برنده جایزه جلال چه کتابی می خواند؟
ميگويند وقتي بچههايتان كوچك هستند اهميتي ندارد چقدر سرشان داد بزنيد يا جان بكنيد از آنها آدمي مثل خودتان بسازيد، چرا كه برخلاف ظاهرشان، سخنانتان را جدي نميگيرند. سپس بزرگ ميشوند و اساسا نميخواهند آدمي مثل شما باشند. زمان سپري ميشود و احتمالا درمييابيد اي كاش راه و روش سنجيدهتري را براي رسوخ به قلب اطرافيانتان پيدا ميكرديد، هم والدينتان و هم فرزندانتان. ولي متاسفانه دير شده، خيلي دير. اين همان چيزي است كه حين خواندن رمان «جز از كل» نخستين كتاب استيو تولتز نويسنده جوان استراليايي با ترجمه پيمان خاكسار (نشر چشمه) بارها به ذهنم خطور كرد. اينكه هرگز نميخواستم شبيه پدرم شوم، ولي احتمالا دخترم همان جوري به من نگاه ميكند كه من به پدرم و در عينحال اينكه اي كاش ميتوانستم پدرم را از صميم قلب در آغوش ميگرفتم. تولتز با طنزي بسيار گزنده، قصه زندگي سه نسل از يك خانواده استراليايي و آدمهايي را كه دورهشان كردهاند روايت ميكند. شخصيتهاي اصلي قصه جاسپر دين و پدرش و مارتين دين هستند كه برابر هم قرار ميگيرند. ترس جاسپر از بدلشدن به پدري مثل پدر خودش طي دورهكردن دستنوشتههاي پدر او را بيشتر شبيه پدرش ميكند. مارتين يكي از آن پدرهاي فيلسوفمآب، شكاك و باهوشي است كه روزگارش را با تحليلهاي بيش از حد غليظ بيثمر سپري ميكند.
مردي كه درنمييابيم از سلامت عقل برخوردار است يا نه. خواننده تدريجا درمييابد هم پدر در سايه پسر قرار دارد و هم پسر نميتواند از سايه پدر فرار كند: «گوش كن، آدما شبيه زانويي ميمونن كه يه چكش كوچولوي لاستيكي بهشون ميخوره. نيچه يه چكش بود. شوپنهاور يه چكش بود. داروين يه چكش بود. من نميخوام چكش باشم، چون نميدونم زانو چه واكنشي نشون ميده. دونستنش هم ملالآوره. اينرو ميدونم چون ميدونم كه مردم اعتقاد دارن. مردم به اعتقاداتشون افتخار ميكنن. اين غرور لوشون ميده. اين غرور مالكيته.» كتاب بهرغم صفحات پرشماري كه دارد – و نبايد از آنها ترسيد- داراي شخصيتهاي پرشمار نيست، ولي همينها هم جذاب هستند، مثل عموي خلافكار و مادر اروپايي.
مكان رخدادها، طبيعت بكر استراليا را به كافههاي پاريس و جنگلهاي شرق آسيا پيوند ميدهد و ديوانهخانهها را به سیاقی راه میبرد تا سفرهاي پرتبوتاب يك سندباد امروزي را دوره كنيم. ما كنار جاسپر در كشاكش برخوردها و جابهجايي تصويري از دنياي تبزده معاصر را ميبينيم: رسانه، سياست و نظام قضائي را. جملههاي كتاب غناي دلنشيني دارند و بازتابنده رفتارهاي بسيار ملموس انساني اطرافمان هستند. رمان «جز از كل» نشان ميدهد خيليها به زندگيمان پا ميگذارند، ميآيند و ميروند، ولي ما احتمالا در بند همان چند نفر هميشگي دستوپا زدهايم: والدينمان، فرزندانمان و محبوبمان.
176/