خاطره دیدار پیرزن اراکی با مقام معظم رهبری
در توضیح عکس خاطرهای از یکی از کارکنان کارمندان روابط عمومی وقت ریاستجمهوری نقل شده که مشروح آن بدین شرح است: « يكبار سال 62 يا 63 بچههاي سپاه که دم درب رياست جمهوري بودند گفتند يك پيرزني از اراك آمده و میگوید من حضرت آقا را ميخواهم ببينم.
من رفتم گفتم بفرماييد مادر! كاري داري شما؟ گفت كه والله هر چي دارم و ندارم برداشتم آوردم بدهم به آقا براي جبهه. من رفتم خدمت حضرت آقا و عرض كردم اين طور شده است. گفتند سريع بگوييد بيايد داخل. رفتم او را آوردم داخل.
يك زيلو، يك سجاده نماز، يك انگشتر يا النگو – در حدّ همين چند قلم بود كه – به حضرت آقا داد و گفت من ديگر اميدي به زنده بودن ندارم. همينها را دارم از مال دنيا و آمدم اینها را از طريق شما به جبههها بدهم و به اين وسيله دِين خودم را ادا كرده باشم.
حالتي در آقا به وجود آمده بود كه اصلاً وصفناپذير بود. عظمت اين زن را ميديد كه از اراك راه افتاده آمده و هر آنچه دارد و ندارد براي جبههها ميدهد. او بعد مورد تفقد حضرت آقا قرار گرفت و تشكر كردند.
بعد از اينكه آن پیرزن رفت، آقا یکی از کارمندان دفتر را صدا كردند و گفتند برويد آدرسش را بگيريد و در حدّ ممكن نيازهاي اوليهاش را برطرف كنيد. آن سجاده را آقا تا زماني كه در رياست جمهوري بودند به عنوان سجاده خودشان حفظ كردند. البته چندين برابر پول آن را آقا به حساب جبهه واريز كردند، يعني در واقع آن را خريدند. بعد فرمودند كه بقيهاش هم در موزه بايد باشد.»