟ این بی دقتی و این ساده انگاری اگر در یک سریال معمولی باشد اهمیت چندانی ندارد ولی در چنین ژانری، حتی کوچکترین اتفاقات هم اهمیت دارند؛ همین می شود که هیجان انگیزترین و مهمترین دقایق سریال به صحنه های باورناپذیر و خنده دار برای تماشاگر تبدیل شدند.

3- در سکانس پایانی میزانسن اشتباه باعث شد صحنه تیر خوردن سیاوش هم تخیلی از آب دربیاید و تماشاگر در حالی که تصور می کند تیر به امیر جعفری اصابت کرده، یکباره با افتادن سیاوش روبرو می شود گویا تیر مانند شوت های دیوید بکهام کات برداشته و با گذر از پشت مامور امنیتی، به ناکجای قربانی داستان (یعنی همان مشرقی آشنای جیرانی) می خورد؛ آن هم بدون درد و خونریزی!

4- شخصت پردازی ها آنقدر ضعیف بود که علت فعالیت های بدمن اصلی سریال تا پایان هم مشخص نشد. در سریال دیدیم که روانبخش به رغم اینکه مجبور می شود از همسر اولش جدا شود، علاقه زیادی هم به او دارد؛ اما سوال اینجاست که اگر او یک جاسوس نیروی تشکیلاتی بود که با نقشه و به خاطر پول با همسر اولش ازدواج کرده و حالا برای هدف تشکیلات باید با ژاله مؤید ازدواج کند، نباید رابطه عاطفی قوی و احساسی با همسر اولش داشته باشد اما اگر از آن دسته افراد بود که فقط برای پول و به اصطلاح آزادی، مشروب خوردن، کراوات زدن و زندگی در خارج از ایران، فریب خورده و جاسوسی می کرده، نباید خانواده اش را به این راحتی از دست می دهد.

هدف اصلی روانبخش از خطر کردن و جاسوسی در کل سریال مشخص نشد و شخصیت او بدون داشتن لایه های زیرین و بدون هیچ جذابیتی در سطح باقی ماند. حتی شخصیتی که نویسنده و فیلمساز از ژاله مؤید به ما معرفی کرد با سرنوشتی که برای خود رقم زد، مطابق نبود. کسی که آنقدر تحت تاثیر ضربه عاطفی که از روانبخش خورده، قرار گرفته که می خواست او را به قتل برساند، چه لزومی داشت اول بذیرد با نیروهای امنیتی همکاری کند و جان خود را به خطر بیندازد بعد تازه یادش بیفتد از روانبخش انتقام بگیرد؟ در حالی که می توانست همان ابتدا که متوجه شد روانبخش با نقشه با او ازدواج کرده، انتقامش را بگیرد.

5- «تعبیر وارونه یک رویا» همچنان که پایان بندی نامناسب و ضعیفی داشت، تصویر ضعیفی هم از نیروهای امنیتی ارائه داد. نیروهای امنیتی با گرفتن تصمیم های نادرست، باعث مرگ تعداد زیادی از شخصیت ها و شکست عملیات شدند (تقریبا هیچ کدام از ماموران امنیتی داستان زنده نماندند؛ جز فرماندهان). در این فیلم نیروهای امنیتی هیچ تیم پشتیبانی نداشتند و قرار بود فقط چهار پنج نفر از امنیت کل کشور و دانشمندان هسته ای در برابر تروریست ها و جاسوس ها دفاع کنند. همه کار را همین چند نفر انجام می دادند؛ از شناسایی و کشیک و تعقیب و گریز گرفته تا حراست از جان طعمه ها!

6- در این سریال متوجه شدیم نیروهای امنیتی ما افرادی هستند که با در جریان قرار دادن افراد عادی که دانستن حقیقت از ظرفیت آنها خارج است، فاجعه به بار می آورند؛ چه آنجایی که به همسر روانبخش گفتند او جاسوس است و روانه تیمارستانش کردند، چه زمانی که هاشم جاوید را از نیت واقعی همدستانش آگاه کردند و باعث کشته شدن او، دو مامور امنیتی و دست آخر هم سیاوش مشرقی شدند.

7- هر چند سرنوشت شخصیت های اصلی سریال با اتفاقات غیرمنطقی تماشاگر را غافلگیر کرد اما نام «سیاوش مشرقی» روی کاراکتر بدل یک دانشمند هسته ای کافی بود تا تماشاگر سرنوشت این کاراکتر را از پیش بداند؛ چرا که در همه فیلم های جیرانی، کاراکتری که نام مشرقی دارد، نماد یک ایرانی وطن دوست است که دست آخر هم در راه هدفش قربانی می شود. پیش افتادن تماشاگر از فیلمساز از آن اتفاق هایی است که در فیلم های جاسوسی مرسوم نیست؛ آن هم به خاطر یک اسمِ لو رفته.

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا