امیر تتلو؛ پیوند پوپولیسم و لمپنیسم!
سما بابایی: «سرانجام این موسیقی، فاشیزم است.» این را «یوسف اباذری» چند روز بعد از مرگ مرتضی پاشایی گفت. آذرماه سال گذشته در میان همه تحلیل هایی که پیرامون مرگ این خواننده رخ داد، صحبت های اباذری در آن روز، با خشمی همراه بود که بیش از هر چیز اسیتصال یک روشنفکر را مقابل مردمی نشان می داد که انگار دیگر هیچ کدامشان هم را نمی شناسند. نمی فهمند و باور ندارند.
او زندگی و تمام وقت خود را صرف فرهنگ این مملکت کرده است. مگر چند نفر مثل او و بشیریه در جامعه شناسی ایران چنین نقش مهمی را ایفا کرده اند و حالا و با چه چیزی مواجه بود؟ آن زمان اما همه چیز در حالتی از بهت و هیجان بود، حتی جامعه شناس کارکشته هم در مقابل واکنش مردم به خواننده ای که او را صاحب ساده ترین، مسخره ترین، احمقانه ترین و بدترین نوع موسیقی می دانست، با هیجان سخن می گفت. با صدایی لرزان. او انگار می خواست فریاد بزند که «نماینده این مردم نیست» تا شاید صدایش شنیده شود: «من چطور ی توان چنین چیزی را تحلیل نکنم؟»
اباذری تحلیل خودش را از ماجرا داشت. اینکه، این مساله یک نکته شبه فاشیستی دارد که وحشتناک است: «یک ترس متقابل، سیاست زدایی و انهدام هر آن چیزی که برایش انقلاب شد و عده زیادی برایش ایستاده اند. چرا وقتی یک روشنفکر می میرد کسی برای تشییع جنازه اش نمی رود؟ مگر وقتی (ساموئل) بکت مرد، چند نفر رفتند؟ سه نفر.»
آنچه اباذری را در آن سخنرانی از همه بیشتر عصبانی می کرد، عدم واکنش مردم به اتفاقاتی است که در جامعه رخ می دهد. مثالی که او می زد، شرایط تاسف بار یکی از استان های کشور- سیستان و بلوچستان- بود. البته از آذرماه گذشته، اتفاقات مهمی در کشور رخ داده. نمونه اش توافق هسته ای- تجاوز به یک دختر شش ساله توسط چندین مرد- جامعه سکوت کرد- لغو چندین کنسرت موسیقی که اساتید موسیقی از جمله آنان بودند- هیچ کس حتی خود اهالی موسیقی واکنشی نشان ندادند- قتل یک جوان زیر 18 سال محکوم به اعدام به فجیع ترین شکل ممکن- کسی حتی از آن خبردار هم نشد- بحرانی بی آبی- با استهزای جمعی رو به رو شد- و هزاران مثال دیگر که می توان شماره کرد.
حالا اتفاقی رخ داده که حتی از آن واکنش جمعی در برابر مرگ مرتضی پاشایی هم بهت انگیزتر است. اگر به گفته دکتر قانعی راد در همان جلسه استناد کنیم که تشییع جنازه پاشایی را با کسانی چون غلامرضا تختی مقایسه کرد و آن را نشانی از عاطفه فرهنگی مردمی دانست که معمولا در سوگ افراد بزرگ از خود چنین واکنش هایی نشان می دهند و انتشار فیلم هایی از آخرین لحظات زندگی او را دلیل چنین اتفاقی قلمداد کرد، حالا هنوز نمی توان هیچ قضاوتی کرد که چگونه ممکن است چیزی قریب به 40 هزار نفر، به فراخوان «رپر»ی پاسخ می دهند که از آنها می خواهد «بغ بغو» کنند.
البته که این آمار بیش از اینهاست. چندین هزار نفر به همین خواسته «امیر مقصودلو» در اینستاگرام هم پاسخ مثبت دادند. آیا نباید از یک خواننده «رپ»- البته رپر خواندنِ تتلو خود یک اشتباه است- انتظاری بیش از این داشت؟ می شود این حرکت او را با تف انداختن «جاستین بیبر» از بالکن بر سر هوادارانش مقایسه کرد؟
درست است که نمی شود انتظار حرکت فلسفی از خواننده ای در حد و اندازه های او داشت و البته که خرده ای به «تتلو» نیست. اما آیا این اتفاق فاجعه ای فرهنگی و زوال مرجعیت فرهنگی در ایران نیست؟ لمپنیسم افسار گسیخته جامعه ای که این روزها شاخصه های توده اش چنان منحط شده که بیش از هر چیز بهت آور است.
