باورهای منسوخ غرب هنوز در ایران رواج دارد
رضا نامجو: این عده، علت عدم رغبت بسیاری از مردم دنیا به این نوع از موسیقی را عدم تطابق با فرهنگ و آداب و رسوم مناطق مختلف میدانند. در مقابل، عدهای از موزیسینهای کشورهای مختلف ارتباطی بین موسیقی و فرهنگ و آداب و رسوم یک ملت قایل نیستند و عقیده دارند، مردم در کشورهای مختلف باید به سمت ارکستر سمفونیک غربی که به نظر آنها تنها موسیقی علمی جهان به حساب میآید، حرکت کنند. تفاوت در این اظهارنظرها باعث ایجاد سؤالات مختلفی در ذهن علاقهمندان به هنر موسیقی میشود. به همین بهانه و برای پاسخ گفتن به برخی از سوالات ایجاد شده با دکتر ایرج نعیمایی گفتوگویی انجام دادهایم. نعیمایی یکی از کارشناسان و صاحبنظران موسیقی دستگاهی و نواحی ایران است. او در خلال گفتوگوی پیشرو در مورد دلایل گرایش موزیسینهای ایرانی به موسیقی سمفونیک غربی در سالهای اخیر توضیح داد. عضو موثر در تأسیس فرهنگستان هنر بر این عقیده است که موسیقی ایرانی با وجود هفت دستگاه و پنج آواز در بدنه هنری خود بسیار متنوعتر از موسیقی سمفونیک غربی است (که تنها با تکیه بر دو عنصر ماژور و مینور تمامی تکنیکها را طبقهبندی میکند). از خوانندگان عزیز دعوت میشود شرح این گفتوگو را بخوانند:
جناب دکتر نعیمایی برخی در کشورمان معتقدند، موسیقی ارکسترال غربی تنها گونه موسیقی علمی در دنیاست و گروهی دیگر که با توجه و تامل در موسیقی دستگاهی ایران از عبارت سمفونیزدگی در مواجهه با آن نگاه استفاده میکنند. نظر شما
در مورد این بحثها در حوزه موسیقی ایرانی چیست؟
اگر مقصود دوستان، مبتنی بر علم تجربی است، نیاز به توضیح جداگانهای دارد و اگر منظور، قواعد و قوانین حاکم بر علم موسیقی است باید به شکلی متفاوت به آن پاسخ داد. بکارگیری واژه علمی برای جداسازی نوع خاصی از موسیقی، اساسا تعبیر عامیانهای است. کمسوادی برخی باعث بکارگیری چنین کلماتی در حوزه موسیقی میشود. اگر در بین دوستان، تجربی بودن موسیقی ملاک باشد، باید گفت همه موسیقیهای دنیا باتجربه و
آزمون و خطا قواعد خود را جمعآوری کردهاند و اگر منظور، قواعد و قوانین حاکم بر موسیقیهای مختلف است، بیشتر به مسأله تنوع مربوط است تا علمی بودن. کسانی که موسیقی غربی را علمی میدانند، یک چارچوببندی بیانعطاف و بسته در ذهن دارند و هر موسیقی را که با این قواعد و چارچوببندی سازگاری داشته باشد، علمی میخوانند و هر موسیقی مطابق با این اصول نباشد از نظر آنها غیرعلمی است. این اتفاق بهتازگی ایجاد نشده است و سابقه آن را میتوان به دوران رنسانس و انقلاب صنعتی اروپا مربوط دانست. در دوره رنسانس، باور و عقیده جامعه اروپا این بود که تنها علوم صحیح و قابل اعتماد، علوم تجربیاند و سایر علوم بیفایده و غیرقابل اتکا هستند. عقیده آنان بر این اصل استوار بود که هر نظری به صورت تجربی ثابت شود، صحیح است و هر چیزی را که تجربه نتواند به درستی ثابت کند، باید کنار گذاشت.
این باور مربوط به گذشته اروپاست و تنها عقاید مادی را دربرمیگیرد. کشورهای غربی امروز از این عقیده عبور کردهاند و دیگر در میان آنها، انحصار علم در ظرف تجربه جایگاهی ندارد. این اندیشه، امروز در اروپا مرده است و طبیعتا عقاید حاکم بر آن دیگر وجود خارجی ندارد. باعث تأسف است که باورهای تاریخ گذشته غرب، امروز در ایران ما هنوز قابل استفاده است. با اینکه هیچ اندیشه و تفکری پشت آن وجود ندارد.
عدهای معتقدند موسیقی هنری تنها موسیقی بینالمللی است و دلیلی برای ادامه حیات موسیقی ایرانی وجود ندارد…
این حرف، از همان صحبتهای غیرعلمی است. هر کشوری زبان، سنت، آداب و رسوم، قوانین و روابط اجتماعی مخصوص به خودش را دارد. الگوی واحدی در جهان در این مورد موجود نیست. اشتراکات مردم دنیا را باید به خصوصیات ظاهری مثل چشم، گوش، زبان و حواس مشترک بین انسانها محدود کرد. جالب است که ذایقه غذایی انسانها در مناطق مختلف جغرافیایی نیز با هم متفاوت است. در نتیجه بکارگیری عبارت بینالمللی برای نمادهای بومی و ملی کشورهای مختلف جهان کاملا اشتباه است. عملا این امکان وجود ندارد که در سراسر دنیا زبان، سلایق، و ذایقههای غذایی را یکسان کنند. اصلا امروز تمرکز روی حفظ خردهفرهنگهای مختلف در دنیاست چون وجود این تنوعها به نظر جالبتر میرسد. جهان امروز اساسا با وحدتگرایی مخالفت میکند. کدام زبان در دنیاست که همه انسانهای اقوام و کشورهای مختلف آن را بدانند. مردم هر کشوری سلایق و ذایقههای مربوط به خودشان را دارند. اگر به رواج زبانهای کشور اروپایی در مناطقی که در طول تاریخ جزو مستعمره آنها قرار گرفتند، دقت کنیم، متوجه میشویم که در مناطق مختلف جغرافیایی همان زبانها با لهجه و سبک خاص شکل گرفته در مناطق، صحبت میشود. مثلا زبان اسپانیولی که در آمریکایجنوبی صحبت میشود با زبان اسپانیولی رایج در اروپا تفاوتهای فراوانی دارد و زبان انگلیسی که جزو زبانهای رسمی کشور هندوستان است با زبان انگلیسی که در بریتانیا رایج است، کاملا متفاوت است. برای توضیح بیشتر این مسأله، مثالی در حوزه موسیقی میآورم. از موسیقی ارکسترال غربی با عنوان موسیقی کلاسیک یاد میشود اما آیا این موسیقی، موسیقی کلاسیک جهانی است؟ نه. این موضوع فقط مربوط به حوزه خاصی از دنیاست. جالب است که در خود غرب هم این موسیقی سابقه مشخصی دارد و قبل از دوره رنسانس بهعنوان موسیقی غربی شناخته نمیشد.
فکر میکنید چه ضرورتی دارد که کشوری همچون ایران بر موسیقی هویتی خود یعنی موسیقی نواحی و موسیقی دستگاهی تمرکز داشته باشد؟
موسیقی جزو عناصر تشکیلدهنده فرهنگ ماست. دین، سنت، آداب و رسوم، باور و علایق، تشکیلدهندگان فرهنگ و هویت یک ملت هستند. اگر این المانها حفظ نشود، دیگر هویتی وجود نخواهد داشت و مردم یک کشور به قوم بیهویتی تبدیل میشود که هیچ شاخصهای ندارد. این طبیعی است که ساکنان هر منطقه از جهان نسبت به داشته و سرمایه خودشان وسواس داشته باشند و آن را حفظ کنند. حفظ و معرفی داشتههای یک ملت، وظیفهای است که افراد آن برعهده دارند. در کشوری مثل هندوستان به هیچ وجه اجازه داده نمیشود، موسیقی مبتنی بر نت، ملودی و قواعد غربی آموزش داده شود. کسی که در هندوستان به هنر موسیقی علاقهمند است باید زانو بزند و مطابق آیین هندوها ساز سنتی هندوستان را بنوازد و قواعد تعلیمی را گاها به همان شکل بیاموزد. هیچکس حق ندارد، برخلاف قواعد سنتی هندوستان حرکت کند. این ما هستیم که در طول شصتسال گذشته از بین رفتن اصالت موسیقی خودمان را انتخاب کردیم. ما بنا به اصرار و علاقه عدهای سعی کردیم خودمان را شبیه به غربیها کنیم و قواعد موسیقیمان را از یاد بردیم. تصمیم گرفتیم هنر موسیقی را مبتنی بر قواعد و میزانبندی غربیها اجرا کنیم. این اتفاق به این دلیل در کشور ما افتاد که برخی دوست داشتند، هویتمان را از ما بگیرند. تن دادن به این ماجرا و اینکه سعی کردیم خودمان را با توجه به آموزشهای غربی تعلیم دهیم و بسنجیم، از ابتدا غلط بود.
در حدود ١٠ الی ١٥سال اخیر با موج ساخت سمفونیهای مختلفی مواجه هستیم که به نظر برخی از اهالی هنر نه مخاطب دارند و نه توانستهاند دستاوردی برای هنر موسیقی ایران داشته باشد. با این توضیح عبارت سمفونیزدگی از طرف برخی منتقدان برای بیان این اتفاق، مطرح شده است. نظر شما درباره رویکرد سمفونیسازی چیست؟
در سالهای اخیر کشورهای درحال توسعه پافشاری زیادی برای ساخت ارکسترهای سمفونیک و ارکسترهای ملی داشتهاند. به نظر میرسد این گرایش بیشتر به این دلیل صورت گرفته که این کشورها ابهت و پیشرفت خودشان را نشان دهند و سعی کنند، قالب بزرگی را با استفاده از این ارکسترها به نمایش بگذارند و به سایر کشورها عظمت و بزرگی خودشان را نشان دهند. برخی بر این باورند، گروه موسیقی که با بکارگیری صدوپنجاه نوازنده قطعهای را مینوازد، میتواند تأثیر زیادی در القای حس عزت به افراد جامعه داشته باشد، درحالیکه اگر یک هنرمند و تعداد دو یا سه نوازنده هنرش را به نمایش بگذارد، از دیدگاه این افراد نمیتواند تأثیر یک ارکستر بزرگ را داشته باشد. علت دیگر این گرایش به خاطر تأثیرپذیری از فرهنگ غربی است. فرهنگی که در حدود صدوپنجاه سال پیش ابتدا وارد کشورهایی نظیر مصر شد و پس از تحتتأثیر قرار دادن کشورهایی همچون ژاپن و کره وارد ایران شد. این جریان در جهان هنوز هم ادامه پیدا میکند و به نظر میرسد سعی در پیادهسازی نظریه وحدت دارد. این جریان در طول صد سال اخیر سعی میکند، موسیقی غربی را بهعنوان نماد علم و هنر در میان کشورهای جهان معرفی کند و به رهبران، پادشاهان و رؤسای کشورهای مختلف این باور را القا کند که برای نشان دادن عظمت و قدرتشان به استفاده از چنین موسیقیای محتاجاند. طبیعی است که مقصد چنین اندیشهای، کشورهای شرقی و ساکنان خاورمیانه در نظر گرفته شود. متاسفانه کشورهای درحال پیشرفت این باور را پذیرفتهاند و گمان میکنند واقعا نیازمند این موسیقی هستند. فارغ از بزرگی و عظمت ارکسترهای سمفونیک غربی که ویژگیها و شاخصهای زیباشناسی هنر موسیقی و نظاممندی و چارچوب خاص آن را در اختیار دارند، نمیتوان عدم تناسب و ناسازگاری این نوع از موسیقی را با کشورهای شرقی کتمان کرد. حداقل در کشورهای اسلامی نمیتوان این سازگاری را پیدا کرد و شما کسی را نمیبینید که با موسیقی سمفونیک، ارتباط درونی پیدا کرده باشد و لایههای پنهان و صدایی را که مدنظر سازندگان آن اثر است بهطور کامل درک کرده باشد. بنا به همین دلایل مردم نمیتوانند با سمفونی ارتباط خوبی برقرار کنند و در نتیجه کسی اثر سمفونیک را خریداری نمیکند تا در خودرو یا خانه به آن گوش دهد.
از نظر شما دلیل بیرغبتی مردم به موسیقی ارکسترال غربی در کشورهایی که موسیقی ارکسترال غربی جزو فرهنگشان نیست، چه چیزی میتواند باشد؟
عدم تناسب با سلایق مردم. موسیقی سمفونیک غربی، لایههای مختلفی دارد که وقتی در کنار هم قرار میگیرند، بعد را ایجاد میکنند. این چندلایگی در سایر هنرهای غربی هم به چشم میخورد. درحالیکه هنر در ایران، این ویژگی را ندارد و چندبعدی بودن در نگارگری نقاشی و سایر هنرهای ایرانی وجود ندارد. هنر ما از لحاظ تجربی با اندیشه حاکم بر فضای جامعه ایرانی سازگاری دارد و این سازگاری را نمیتوان بین موسیقی سمفونیک غربی و اندیشه جامعه ایرانی پیدا کرد. از طرف دیگر، ذایقه مردم کشور ما به لحاظ تاریخی در طول هزاران سال شکل گرفته و این شکلگیری بر اساس رنگها، صداها، ملودیها و شاخصهایی صورت گرفته که ما از آن با عنوان موسیقی دستگاهی ایران یاد می کنیم. آنچه در موسیقی دستگاهی وجود دارد با توجه به نیازهای ٥ یا ١٠ سال قبل ساخته نشده، بلکه در طول تاریخ با زبان، واژگان، فرهنگ و آداب و رسوم ما همراه و ایجاد شده است. این اثرگذاری به قدری در عمق وجود ما نفوذ کرده که ضمیر ناخودآگاهمان را نیز تحتتأثیر قرار داده و شاید در ژنتیک ایرانیمان نفوذ کرده باشد. تصور کنید یک جوان کرد در تهران به دنیا آمده باشد، درحالیکه هیچ وقت موسیقی کردی گوش نداده است. اگر پس از این همه سال که از زندگی او گذشته است، امروز برایش موسیقی کردی پخش کنند، بنا به سابقه ژنتیکی که از موسیقی کردی در فکر خود دارد، بلافاصله از این موسیقی لذت خواهد برد، چون در طول تاریخ، اجزای سلولی بدن او با موسیقی کردی ارتباط پیدا کرده و به صورت ناخودآگاه از موسیقی شناخت، معرفت و بینش پیدا کرده است. این جریان برای نسلهای بعدی نیز ادامه پیدا خواهد کرد و به همین دلیل ما از موسیقی ایرانی ذاتا، تحتتأثیر قرار میگیریم. وضع ژنتیکی ما امری نیست که در طول ٥ یا ١٠ سال شکل گرفته باشد، بلکه در طول سالهای زیاد تکمیل شده است. ممکن است خصوصیات ژنتیکی کم یا زیاد شوند اما بهطور کامل از بین نمیروند. ما باید ژنتیک را دارایی خودمان بدانیم. بنا به همین دلیل، تأثیر موسیقی در میان قوم خودش نسبت به سایر اقوام بیشتر است. موسیقی عربی در میان عربزبانان، موسیقی ایرانی در ایرانیان نسبت به سایر انواع موسیقی تاثیرگذاری بیشتری دارد، چون ظرفیت ژنتیکی افراد مختلف در اقوام گوناگون با هم متفاوت است، ضمن اینکه این رابطه با ویژگیهای فرهنگی و بومی هر ملتی گره خورده است. در سور، سوگ و آیینهای مختلف هر قومی موسیقی بهخصوص آن قوم، وجود داشته و در طول تاریخ تکمیل شده است. این اتفاق سبب میشود، اگر کسی که اتفاقا ترکزبان هم هست، متخصص گونههای مختلف موسیقی باشد با شنیدن یک موسیقی ترکی بدون اراده و از نظر حسی لذت بیشتری نسبت به سایر موسیقیها ببرد، درحالیکه این بهرهمندی ممکن است از نظر برخی قابل توجیه نباشد. بنا به همین