خواندنی

خواهرم شوهرم را با دختری در خیابان دید

موبنا – در واقع دوستی های خیابانی نیز به همین صورت است چرا که دختران و پسران جوان بارها از طریق رسانه ها و نصیحت های بزرگ ترها از عواقب این گونه دوستی ها آگاه می شوند اما فکر می کنند عاقبت تلخ این ماجراها فقط مربوط به دیگران است و آن ها از این امر مستثنی هستند.

زن 27 ساله در حالی که عنوان می کرد فریب ظاهر آراسته و حرف های عاشقانه «نصرا…» را خوردم و این گونه زندگی ام را تباه کردم به کارشناس اجتماعی کلانتری سناباد مشهد گفت: 3 سال قبل زنگ آشنایی من با «نصرا…» در یکی از خیابان های مشهد به صدا درآمد.

آن روز آن قدر شیفته شیک پوشی و ظاهر آراسته او شده بودم که به چیز دیگری جز در کنار او بودن نمی اندیشیدم. با رد و بدل کردن یک شماره تلفن ارتباط من و نصرا… آغاز شد.

بدون آن که از او و خانواده اش آگاهی داشته باشم روابط تلفنی ما آرام آرام به دیدارهای پنهانی کشید و من همه وضعیت خانوادگی ام را برایش توضیح می دادم حتی به خاطر دارم وقتی به او گفتم پدرم تاجر است و ارثیه خوبی نیز به مادرم رسیده است برای چند لحظه چشمانش از خوشحالی گرد شد.

چند ماه از آشنایی ما می گذشت، اما نصرا… با این بهانه که برادر بزرگ ترش ازدواج نکرده است از خواستگاری من سرباز می زد و عنوان می کرد: پدر و مادرش مخالف این ازدواج هستند در نهایت بعد از مشاجرات فراوان خانواده نصرا… مرا خواستگاری کردند و با مهریه 400 سکه بهار آزادی به عقد هم درآمدیم.

یک ماه بعد نیز زندگی مان زیر یک سقف شروع شد و من احساس خوشبختی می کردم تا این که نصرا… به دلیل نامعلومی از شرکت اخراج شد.

مادرم وقتی ماجرا را فهمید 50 میلیون تومان به همسرم کمک کرد تا یک بنگاه معاملاتی خودرو راه اندازی کند اما همسرم پس از یک سال ادعا کرد ورشکست شده و قرار است پدرش که از وضعیت مالی خوبی برخوردار است مبالغ میلیونی به او کمک کند.

این در حالی بود که نصرا… مدعی شد پدرش شرط کمک مالی را بخشیدن سکه های مهریه از سوی من عنوان کرده است.

من هم که برای کمک به همسرم از هیچ تلاشی دریغ نمی کردم بدون اطلاع خانواده ام و به طور رسمی مهریه ام را به او بخشیدم، اما هنوز چند روز از این ماجرا نگذشته بود که آرام آرام ناسازگاری های نصرا… شروع شد و دیگر اهمیتی به من نمی داد تا این که چند روز قبل خواهرم او را به همراه زن جوانی در خیابان دیده بود.

من که با شنیدن این حرف به موضوع مشکوک شده بودم به تعقیب نصرا… پرداختم و آدرس آن زن را در منطقه رضاشهر پیدا کردم آنجا بود که فهمیدم همسرم قبلاً ازدواج کرده است و فرزندی هم دارد در حالی که آسمان دور سرم می چرخید نزد مادر نصرا… رفتم و موضوع را با او در میان گذاشتم.

مادر او با تعجب از این که چگونه من اطلاعی از همسر اول نصرا… ندارم مرا از منزلشان بیرون کرد چرا که فکر می کرد من قصد آبروریزی دارم.

تازه فهمیدم که نصرا… به خاطر وضعیت مالی خانواده ام با من ازدواج کرده است و من هم فریب ظاهر آراسته و حرف های قشنگ او را خوردم حالا نه تنها شخصیتم خرد شده است بلکه با خیانتی مواجه شده ام که…

 منبع:خراسان  

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا