خواندنی

دخترانم را نگه می‌دارم، اگر …

موبنا – به دنبال انتشار گزارشی با عنوان “دوتاش فروشیه” توسط این خبرگزاری از سلطه فقر بر زندگی یک خانواده که به زودی 5 نفر شده‌اند، به منزل عباس‌آقا پدر سه قلوها که با عجله و پس از 32 هفته به این دنیا پای گذاردند بدون این‌که بدانند چه فرازونشیب‌هایی در این دنیای هزار چهره و پیچیده در انتظار آنهاست، رفتیم.

خیابانی از هزاران خیابان شهر اراک را پیمودیم. اواسط کوچه‌ای عریض سرگردان به دنبال خانه سه قلوها اطراف را می‌کاویدیم که عباس‌آقا به استقبال ما آمد. یک دست و یک پایش نیمه فلج بود، اما شدت مشکل دست و پا به حدی نبود که نگرانی از ناتوانی کار کردن را در آدمی ایجاد کند.

در خانه باز شد و پاگرد را با کنجکاوی طی کردیم، پس از آن در آهنی کوچک خانه سه قلوها باز شد. اطراف اتاق 12 متری وسایل مختصری چیده شده بود و کاوش و کندوکاو برای یافتن پنجره‌ای، اتاق دیگری، حمامی خلاصه دری که امیدی برای ادامه خانه باشد، بی‌فایده بود، خانه همان اتاق بود و سه قلوها که بی‌خبر از شب و روزهایی که هنوز پی به معنایش نبرده‌اند در زیر دستگاه بیمارستان اولین روزهای زندگی را سپری می‌کنند.

با آمدن پدر و مادر عباس‌آقا از طبقه بالا سر صحبت با پدر سه قلوها باز شد. از او خواستم از دلیل بیماری‌اش شروع کند و از طلاق همسر اول.

پدر سه قلوها می‌گوید: شش ساله بودم که به دلیل تشنج و دیر رسیدن به بیمارستان یک سمت بدنم فلج شد. اما فلج یک سمت بدنم به حدی نیست که نتوانم کار کنم.

عباس ادامه می‌دهد: سال 83 بود که ازدواج کردم و آن موقع در خیاط‌خانه نظافت‌چی بودم. اوضاع و احوال بد نبود اما با همسرم اختلاف داشتیم و تولد دخترمان هم اختلاف‌ها را از بین نبرد تا این‌که سال 90 زمانی که دخترم شش ساله بود از یکدیگر جدا شدیم.

پدر سه قلوها می‌گوید: 240 سکه مهر همسرم بود، من نمی‌توانستم این سکه‌ها را بپردازم و همسرم هم به همین دلیل 200 سکه را بابت حضانت فرزندمان بخشید و مابقی را قرار شد در دوره‌های پنج ماهه پرداخت کنم. 22 سکه با کمک پدرم پرداخت شده و 18 سکه دیگر مانده است.

به سمت گوشه اتاق می‌خزد و کیسه‌ای را جلو می‌کشد و می‌گوید: این بساط کارم است، این زیرانداز و این هم ترازو، دستفروشی می‌کنم و با دست‌فروشی مخارج زندگی را به سختی تامین می‌کنم.

همین طور که بساطش را جمع می‌کند ادامه می‌دهد: زندگی اولم تمام شد و سال بعد دوباره ازدواج کردم. سه سالی از ازدواج‌مان ‌گذشت که همسرم باردار شد. ما انتظار تولد سه فرزند را نداشتیم، اما خدا به ما سه دختر داده بود و کاری نمی‌توانستیم انجام دهیم.

لوازم و وسایل کار عباس، سینی چای و ظرف انگور حسابی جا را تنگ کرده است، از شلوغی اتاق 12 متری کلافه شده بودم. عباس انگار متوجه شده بود وسایلش را جمع می‌کند و سر جایش برمی‌گرداند و می‌گوید: سه دخترم را در این اتاق نمی‌توانم نگه دارم، از طرفی با دستفروشی هم مخارج این سه بچه تامین نمی‌شود.

می‌پرسم اگر حمایتی نشود با این سه نوزاد چه می‌کنید؟ می‌گوید: نمی‌دانم در این اتاق که نمی‌توانم آنها را نگهداری کنم و با بی‌پولی شکنجه دهم مجبور می‌شوم به خانواده‌ای واگذارشان کنم. نمی‌خواهم بچه‌ها در فقر زندگی کنند.

