خواندنی

چرا این بچه ها دوست دارند بمیرند؟

موبنا – مثل خبر خودکشی چند دانش آموز در شهرهای مختلف کشور که از ابتدای سال جاری دست به دست در شبکه های اجتماعی پیچید و در اولین قدم این سوال را برای مخاطبان به وجود آورد که آیا خبر پی در پی خودکشی این دانش آموزان حقیقت دارد یا خیر؟ آیا آنها به خاطر مشکلات خانوادگی، نکوهش پدر و مادر یا وضعیت بد اقتصادی اقدام به خودکشی کرده اند یا ماجرای دیگری پشت پرده این حوادث جا خوش کرده است؟

در این مطلب به صورت ویژه به خودکشی نوجوانانی پرداخته ایم که خودشان به زندگی شان پایان داده اند اما سوال اصلی ما این است چرا؟ چرا درست در عنفوان نوجوانی، در زمانی که بچه های دیگر به آرزوهای بزرگ و کوچکشان فکر کرده و برای آینده درسی و شغلی شان برنامه ریزی می کنند، عده انگشت شماری به مرگ می اندیشند و دوست دارند بمیرند تا اینکه زندگی خود را بسازند؟

به گزارش آکاایران در این مطلب به جای اینکه به تهیه گزارشی مختصر درباره خودکشی این بچه ها بپردازیم به دنبال علت وقوع آن هم رفته ایم و پای صحبت خانواده هایی نشسته ایم که واقعا فرزندشان را با جان و دل دوست داشته اند و نمی خواسته اند شاهد مرگ آنها پای چوبه داری باشند که خودشان با دست های کوچکشان آن را درست کرده بودند. به قول یک روانشناس زبده وقوع این گونه حوادث چند علتی است و دلیل خودکشی یک نوجوان نمی تواند فقط مشکل خانوادگی یا مالی باشد. این اتفاق ممکن است برای هر خانواده ای رخ دهد، پس شاید بهتر باشد بدون کسب اطلاعات درباره جزییات این ماجرا زود قضاوت نکنیم و به داغ خانواده ها نیفزاییم.

از ابتدای سال 94 تاکنون، حوادث ریز و درشت بسیاری تیتر یک سایت های خبری و رسانه های مکتوب شده است اما در میان همه عناوین خبری، خبر خودکشی چند دانش آموزش به فاصله کوتاهی از هم و در نقاط مختلف کشور تا به حال بازتاب گسترده ای داشته و در این میان خیلی ها و به خصوص والدین را تحت تاثیر قرار داده است. نکته قابل توجه این است که خودکشی ها بین سنین 12 تا 16 سال رخ داده و این سوال در ذهن خیلی از مخاطبان شکل گرفت که چرا و به چه دلیلی این بچه ها در سن پایین اقدام به خودکشی کرده اند. حتی این حوادث شایعاتی هم درباره علت خودکشی نوجوان ها به دنبال داشت و به همین دلیل پای صحبت بعضی از خانواده های این دانش آموزان نشستیم تا با بیان جزییات ماجرای خودکشی آنها و کمک گرفتن از یافته های روان شناسی در این رابطه به سرنخ های تازه ای برسیم و با اطلاع رسانی و دادن آگاهی به خانواده ها، قدمی در جلوگیری از به وقوع پیوستن این رخداد تاسف برانگیز برداریم.
1- آخرین دوشنبه

دوشنبه بیست و پنجم آبان ماه 1394 بچه های مدرسه شبانه روزی شهید مطهری در منطقه آبیز واقع در شهرستان زیرکوه خراسان رضوی شاهد اتفاق هولناکی بودند. آنها پس از صرف شام، همکلاسی خود را در حالی پیدا کردند که در قسمتی از این مدرسه شبانه روزی از میله های فلزی خود را با پیراهنش به دار آویخته بود.

هم مدرسه ای های سجاد گفته بودند این پسر 16 ساله به خاطر تحقیر شدن در جمع اقدام به خودکشی کرده. شنبه دو هفته پیش بود که سجاد به همراه تعدادی از همکلاسی های خود از روستایشان چشمه بید عازم مدرسه شدند. تنها مدرسه واقع در روستای چشمه بید تا مقطع پنجم دبستان درس می داد و بچه های این مدرسه برای ادامه تحصیل باید 65 کیلومتر را پشت سر می گذاشتند تا خود را به مدرسه شبانه روزی شهید مطهری برسانند.

آنها کل هفته را در مدرسه به سر می بردند و چهارشنبه ها عازم خانه می شدند تا تعطیلات را در کنار خانواده شان پشت سر بگذارند اما دوشنبه هفته پیش به جای این که سجاد همراه با دوستانش به خانه بازگردد، او را با ماشین آمبولانس و برای اجرای مراسم تدفین به روستای چشمه بید منتقل کردند. این در حالی بود که یک چشم خانواده اش اشک بد و یک چشم شان خون. برادر بزرگ تر سجاد می گوید: «ما 9 خواهر و برادر هستیم و سجاد کوچک ترین عضو خانواده و ته تغاری بود. پدرم به شدت به او وابسته و همیشه حمایتش می کرد. همگی مان او را دوست داشتیم اما پس از این که برادرم در مدرسه خود را به دار آویخت همه جا اعلام شد که سجاد به خاطر نکوهش پدرم اقدام به این کار کرده در صورتی که اصل ماجرا چیز دیگری است.»

2- اول تحقیر بعد تنبیه

اما ماجرا از چه قرار بود و چرا پسر نوجوان 16 ساله تصمیم گرفت 65 کیلومتر دور از خانواده اش خود را از حلق آویز کند؟ سوالی که برادر سجاد اینطور جوابش را برایمان تعریف می کند: «روز شنبه سجاد همراه با دوستانش که آنها هم در همین روستا سکونت دارند به مدرسه رفتند. برادرم گویا برای خرید خوراکی به مغازه ای رفته که در نزدیکی مدرسه شان بوده. صاحب اصلی مغازه مردی 80 ساله است و پسری میانسال دارد. سجاد خرید خود را انجام داد، دو هزار تومان در دستانش بوده که پسر صاحب مغازه با دیدن پول های سجاد به پدرش می گوید که او پول ها را بی اجازه از دخل برداشته و در اصطلاح به سرقت برده اما پدر همان آقا گفته که این بچه ها مشتریان من هستند و دست به چنین کاری نمی زنند. من آنها را می شناسم.» اما مرد میانسال دست سجاد را گرفته و او را کشان کشان به سمت مدرسه برد درست در زمانی که زنگ تفریح بچه ها بود و همه دانش آموزان در حیاط مدرسه بودند.

برادر سجاد در ادامه می گوید: «همانجا آن مرد انگار ه دزد گرفته باشد سجاد را به حیاط مدرسه برده و شماتتش کرده و به او تهمت دزدی زد. یکی از مسئولان مدرسه هم سجاد را به دفتر برده است.
آخرین دیدار

سجاد پس از این که از دفتر معاون مدرسه خارج شده، دوستانش حال او را جویا شدند که سجاد با گریه به آنها گفته موضوع حل شده است. اما ماجرا به همین جا ختم نشد. تحقیر سجاد توسط صاحب مغازه در مقابل دانش آموزان دیگر، تنبیه و مسخره شدن سجاد توسط هم مدرسه ای هایش دست به دست هم داد تا پسر نوجوان تصمیم اشتباهی بگیرد و به زندگی اش برای همیشه پایان بدهد. برادر سجاد در حالی که گریه می کند در ادامه ماجرای خودکشی برادرش را اینطور تعریف می کند: «ماجرا تنبیه برادرم حتی به گوش پدرم هم رسید و او خود را به مدرسه برادرم رساند تا ببیند ماجرا از چه قرار است.»

پدر سجاد درباره آخرین روز ملاقات پسرش اینطور می گوید: «رفتم مدرسه به سجاد گفتم چه شده پسرم. گفت هیچی بابا حل شد. دیدم سجاد حرفی به زبان نیاورد. این بود که به سراغ مدیر رفتم. گفتم چه شده، سجاد چه کار کرده؟ آنها هم گفتند خودت را نگران نکن پدرجان حل شده. مشکلی نیست. زنگ تفریح بود که من به سراغ پسرم رفتم اما خدا شاهد است که اصلا نه خود سجاد و نه مسئولان مدرسه هیچ حرفی راجع به اتفاقی که افتاده بود به من نگفتند.» وقتی زنگ تفریح تمام شد پسر روستایی می رود سر کلاس و پدر او تا زنگ تفریح دوم منتظرش می ماند تا شاید بتواند اصل ماجرا را از سجاد جویا شود.

«اما وقتی زنگ خورد همه بچه ها به حیاط مدرسه آمدند غیر از پسرم. از دوستانش که در روستای خودمان زندگی می کنند، پرسیدم سجاد کجاست؟ گفتند خجالت می کشد شما را ببیند رفته خودش را پنهان کرده. من هم بی خبر از حال پسرم نفهمیدم که او در عذاب است و گفتم شاید از من خجالت کشیده که خودش را پنهان کرده. فکر کردم مثل همیشه آخر هفته به خانه می آید و آنجا با او حرف می زنم. مسئولان مدرسه به من چیزی را توضیح ندادند. فقط گفتند نصیحتش کن در صورتی که همه اینها تهمت بوده. پسرم شیر پاک خورده بود. او هیچ کار خلافی تا آن روز انجام نداده بود.»

4- من او را سرزنش نکردم

پس از خودکشی سجاد، صاحب مغازه اغذیه فروشی مدعی شد که اشتباهی به سجاد تهمت زده و اظهار پشیمانی کرده بود اما خیلی دیر شده بود و پشیمانی مرد میانسال برای خانواده پسر 16 ساله هیچ سودی نداشت. پدر سجاد می زند زیر گریه دیگر نمی تواند صحبت کند و پسر بزرگش ادامه ماجرا را اینطور تعریف می کند. او می گوید: «همه سایت ها و روزنامه ها گفته بودند سجاد به خاطر نکوهش پدرم خودش را حل آویز کرده اما من می خواهم بگویم ما اینجا خانواده آبرومندی هستیم. پدرم غیر از سجاد 8 فرزند دیگر هم دارد و همه ما همیشه شاهد حمایت های پدرم از برادر ته تغاری مان بودیم. از آنجا که همه ما دانشجو هستیم و در شهرهای دیگر زندگی می کنیم، سجاد عصای دست پدرم بود.

اگر برادرم به خاطر مشکلات خانوادگی اقدام به خودکشی کرده چرا در خانه مان این کار را نکرده و 65 کیلومتر دورتر از خانواده دست به خودکشی زده؟ بعد از آن حادثه برادرم سه روز در فشار بوده و بچه های مدرسه برای این که سر به سر او بگذارند جلوی سجاد به یکدیگر گفته بودند وسایل خودتان را سفت بچسبید تا سجاد آنها را نبرد.»

به گفته برادر سجاد، در جریان تحقیقاتی که او درباره مرگ برادرش از هم مدرسه ای های این دانش آموز 16 ساله کرده، سجاد روز دوشنبه در حالی که دو روز از حادثه تحقیر شدنش مقابل دیگر دانش آموزان مدرسه می گذشت، به همراه دوستانش برای شام به سلف مدرسه نمی رود.
دوستانش به او اصرار می کنند که برای شام آنها را همراهی کند اما سجاد به آنها گفته اشتها ندارد. او سه روز در سکوت و انزوا به سر برد تا این که شب حادثه درست وقتی دوستانش از شام بازگشتند، پیراهن خود را برداشته و از خوابگاه برون می زند.

«دوستانش به سجاد گفته اند کجا می روی؟ او هم گفته پیراهنم کثیف شده و می روم آن را بشویم.» اما پسر نوجوان با استفاده از همان پیراهنی که در دستش بوده خود را از میله یکی از پنجره های این مدرسه حلق آویز کرده و به زندگی اش پایان داد. «این ماجرا می توانست خیلی زود توسط مسئولان مدرسه فیصله پیدا کند. در آن مدرسه مشاوری هست که لیسانس مشاوره دارد اما نه او و نه دیگر مسئولان مدرسه مشکل برادرم را جدی نگرفته و از او نپرسیدند که چرا برای شام سر میز حاضر نشده یا در این مدت دلیل انزوای او را جویا نشده اند.

آنها همانطور که به پدرم گفتند موضوع مهمی نیست و همه چیز حل شده، می توانستند در مورد سجاد هم همین رفتار را انجام داده و به جای این که او را تنبیه کنند، حمایتش کنند. برادرم به خاطر دو هزار تومان جانش را از دست داد.»

5- غیبت مرگبار

دوستان سجاد پس از 20 دقیقه که متوجه تاثیر او شدند در مدرسه به دنبالش رفتند اما با صحنه تلخی رو به رو شدند. «برادرم چه می دانست که چطور می تواند خود را بکشد اما آنقدر فشار روی او بوده که پیراهنش را تکه تکه کرده و از آن حلقه دار درست می کند و خودش را به دار می آویزد.» به گفته برادر سجاد حالا دو نفر از دانش آموزان همان مدرسه که دوستان سجاد و ساکن روستایشان هستند از ترس ترک تحصیل کرده اند «ما حتی یک دانش آموز دیگر در روستایمان داریم که به خاطر تنبیه در همین مدرسه سال ها پیش ترک تحصیل کرد. بچه های ما چه گناهی کرده اند که مجبورند برای ادامه تحصیل 65 کیلومتر دورتر از خانه و خانواده شان باشند. کاش در این روستا مدرسه ای بود که بچه ها پس از دوران ابتدایی می توانستند همین جا زیر سایه خانواده شان درس بخوانند.»

این روزها خانواده پسر 16 ساله در شرایط بدی به سر می برند و در این میان پدر سجاد نمی داند مرگ تلخ پسرش را باور کند یا حرف هایی که بی هیچ سندی روی سایت های خبری قرار گرفته و در آنها عنوان شده که سجاد به خاطر نکوهش پدر خود اقدام به خودکشی کرده. «آنقدر در این مدت پدرم برای سجاد گریه کرده که به ما گفته بدون او یکی دو ماه بیشتر زنده نخواهد ماند.»

خانواده سجاد در تلاش برای شکایت از مقصران حادثه هستند اما به گفته برادر او هنوز به شکایات آنها رسیدگی نشده و تنها جوابی که تحویلشان داده اند این بوده که سجاد خودش اقدام به خودکشی کرده و کسی مسبب آن نیست. «برادرم خودش را کشته درست اما چرا؟ به چه علت؟ اگر برادرم تحقیر نمی شد، اگر مسئولان مدرسه حمایتش می کردند آن وقت این اتفاق برایش رخ نمی داد. کافی بود مشاور مدرسه به سراغش برود بگوید صاحب مغازه به او تهمت زده و هیچ کس حرف های او را باور نکرده تا این که برای فرار از این بحران اقدام به خودکشی کرد.»

به گفته برادر سجاد او تصمیم داشت معلم شود اما در نیمه راه باز ماند. «همیشه به برادرم توصیه می کردم که در رشته برق ادامه تحصیل بدهد اما او گفت داداش می خواهم معلم بشوم. به همین خاطر وارد رشته انسانی شد اما چه می دانست که سال انتخاب رشته اش، سال پایان زندگی اش است؟»
خودکشی مقابل آینه

اما خودکشی دانش آموز روستایی در خراسان جنوبی تنها پرونده خودکشی یک نوجوان در سال جاری نبود. پسر 12 ساله ای اهل اشنویه، دو روز قبل از این که خودش را بکشد، از پدر و مادرش سوالاتی درباره خودکشی و اعدام پرسید که آنها سعی می کردند ذهن پسرشان را از این سوالات منحرف کنند اما والدین هاوره قادر شوان چه می دانستند که قرار است با پیکر بی جان پسرشان در حالی که خود را از دار آویخته بود، رو به رو شوند. حادثه ای که آبان ماه امسال در سایت های خبری بسیار خبرساز شد و خیلی ها را در شوک فرو برد.

