در همان حال که حمله مشتی تروریست به یک سالن نمایش در پاریس، بلندتر از صدای هر بمبی در دنیا صدا میکند و موجی از احساسات را به حرکت درمیآورد، سالهاست که در گوشهای از این دنیای احساساتی، مردمی با مرگ، چشم در برابر چشم زندگی میکنند؛ گوشهای همین نزدیکیها.
از آن روز که بیرق سیاه داعش، دنیای سبز جوانان همسایه را به سرخی خون آمیخت، بغداد، الرمادی، سامرا، اربیل و … هر روز، پاریسی در قلب خاورمیانه هستند؛ خونبارتر، غصهدارتر، مظلومتر و ناپدید از دیدهها و قلبهایی که احساساتشان استاندارد اروپایی دارد.
در این سو اما «محمد» همچنان مظلوم است؛ مظلومتر از زمانی که بیرق سبز اسلام را برافراشت و سنگ کافران حجاز را به جان خرید. اگر آن روزها سنگباران کودکان طائف پای مبارکش را خراشید، «محمد» امروز سینهاش را برای گلولههای «داعش» سپر میکند.
محمد این روزها در قالب جوانانی ظهور کرده که با خونشان لکه ننگ داعش را از پرچم اسلام پاک میکنند؛ محمدها امروز در قلب عراق و سوریه برای نجات اسلام راستین مبعوث شده اند.
بیرق داعشیون که روزگاری ناقوس مرگ را به یدک میکشید و از نام «الله» و رسولش بازیچهای برای خودنمایی بهره میجست امروز روی خاک است. «محمد» و یارانش هیمنه داعش را شکستهاند و اعتبارش را به خاک سپردهاند؛ امروز دیگر باد به بیرق دولت «اسلامینما» نمیوزد.
محمد (جوانی که سمت راست بیرق سرنگونشده داعش ایستاده و شالی بر گردن اوست) یکی از قاتلان «دروغ بزرگ» داعش و یکی از احیاگران نامهای درج شده بر بیرق سیاه است. او تاکنون دو بار سینه اش را از گلولههای داعشی پر و خالی کرده، گویی دم و بازدماش با تیر و ترکش گره خورده باشد.
محمد و یارانش ماهها در محاصره اراذل داعش بودند و آنگاه که خلاصی یافتند، نماد دروغ و فریب را واژگونه به خاک انداختند؛ اندیشه باطل، هر قدر هم که ظاهر والا داشته باشد، محکوم به سقوط است.
«عمه خدیجه»، مادر محمد و همسر ابواحمد العیساوی است که هر دو علیه داعش میجنگند. ایشان سالهاست که در شهرک حمزه در نزدیکی نجف اشرف زندگی میکنند و خانهشان از عطر اهلبیت (س) لبریز است. پای حرفهایاش که بنشینی هم از سختی روزگار «داعشزده» میشنوی و هم از عطر شهیدان مدافع حرم، هم از شجاعت پسرش، هم از بی آبی و عطش.
عمه، محمد تا حالا توی محاصره بوده؟
آره با سه نفر از دوستانش دو روز در محاصره داعشیها بودند در بیجی، بعد امداد آمد برایشان والحمدلله حالا بیجی را یک ماهه که آزاد کردند.
همانجا بود که محمد زخمی شد؟
آره و دونفر از دوستانش هم شهید شدند.
چند سالشان بود؟
همان ، سن و سالشان مثل محمد 24، 23ساله هست، افسرشان هم شهید شده بود.
بعد زخمی شدن، محمد حالش چطور بود؟ الان کجاست؟
الهی … دور از جان محمد. بدر هست حالا، در بعضی عملیات هم با هادی عامری شرکت کرده.
هادی عامری کیه؟
فرمانده سباه بدر
ولی شما هم بالاخره حواست به پسرت بوده، بعد زخمی شدن چه حس و حالی داشت؟ دوست نداشت برگردد باز؟ ناراحت بود؟ ترسیده بود؟ چطور بود؟
یک بار بهش گفتم دیگه جنگ نرو، گفت مادر تو چه جواب زهرا (س) میدی وقتی اینها به حرم اهل بیت تجاوز میکنند؟ اصلا او به من روحیه میده ،خیلی خوبه. روحیه داره که باید از حریم و قدسیات اهل بیت حمایت کنیم. روحیه عالی.
ابواحمد کجا میجنگه؟ توی سامراس؟
او در قیادت عملیات سامراء هست.
آنها هم با داعش درگیرند؟
آره ، اتاق عملیات دارن و به مناطق جنگی هم میرن و با داعشیها هم درگیر میشن.
محمد الان کجاست؟
محمد حالا در منطقه حراری بیجی.
خاطره جالبی داره ابو احمد از جنگ با داعشیها؟
چرا میگه وقتی میخواستیم بریم مناطق جنگ توی سد سامراء دوتن ازداعشیها توی آب مرده بودند و آب آنها را اطراف سامراء آورده بود.
کی کشته بودشان؟
همان حشد الشعبی یعنی بسیج مردمی آنها را کشته بودند.
آب شهر کثیف نشده بود؟ مردم از همان آب میخوردن؟
میگه شهیدی سه روز در زمین داعشیها بود، وقتی که منطقه آزاد شد آن شهید را آوردند، یک عطر عجیب و غریبی میداد، یک بوی خوشی ازش میآمد که همه تعجب کردیم اما داعشیها یک بوی گندی دارند که حال آدم بهم میخوره، کثیفن بس که! شهید با داعشی قابل مقایسه نیست. محمد میگه که بعضی مناطق آب ندارند.
نیروهای ارتشی یعنی آب ندارند؟
بی آب ماندیم و بعضی موقعها بی غذا. آره به مناطق جنگی خیلی هم نمیرسند، جز دعا هیچ کاری نمیتوانیم بکنیم. ان شاءالله خدا حفظشون کنه.
176/