می‌پرسم اگر همه مشکلات حل شود مسکن و اشتغال و بدهی مهریه چه اتفاقی می‌افتد؟ ادامه می‌دهد: اگر خودم وضعیت زندگی‌ام مناسب باشد دخترانم را دست نامحرم نمی‌دهم. من اگر 500 هزار تومان ماهانه و خانه‌ای 40 متری داشته باشم که بچه‌هایم را نمی‌دهم.

همین طور که متعجب از تصور زندگی ایده‌آل با داشتن 500 هزار تومان حقوق ماهانه شده‌ام و خیره نگاهش می‌کنم، ادامه می‌دهد: دستفروشی یک روز هست، روزی هم نیست، از طرفی شهرداری هم اجازه دست‌فروشی کنار خیابان را نمی‌دهد و باید مدام وسایلم را بردارم و جابجا شوم، اما یک شغل ثابت مثل نگهبانی یا نظافت‌چی یک اداره می‌تواند به من کمک کند که فرزندانم را دست غریبه نسپارم.

پدربزرگ سه قلوها که در گوشه‌ای از اتاق فرزندش را نظاره گر بود نیز ‌گفت: فضای این اتاق محدود است و سه نوزاد را نمی‌توان در این مکان نگهداری و بزرگ کرد، من نمی‌توانم با این شرایط پذیرای پسرم و خانواده‌اش باشم.

پدربزرگ که اشک‌هایش را پاک می‌کند ادامه می‌دهد: تا به حال از نظر مالی به هر میزان که در توانم بوده از پسرم و همسرش حمایت کرده‌ام، اما حتی تصور تامین مخارج سه نوزاد را نمی‌توانم بکنم.

وی افزود: خود و همسرم بیمار هستیم و با حقوق اندک بازنشستگی قادر به تامین این هزینه نیستم. من راضی نیستم که نوه‌هایم به دست غریبه سپرده شوند، هرچه باشد آنها نامحرم هستند.

درددل‌های عباس‌آقا تمام نشده بود، اما روز به پایان راه خود رسیده بود. امیدواری از درست شدن شرایط در دل عباس جان گرفته بود امیدواری که نمیدانم ثمر می‌دهد یا…

این‌که در زندگی عباس چه گذشته، این‌که چرا باید ازدواج‌هایی شکل بگیرد که تصور قربانی شدن فرشته‌های کوچک به عنوان ماحصل این زندگی‌ها در خصوص آنها دور از ذهن نباشد، این‌که چرا آگاهی‌بخشی به جامعه در مورد تمامی نیازهای یک زندگی مشترک و … باید در حد بسیار پایینی باشد، را صرف نظر می‌کنیم.

موضوع امروز زندگی سه قلوهاست، سه قلوهایی که 9 ماه همراه یکدیگر رشد کرده‌اند و دست فقر و شاید جامعه بی‌تفاوت و … نظر بر جدایی آنها دارد، جدایی که برای هر کدام از آنها در آینده می‌تواند به خاطره‌ای تلخ از فقر و بی‌رحمی اجتماعی تبدیل شود.

این سه قلوها نیاز به مسکن دارند مسکنی حتی 40 متری که برای تامین آینده و دوری از خطر تهدید جدایی شاید باید به نام آنها زده شود و شغلی برای پدر طلب می‌کنند که در آغوش امن مادر باقی بمانند و قد کشیدن یکدیگر را بینند و هر کدام چهره خود را در دیگری به نظاره بنشیند.

سه قلوهای امروز ما که در بیمارستان و زیر دستگاه هستند انتظار کمک مسئولین و خیرین استان مرکزی را دارند، انتظاری که از زبان آنها جاری نمی‌شود اما از گریه آنها در طلب مادر به خوبی احساس می‌شود.
مادر سه قلوها از بیمارستان مرخص شده و برای گذران دوره نقاهت به روستای مادری رفته است. سه قلوها نیز که وضعیت جسمانی مطلوبی دارند هم‌چنان در بیمارستان به سر می‌برند.

پدر سه قلوها فکر می‌کند با فروش یکی دو نوزاد می‌تواند چاله‌های زندگی‌اش را پر کند و زندگی آن یکی را سامان دهد، اما غفلت او از سرنوشت نامعلومی که در انتظار نوزاد فروخته شده است جای تامل دارد و بسیار دردناک است. در هر صورت آنچه امروز مهم است حفظ نوزادان در کنار یکدیگر و در کنار والدین‌شان است که امید است با کمک مردم و مسئولان محقق شود.

 منبع: ایسنا 

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا