خواندنی

وام جنسی ازدواج (١٨+)

آقا منظورمان از تیتر وام جنسی ازدواج، اشاره به خبر ارایه اجناس و کالا به جای پول به متقاضیان وام ازدواج است! بر ندارید داستان درست کنید برای ما! خدمت همکاران محترم صفحه‌بندی هم عرض خسته نباشید داریم و همان‌طور که در تیتر مشخص کرده‌ام، لطفا اندازه فونت تیتر ١٨+ باشد! یعنی درشتتر از ١٨! ممنون! و اما ادامه مطلب:
– خسته‌ام، چونان جوانی که ماه‌ها از این شعبه به آن شعبه و از این اداره به آن اداره می‌رود تا دو زار وام ازدواج بگیرد و شب که خانه می‌آید نا ندارد، چه برسد به میل! (منظور نای شام خوردن و میل به شام خوردن است!) حالا هم که اعلام شده که هفت خوان وام ازدواج به پول منجر نمی‌شود و قرار است جنسی حساب کنند! انگار تا حالا چه جور حساب می‌کردند! بگذریم! بالاخره با‌ هزار بدبختی و مشکلات، قرار شد برویم مغازه و اقلام ضروری خانه را بگیریم. دست همسر آینده… ئه … نه… چیز… دست برادر همسر آینده را گرفتیم، چون سالهاست ما هر جا بخواهیم برویم این داداش همسر را می‌فرستادند که بین من و ایشان قرار بگیرد و مواظب باشد ما حرف‌هایی ١٨+ نزنیم! یعنی همان حرف‌های با فونت درشت‌تر از ١٨، درواقع حرف‌های بزرگتر از دهانمان! خلاصه دست برادر همسر را گرفتیم و رفتیم سه راه امین حضور، بورس لوازم خانگی و یکی یکی لوازم خانه را از زیر نظر می‌گذراندیم. یک ماشین لباسشویی دیدم و گفتم:  بهروووووز! گفت:  جااااان دلم آرش جان! گفتم:  این لباسشوییه خوبه؟ برادر همسرم؟! جواب داد: آرش دلبندم، تو که سلیقه‌ات عالیه، ولی یه کم حجمش برای ما زیاد نیست؟! ئه یعنی برای خونه‌تون؟! گفتم: درست میگی برادر همسر عزیزم! به خاطر همین درایتت بوده که اومدم خواهرتو گرفتم!
خلاصه همسر آینده که نبود، من سعی کردم انتقامم را از برادر همسر بگیرم و همینجور دل می‌دادم و خب این بامرام هم سعی می‌کرد ما این عدم همراهی همسر را حس نکنیم و قلوه می‌داد که دیدیم چهار پنج تا سیبیل کلفت شلوار پاچه‌گشاد دنبالمان افتاده‌اند! متوجه شدیم که کمی زیادی لوس‌بازی در آورده‌ایم و این محلات جای این سوسول بازیها نیست! سریع داخل یک پاساژ و یک مغازه چپیدیم و برای محکم‌کاری گفتم: سام علیک داداش، من بهروزم، وثوق! اینم داش فرمونمونه، ما اومدیم جهاز آبجیمونو کامل کنیم! مغازه‌دار با لبخندی ملیح جواب داد:  ببم جان، شما که ما رو هم کشتید! چی چی می‌خوای؟! یه کم خودم را جمع و جور کردم و گفتم:  راستش ما…نه… من و ایشون نه… یعنی من و همسرم وام ازدواج جنسی گرفتیم… یعنی کالایی! یه ماشین لباسشویی و تلویزیون و یخچال می‌خوایم!
نگاهی به ما کرد و از روی میز یک جعبه به ما تعارف کرد و گفت:  به به، شادوماد! یکم از این قوتو بخور، وام کالایی هم بهت میدم! بشینید اینجا… ببین جوان… تو اول زندگیته… باید چشمت باز باشه… حرف من رو گوش بده… تو الان تلویزیون می‌خوای چیکار؟ قبلا تلویزیون می‌گرفتند، چهار تا سریال خوب داشت، آدم از اخبار مطلع می‌شد، یک گلدانی، قاب عکسی روی آن می‌گذاشتند، الان که نه سریال درست و حسابی داره، نه اخبار درست و راستی داره، نه از بس که این تلویزیون‌ها باریک شدند، نمی‌شه گلدون روشون گذاشت! در ثانی، این آقا برادر زنته درسته؟! شوهرت که نیست، قیافه‌اش هم که نمی‌خوره برادرت باشه، خب لابد برادر زنته دیگه، اگر تلویزیون بگیری لابد میخواد دوشنبه شب، یکشنبه شب، جمعه و حتی شب جمعه خونه‌تون پلاس بشه فوتبال ببینه! نخر برادر من، تلویزیون نخر! ماشین لباسشویی هم به دردت نمی‌خوره، زنی که چهار تا تیکه لباس شوهرش رو بو نکشه و با دست نشوره، زن زندگی نیست!
گفتم:  ٧ ماه واسه این وام ازدواج زحمت کشیدم، تا رسید به ما شد کالا، حالا هم که شما اینجوری میگید! من چیکار کنم پس؟!
گفت: بیا… بیا این ماشین چمن‌زنی رو بگیر! اینم بذر چمن… کود هم… حالا اونم جور میشه، خدا روزی رسونه! اول زندگیتون، رنگ و بوی طبیعت رو بده به زندگیت! تلویزیون می‌خوای چیکار!؟ با زنت بشین روی این چمن‌ها، ‌آش بخور! ماشین لباسشویی به چه کارت میاد؟!

نوشته های مشابه

دکمه بازگشت به بالا