آن فریاد اباذری را به یاد بیاورید و نگاهی به صفحات شخصی تمام طرفداران «تتلو» بیندازید. از هر قشری در آن می بینید، آدم هایی که خیلی هایشان تحصیلات پیشرفته دارند، فرنگ رفته اند؛ اما همین افراد در مقابل تمامی بحران های کشور خودشان بی تفاوتند و حتی در فضای مجازی هم واکنشی نشان نمی دهند؛ اما به فراخوان خواننده پرطرفدارشان پاسخ می دهند.
اما از منظری دیگر نیز به این اتفاق می توان نگاه کرد. «موسیقی» در تمام نزدیک چهار دهه اخیر، با چالش های بسیاری همراه بوده است با بیشترین سانسور، انکار و در پاره ای موارد اتهام، با این همه به نظر می رسد این ستاره های موسیقی هستند که بیشترین تاثیرگذاری را بر جامعه شان دارند. دو اتفاقی که نه تنها جامعه شناسان که حتی سیاسیون را غافلگیر کرده است، توسط دو جوان کم سن و سالی رخ داده است که در سال های زیادی از عمر کوتاه فعالیت های موسیقی شان، بدون داشتن هرگونه مجوزی فعالیت کرده اند.
مرتضی پاشایی- تنها دو- سال قبل از مرگش مجاز شده بود و تتلو هنوز هم نیست- با این حال چنین تاثیرات عمیقی را از خود برجای می گذارند. درواقع در شرایطی که نهادهای سیاست گذاری فرهنگی، بزرگ ترین ضربه را به موسیقی سنتی و بومی ایران وارد آوردند که نماد آن «محمدرضا شجریان» است- که با تمام تاثیراتش در موسیقی ایران، همچنان ممنوع الکار است- طبیعی است که این خلاء را لمپنیسم اعتراضی زیرزمینی بی قاعده با امکانات گسترده ای که فضای سایبری برایش به وجود آورده است پر می کند.
آیا می توان «تتلیتی»ها را در این میان سرزنش کرد؟ گفت که آنها موثرند در اینکه خلا تیراژ کتاب ها به زیر هزار رسیده است؟ مردم سینما نمی روند، کتاب نمی خوانند و علاقه ای به یادگیری ندارند یا آنانی را مقصر دانست که در این سال ها، به هر دلیلی «مراجع فرهنگ و هنر» را از صحنه های مختلف فرهنگی کنار زدند و «توده» را با هنرپیشگانی دست چندم و خوانندگانی بی هنر رها کردند و هر روز نخبگان را تنها و تنهاتر گذاشتند.
در کشوری که بزرگان موسیقی اش یا ممنوع الکارند یا منزوی، یا خودشان را به کوچی ناگزیر مجبور کرده اند، طبیعی است که ستارگانی ظهور می کنند و مخاطبانی شکل می گیرند که طبق نظر «آدورنو» فردیت ندارند، اصلا خلق می شوند برای اینکه در کافه ها و ماشین ها صدای پس زمینه باشند؛ به خصوص آنکه اکثر آهنگ های رپ و شاید تمامی آنها از اینترنت دانلود و سپس از طریق سی دی، بلوتوث و شبکه های اجتماعی رد و بدل می شود.
اینجاست که دیگر حتی اصطلاح «موسیقی زیرزمینی» نیز محلی از اعراب ندارد، چون بیش از هر موسیقی دیگری تولید و همچنین انتشارش عیان است. روح جامعه جدید ایران را می توان در نوع موسیقی روزمره اش کشف کرد. شیوع هر روزه این نوع موسیقی و همچنین میزان استقبال از آن که شاید نشان از خلایی بزرگ و مهم در زندگی جامعه ایرانیان دارد و می رود به همان «فاشیزم» ختم شود. اصلا «امیرحسین مقصودلو» راست می گوید: «خب این که سوزش نداره که خب خودتونم بیاین بنویسین بغ بغو که آنقدر حرص نخورین آقااااا تتلیتیاااا همه بگین بغ بغووووو بغ بغو.»