فید

مي‌كنم اخلال در «برجام‌»تان

علی هدیه لو

مي‌كنم اخلال در «برجام‌»تان
تا ز «ام پي تي» درآيد جان‌تان‌

بشنو از “وی” چون حکایت می کند
از توافق ها شکایت می کند
گوید و گرید ز حال زار خویش
کاسبی کز دست داده کار خویش:
الوداع ای پول مفت بی ملال
ای طلا و ای دلار و ای ریال
الوداع ای یار رعنا ؛ ای دکل
الوداع ای پاکدستان دغل
زین توافق درد ما جانکاه شد
روزها با سوزها همراه شد
هرکسی سر برده در احوال من
از درون من نجست اموال من
بردم آن اموال را جایی خفن
کس نمی داند به غیر از “او” و من
هر کسی را بهر کاری ساختند
روزی ما، در فساد انداختند
جمع چون گردد بساط این فساد
می شود دکان کسب ما کساد
یاد ایامی که کاری داشتیم
اسم و رسمی ؛ اقتداری داشتیم
سینه خواهم شرحه شرحه چون خیار
تا بگویم شرح درد این فشار
می شود دل ؛ تنگ ِ آن تحریم ها
کز برش اندوختم بس سیم ها
گر توافق گشت ، گو : شو ؛ باک نیست
تو بمان ؛ ای آنکه چون تو “پاک” ! نیست
چون که دولت کرد کار ما نزار
می دهم تشکیل یک “باند فشار”
دزدها ، جن گیرها ، رمال ها
نفتخور های خفن ؛ دلال ها
می فشارم از صغیر و از کبیر
می دهم بر هر چه دولت کرد ؛ گیر
می فشارم هم پس و هم پیش را
تا بگیرم انتقام خویش را
حال دلخسته نفهمد ؛ هیچ خام
پس سخن کوتاه باید ؛ والسلام…

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا