من حقوقدان نیستم، شاطرم
احسان ابراهيمي
17 مهر 94
ساعت 8:13 صبح
از زمان انتخابات سال 92 هم سر شوخی را با من باز کرده بود. هر بار میآمدم که نان بخرم، به من تکه میانداخت. فردای مناظرهای که گفتم: «من سرهنگ نیستم، حقوقدانم»، مرا اصلا تحویل نگرفت. گفتم: «چی شده شاطر سعید؟ چرا تحویل نمیگیری؟» گفت: «خیلی ازتون ناراحت شدم. دیشب یه جوری گفتین من حقوقدانم، انگار ما سرهنگیم! نخیر آقا جان! من هم سرهنگ نیستم، نونوام!» همه زدند زیر خنده. یکبار هم یک تکه نان کاملا سوخته گذاشت جلوی من. اعتراض که کردم، گفت: «همین دیگه! مشکل اینه که حقوقدانی! اگه سرهنگ بودی میدونستی این تهدید رو چطور تبدیل به فرصت کنی! دیگه الکی اعتراض نمیکردی.»
صبح در صف نانوایی بودم که خانمی را دیدم. چهرهاش خیلی آشنا بود. هر چه فکر میکردم یادم نمیآمد او کیست و کجا او را دیدهام. آن خانم هم مدام مرا نگاه میکرد و حرفی نمیزد. شاطر سعید با هیجان این پا و آن پا میکرد و نان میپخت و بذلهگویی میکرد. بحث این بار کشید به دیدار بابک زنجانی با «س.ج» در لوزان. این مسئله در کیفرخواست بابک زنجانی آمده است. همه داشتند گمانهزنی میکردند که «س.ج» کیست. آقای «تحولدوست»، یکی از همسایههایمان، گفت: «معلومه دیگه! سعید جلیلیه.» آقای پایدارمنش با عصبانیت فریاد زد:
«این حرفها مزخرفه! بهتانه! تهمت بزنید اسناد مربوط به مایکل لدین رو افشا میکنم!» آقای اقتداریان گفت: «هیس! دعوا نکنید ببینم. همینه که میگم این قبیل پروندهها نباید علنی بشه. شورش رو در آوردید.» شاطر سعید گفت: «بابا دعوا نکنید. بذارید خیالتون رو راحت کنم. س.ج منم! بابک جان با من دیدار کرد.» همه زدند زیر خنده. پرسیدم: «با شما برای چی دیدار کرد اون وقت؟» شاطر سعید گفت: «والا اسم من رو گذاشتن توی لیست تحریمها. گفتن نونهایی که میپزم کاربرد دوگانه داره. مواد مغذی و معدنی به نون میزنم، مثل انرژی هستهای زور مردم رو زیاد میکنه. برای همین خرید و فروش هرگونه آرد رو به من تحریم کردن.» همه خندیدند. گفت: «باور نمیکنید؟ جدی میگم بابا! حتی خبر دارم که یه نانوایی به نام David Stronghold Bakery رو به خاطر فروش آرد به من تحریم کردن و ورشکست شد.» گفتم: «اون وقت با بابک چی کار داشتی؟» گفت: «باهاش رایزنی کردم که برام آرد بخره دیگه. گونیای 80 دلار میخریدم، بابک یک درصد برای خودش برمیداشت. روزانه 1 میلیون گونی هم خرید و فروش میکردیم.» گفتم: «پس چرا الان زندانه؟» گفت: «دیگه وارد مسائل حساس و سری نشو آقای روحانی! ما مقامات که به هر کسی نمیتونیم اطلاعات بدیم!» در حالی که همه جز اقتداریان و پایدارمنش میخندیدند، چشمم افتاد به آن خانم آشنا! از چهرهاش که داشت خون خونش را میخورد ولی حرف نمیزد او را شناختم! گفتم: «ئه! سلام خانم رجبی! حال شما؟ چه خبر از آقای الهام؟» گفت: «ممنون. به کوری چشم دشمنامون خوبم.» گفتم: «چی شده؟ مدتیه که ازتون خبری نیست؟» گفت: «داره میشه چهارسال که ازم خبری نیست. بعد از این ترجیح میدم سکوت کنم و اظهارنظر سیاسی نکنم.» گفتم: «ای بابا! واسه احمدینژاد کتاب معجزه هزاره سوم مینوشتید، هرکس به احمدینژاد بد میگفت کلهپاش میکردید! به ما که رسید آسمون تپید؟ سکوت برای چی؟ بابا برای منم از این کتابا بنویسید، اینطوری دفاع کنید! بابا تضمین میدم اعتبارتون رو زیر سوال نمیبرم و آخر دولتم اختلاسهای آنچنانی و دزدی و بینظمی و این سطح از معضلات بیرون نمیاد. درسته اختلاف نظر داریم، ولی دیگه احمدینژاد که نیستم کاری کنم طرفداراش روشون نشه توی چشم ملت نگاه کنن.» آقای تحولدوست باتعجب پرسید: «یعنی واقعا فکر میکنید طرفداران احمدینژاد روشون نمیشه توی چشم ملت نگاه کنن؟!»
وقایعنگار 17 مهر 94:
1. از متن کیفرخواست بابک زنجانی: «دیدار زنجانی با س.ج در لوزان در سال 1390»
2. فاطمه رجبی: «چهار سال است سکوت کردهام/ دیگر به عرصه سیاست برنمیگردم.»
179/