دلایل با وجود اینکه موسیقی سمفونیک پیچیدگیهای زیادی دارد و از نظر هنری در دسته موسیقیهای فنی قرار میگیرد و اجرا کردن دقیق آن هم کار مشکلی است، برای ملتی که از نظر سنت، فرهنگ و موسیقی از آن بهره تاریخی ندارند، فهمش مشکل است و نمیتوانند با آن ارتباط لازم را برقرار کنند. برای مثال اگر قطعهای از بهترین کارهای سمفونیک غربی را برای یک آدم معمولی پخش کنید، حتی نمیتواند تفسیر اندکی از آن ارایه دهد و آن را به درستی بفهمد. کسی که پیشینهای در مورد موسیقی سمفونیک ندارد، با آنکه از اهمیت آن شنیده است و میداند که چقدر اجرای آن کار سختی است، نمیتواند از آن تفسیری ارایه دهد، حتی اگر بارها و بارها آن را شنیده باشد. مگر اینکه بهطور تخصصی در دانشگاه، موسیقی سمفونیک بخواند و به لحاظ علمی و مهارتی به پیچیدگی آن پی ببرد، به همین دلیل سمفونیهایی که توسط دوستان هنرمند ما با استفاده از علم و دانش تکنیکی و تحمل زحمات زیاد ساخته میشود، برای مردم جذابیتی ندارد و نمیتواند بهعنوان موسیقی مورد علاقه آنها معرفی شود. هر چند دوستان هنرمند ما در کارهایی که ارایه دادند، سعی کردند داشتههای با ارزش ایرانیان همچون ملیت، حماسه و باور مذهبی عاشورا را منتقل کنند اما واقعیت این است. مردم ما نتوانستند با این آثار سمفونیک باوجود بیان عناصر هویتی ایرانی، ارتباط برقرار کنند. چنین آثاری نتوانسته در حد درک و دریافت عامه مردم حضور پیدا کند. در این شرایط ممکن است برخی ایراد را از جانب مردم بدانند و بگویند مردم درک موسیقایی بالایی ندارد. هیچ ایرادی ندارد، باید درک مردم در زمینه موسیقی را بالا برد تا آنها بتوانند از همه موسیقیهای دنیا لذت ببرند اما تا امروز که این اتفاق نیفتاده و مردم جامعه ما اینگونه هستند که میبینیم. مردم، زمان زیادی برای شنیدن ندارند، به همین جهت به سرعت رویکرد عامیانه پیدا میکنند. گناه این اتفاق ناگوار هم به اهالی هنر بازمیگردد، چون ما موسیقی کشور خودمان را جدی نگرفتیم و آنطور که باید به آن نپرداختیم. در نتیجه مردم به موسیقیهای با سطح بسیار ضعیف روی آوردند. عدم توجه ما به موسیقی جدی نیز به ذایقه مردم آسیب زد و بعد از اینکه موسیقی کشور خودمان را از آنها دریغ کردیم و مردم در مواجهه با موسیقی سمفونیک نتوانستند با آن ارتباط برقرار کنند، چارهای جز پایین آوردن سطح ذایقهشان ندیدند، البته تاثیر رسانههای کشورمان در پایین آوردن سطح موسیقی مورد توجه در ایران را نباید نادیده گرفت. موسیقی کشوری همچون هند را تمام جهان شناختهاند آن هم به وسیله ابزاری به نام رسانه. سینمای هند در جهان تبدیل به کانالی در جهت تبلیغ و شناساندن موسیقی هندی شده و مردم جهان از طریق فیلمها و سریالهای هندی توانستند با موسیقی هند، ارتباط برقرار کنند. درحالیکه وقتی به آثار موسیقایی مورد توجه رسانه کشورمان برمیگردیم و تکتک فیلمهای سینمایی و سریالهای ایرانی را بازبینی میکنیم، نمیتوانیم حتی یک اثر در زمینه موسیقی دستگاهی ایران بیابیم و آنچه توسط فیلمها و سریالهای ایرانی با عنوان موسیقی پخش میشود، سخیفترین و ضعیفترین نوع موسیقی است. این موسیقی، بیشترین تأثیر را در تخریب سلیقه موسیقایی مردم کشورمان دارد. ما در حوزههای نظری و علمی، موسیقی کشور خودمان را مورد توجه قرار ندادیم. از سوی دیگر موسیقی کلاسیک غربی نتوانسته با مردم ارتباط نزدیکی برقرار کند و فهم مردم نسبت به آن ناقص است. این نوع موسیقی نمیتواند با مردم ما ارتباط برقرار کند، چون اساسا فرهنگی که موسیقی غربی از آن برآمده با فرهنگ ایرانی ارتباط و هماهنگی ندارد. طبیعی است که در این شرایط، موقعیت برای برخی افراد ایجاد شده تا نوعی از موسیقی را به مردم علاقهمند موسیقی، عرضه کنند که نه ارتباطی با موسیقی دستگاهی ایران دارد و نه به موسیقی سمفونیک غربی مربوط است.
با توجه به توضیحاتی که ارایه دادید، تأثیر پافشاری برخی در مورد اجرای
پر حجم موسیقی سمفونیک در ایران را چگونه ارزیابی میکنید؟ به نظر شما اگر این شیوه ادامه پیدا کند، چه اثری بر نگاه مردم نسبت به موسیقی خواهد داشت و ادامه این وضع برای خود موسیقی سمفونیک چه پیامدهایی به دنبال دارد؟
وقتی ما موسیقی خودمان را در سه محور پژوهش، آموزش و تولید جدی نگیریم و به درستی با آن برخورد نکنیم، وضع این موسیقی، درست شبیه زمینی خواهد شد که در آن چیزی نمیکارند و مجال برای رشد علفهای هرز و گیاهان بیهوده فراهم میشود. در این زمین گیاهان هرز رشد خواهند کرد و چون ما نیازمند استفاده از سبزه و گیاه هستیم، پس از مدتی ناچار به استفاده از آنها خواهیم شد. البته ممکن است در این باغ به صورت اتفاقی گلی زیبا یا درخت میوهای بروید اما این رویش به صورت سیستماتیک و برنامهریزی شده نخواهد بود و این امکان وجود ندارد که بتوانیم وضع موسیقی ایران را در بیست یا بیستوپنج سال آینده پیشبینی کنیم. این مشکل درحالی چندان جدی به نظر نمیرسد که اگر همین امروز به کشوری نظیر ژاپن یا کره سفر کنیم، خواهیم دید که چشمانداز این کشورها برای سینما، تئاتر و موسیقیشان در سالهای آینده کاملا مشخص است و آنان میدانند که مثلا در سیسال آینده موسیقی کره یا ژاپن در چه جایگاهی قرار خواهد داشت. این نگرش در حوزه موسیقی کشور ما وجود ندارد. این برخورد آسیبهای جدی را بر پیکره موسیقی دستگاهی ایرانی وارد میکند و نهتنها تأثیر مثبتی در موسیقی نخواهد داشت، بلکه تأثیرات منفی آن فقط تنه موسیقی ملی خودمان را نابود میکند. درک این نظر زمانی راحتتر است که تلویزیون را روشن کنیم و خوانندگانی را در رسانه ملی ببینیم که هیچ ارتباط و هماهنگی با موسیقی دستگاهی کشورمان ندارد. این افراد که کمترین توانایی و سوادی در زمینه موسیقی ملی ایران ندارند، توسط رسانه ملی بهعنوان الگو به مردم معرفی میشوند، همچنین اگر بنا به برخورد با موسیقی باشد، تنها کنسرتهایی را لغو میکنند که مربوط به موسیقی نواحی یا موسیقی دستگاهی ایران است. زمان فرود آمادن مصیبتها، موسیقی کشور خودمان آسیب میبیند و زمان تقویتها، موسیقی سخیف مورد حمایت قرار میگیرد. هرچند میپذیریم که بودجه کشور در زمینه فرهنگ و هنر و بهویژه موسیقی محدودیتهای زیادی دارد اما هیچ وقت تمام این بودجه اندک، صرف موسیقی کشور خودمان نمیشود. به نظر میرسد، علاقه برخی از افراد منزوی کردن و به نابودی کشاندن موسیقی ایرانی است. درحالیکه اگر از نظر علمی موسیقی غربی را بررسی کنیم، اساس و کلیت این موسیقی را تنها بر پایه ماژور و مینور مییابیم. این خصوصیت دقیقا مثل آن است که در یک زبان فقط دو حرف وجود داشته باشد. خوب است که علاقهمندان به موسیقی غربی بدانند، موسیقی ایرانی دوازده بخش شامل هفت دستگاه و پنج آواز است. اگر تعداد آوازها و دستگاههای موسیقی ایرانی را در هم ضرب کنیم، به راحتی میتوانیم درک کنیم، موسیقی ایرانی تنوع و ظرفیت بسیار بیشتری نسبت به موسیقی غربی دارد. با این وجود موزیسینهای ایرانی، کمترین تلاشی در جهت کمک به این موسیقی انجام ندادهاند و با صرفنظر از افرادی که در دهه چهل و پنجاه شمسی برای اعتلای موسیقی ایرانی تلاش کردند و توانستند این پیشرفت را در دهه شصت به ظهور برسانند و موسیقی ایرانی باید خودش را مدیون این عزیزان بداند، اکثریت موزیسینهای ایرانی وظیفه خود در مقابل این هنر را نادیده گرفتند. نکته قابل توجه در مورد تعدادی از هنرمندان پرتلاش در موسیقی ایرانی این است که با وجود تعداد بسیار اندک، تاثیرگذاری آنها در پیشرفت موسیقی ایرانی بسیار فراوان بوده است. این دوستان با وجود تنهایی در مسیری که برای پیشرفت موسیقی ایرانی در پیش گرفته بودند، توانستند آثار زیاد، متفاوت و با کیفیتی در چارچوب موسیقی ایرانی ارایه دهند و ظهور و بروز تنوع و کیفیت این موسیقی را به بهترین نحو به نمایش بگذارند. اگر این تعداد اندک در جامعه هنری ما تبدیل به یکهزار و دوهزار نفر شوند، در زمینه پیشرفت و ارایه موسیقی ایرانی امکان عمیقتر و طولانیتری به وجود خواهد آمد که در سایه آن نمایش هرچه باکیفیتتر قابلیتهای موسیقی ایرانی، بسیار آسان خواهد شد. اما متأسفانه اکثر موزیسینهای امروز ایران در غرب تحصیل کردند، به همین دلیل ترجیح میدهند، در حدود توان و تخصص خودشان کار کنند. این افراد در چارچوب موسیقی ایرانی آنچنان توانمند نیستند و چون میخواهند ناتوانیشان در موسیقی ایرانی را جبران کنند، مجبورند موسیقی ایرانی را ضعیف و پراشکال معرفی کنند. درحالیکه به عقیده من، موسیقی کشور ضعفی ندارد و مدرک این ادعا، افراد هنرمندی همچون آقای علیزاده، مشکاتیان، لطفی و ذوالفنون هستند که در بستر این موسیقی پرورش پیدا کردند و این نشان از قدرت توانمندی موسیقی ایرانی است. قابلیت منحصربهفرد در موسیقی ما یعنی همان نظاممندی فواصل موسیقایی را در هیچ کشوری از هند تا آفریقا و بالکان تا چین نمیتوان پیدا کرد.
179/