پدر و مادر هاوره برای کار و جمع آوری سیب ها خود را به باغ سیب شان رسانده بودند. رحمان قادر شوان پدر هاوره کارگر است و مدتی بود که به همراه همسرش در باغ سیب مشغول به کار شده بودند. آنها طبق معمول روزهای گذشته، 6 صبح از خواب بیدار شدند تا به محل کارشان بروند. «به مادر بچه ها سپردم که هزار تومان پول توجیبی به هاوره بدهد اما هاوره همان لحظه از خواب بیدار شد و گفت بابا دو هزار تومان می خواهم برای طرح ویژه مدرسه که البته من نمی دانستم از چه طرحی صحبت می کند. اما با این وجود دو هزار تومان به پسرم دادم و به سمت محل کار شروع به حرکت کردیم.»

رحمان و همسرش نمی دانستند که آن روز آخرین دیدار آنها با پسرشان است. پدر این نوجوان 12 ساله در حالی که بغض راه گلویش را بسته در ادامه می گوید: «هاوره هر روز بعد از رفتن ما به باغ سیب، مدرسه اش که تمام می شد به خانه پدربزرگش می رفت. به همین خاطر هیچ نگرانی از بابت خواب و خوراکش نداشتیم و جایش امن بود. این بود که با خیال راحت به کارهایمان می پرداختیم و مطمئن بودیم که پدربزرگ و مادربزرگش از او خوب نگهداری می کنند». به اینجای صحبت که می رسیم، انگار که خاطرات هاوره برای مادرش زنده شده باشد می زند زیر گریه و پدرش سکوت سنگینی می کند.

حسن قادر شوان عموی هاوره که او هم از وقوع حادثه هنوز در شوک به سر می برد می گوید: «روز حادثه برادر بزرگ ترمان کاک رحیم که به خانه پدرمان رفته بود هاوره را آنجا دیده و با او مزاح و بگو بخند کرده.» به گفته عموی هاوره هیچ کدام از آنها تصور نمی کردند که پسر نوجوان در فکر پایان دادن به زندگی به سر می برد. «برادرم از راه کارگری نان در می آورد اما هیچ وقت نشده بود که برادرزاده ام چیزی بخواهد و او برایش نخرد. هاوره پسر بزرگ برادرم بود و نه شاهد گوشه گیری اش بودیم و نه انزوا. خودمان هم نمی دانیم چه شد که دست به این کار زد».

در حالی که خانواده شوان در بهت و ناباوری این واقع به سر می برند اما خاطره آن روز هیچ وقت از خاطرشان نخواهد رفت. پدر هاوره با صدایی لرزان می گوید: «وضعیت مالی خوبی ندارم اما هیچ وقت اجازه ندادم پسرم کمبودی را احساس کند.» آنها زمانی پسرشان را پیدا کردند که داخل اتاق دربسته جلوی آینه خود را با طناب حلق آویز کرده بود در حالی که یک چهارپایه به زیر پاهایش قرار داشت. پدر هاوره می گوید: «دو شب قبل از وقوع این حادثه تلخ، هاوره پای برنامه یکی از کانال های ماهواره نشسته بود. از این کانال فیلمی در حال پخش بود که یک نفر در آن خود را اعدام کرد.» پس از هاوره از والدین خود سوالاتی درباره اعدام و این که چطور انجام می شود، پرسید اما پدرش هر چقدر به آن شب فکر می کند یادش نمی آید که در مقال سوال های تعجب برانگیز پسرش چه پاسخی داده.

به نظر پدر هاوره، پسرش تخت تاثیر فیلمی که چند روز قبل از خودکشی، شاهد بوده و از روی کنجکاوی اقدام به دار آویختن خودش کرده است. البته در خیلی از سایت های خبری ادعا شده بود که هاوره به خاطر کادوی 100 هزار تومانی که باید به مدرسه پرداخت می کرد و برای همه دانش آموزان اجباری بود اقدام به خودکشی کرده. چرا که قادر به تهیه این مبلغ پول نبوده است اما پدر هاوره با اعتراض به همه شایعات پخش شده، اظهار می کند که پسرش کمبودی نداشته و به خاطر مشکلات خانوادگی اقدام به خودکشی نکرد.

می خواهم بروم بهشت!

زمان زیادی از خودکشی پسر 12 ساله در اشنویه نگذشته بود که خودکشی دانش آموزی دیگر این بار در منطقه رستمکلا تیتر خیلی از روزنامه های خبری شد. فاجعه هولناکی که تنها چند هفته از وقوع آن می گذرد و خانواده علی در شرایط مساعدی برای مصاحبه قرار ندارند. به همین خاطر عموی علی حادثه خودکشی برادرزاده اش را اینطور برایمان تعریف می کند: «هنوز بلایی که بر سرمان آمده را باور نداریم. علی پسر شاد و خوبی بود. همه او را دوست داشتیم حتی معلم هایش از لحاظ درسی و اخلاقی علی را خیلی دوست داشتند.»

به گفته عموی این پسر 14 ساله، علی یک روز قبل از این که به زندگی اش پایان بدهد در مدرسه با دوستانش والیبال بازی می کند اما قبل از این که از دوستانش جدا شود به آنها می گوید من می خوام برم بهشت. فردا بیایید تشییع جنازه ام». اما دوستانش حرف های علی را شوخی تلقی کردند. «خانواده برادرم از نظر وضع مالی در شرایط خوبی هستند و علی هرچه نیاز داشت مادر یا پدرش برای او می خریدند. حتی در مدرسه درس هایش خوب بود و معلم ها از رفتارش راضی بودند.» اما چه شد که علی به زندگی اش پایان داد؟ با وجود این که چند روز از مرگ پسر نوجوان می گذرد هنوز آنها جوابی برای این سوال در ذهنشان پیدا نکرده اند.

«آن روز که علی از مدرسه به خانه برگشت، هیچ کسی در خانه شان نبود. برادرم سر کار و زن برادرم برای خرید رفته بود بیرون.» مادر علی برای او ناهارش را آماده گذاشته بود تا پسرش که خسته از مدرسه به خانه باز می گردد گرسنه نماند. «علی ناهارش را می خورد و به اتاقش می رود.» پسر نوجوان در اتاق در بسته به سر می برد که پدر و مادرش به خانه بازگشتند. سکوت خانه و غیبت طولانی علی باعث شد تا پدرش به اتاق او سری بزند اما برادرم با صحنه دردناکی رو به رو شد. صحنه ای که هیچوقت از ذهنش خارج نخواهد شد. علی با پارچه ای خود را از پنکه سقفی خانه به دار آویخته بود.»

پدر علی در حالی که اشک چشم هایش را پر کرده بود، اجازه نداد تا مادر علی با این صحنه رو به رو شده و وارد اتاق شود. «زن داداشم بیرون اتاق در حال گریه کردن بود که با تلفن برادرم من به سرعت خودم را به خانه آنها رساندم. پلیس و اورژانس هم آمده بودند. پدرش خیلی سعی کرد که مادر علی جگر گوشه اش را در آن وضعیت نبیند. اما نمی دانم کدام از خدا بی خبری عکس او را در سایت های مجازی منتشر کرد و به داغ این خانواده دامن زد.»

پدر علی او را در حالی از چوبه اعدام ساختگی اش پایین آورد که بدن بی جان پسرک سرد و نامه ای در دستش مچاله شده بود. «علی در نامه اش نوشته بود هیچ کس مقصر نیست. خودم مقصر هستم و با کسی مشکلی نداشت. من مردم جشن برادرزاده ام را بگیرید.» نامه ای که آخرین یادگاری علی برای خانواده اش بود. «موبایلش را چک کردیم اما هیچ چیز در گوشی اش نبود. حتی همه دفترهای درسی اش را هم چک کردیم اما چیزی پیدا نکردیم. فقط دوستانش گفتند که او روز قبل از این حادثه تلخ گفته بود که می خواهد برود بهشت».

 منبع:  مجله همشهری سرنخ

نوشته های مشابه

همچنین ببینید
بستن
دکمه بازگشت به بالا