«قرار» در بی قراری پدران شهدای غواص
مرضیه صادقیاین: اثربه نویسندگی و کارگردانی «مهرداد کوروش نیا» در مجموعه ایرانشهر بر صحنه میرود و به مرور نگرانی ها و دلواپسی های پدری از کودکی فرزندش تا زمان مشاهده جسد بیجان او میپردازد.
کوروش نیا قصد دارد ساختار روایت را تغییر بدهد،او زمان را در نمایشش جا به جا میکند و کودکی و بزرگسالی «بهرنگصادقی» را به شکل همزمان بر صحنه میبرد.این اثر نشاندهنده ترس ها و امیدهای کودکی است که با کنار گذاشتن دلهره هایش پا به جوانی میگذارد و یکی از 175 شهید غواص میشود.«قرار»روایتگر مردی است که فرزندش را با ایمان به شکست نخوردن تربیت میکند و شجاعت پسرش حسرتی 29 ساله برایش به بار می آورد.29 سال انتظار تا زمانی که جسدهای دست بسته به تهران برمیگردند.
شیوه روایت
کارگردان قصد دارد به نوع قصه پردازی متون کهن بازگردد،در شکل داستان سرایی گذشته نویسنده و راویان برای قانع کردن مخاطب از روش علت و معلول استفاده نمی کردند روایتگر قصد نداشت با علت مخاطب را قانع کند برای خشنود نگهداشتن خواننده یا شنونده جادوو رمز را به کار میبرد، در این شکل روایت دیگر به دنبال دلایل منطقی نیستیم بلکه با جزییاتی که گاه قادر به درکشان نیستیم از قصه لذت میبریم.
در روایت «قرار» نویسنده با کنارهم قرار دادن چند دوره از زندگی شخصیتها به شکل همزمان،استفاده از ساعت و تکرار مداوم حرکتهای شطرنج قصد دارد اثرش را دارای لایههای پنهانی نشان دهد اما آنچه او را از دست یافتن به موفقیتی که داستان های کهن داشتند محروم میکند، انتخاب موضوع است. اگر راویان آثار گذشته موفق به جلب مخاطب میشدند لیلش انتخاب درون مایه ای عاشقانه یا هیجانی بود.راوی، روایت میکرد تا مخاطب را سرگرم کند اما زمانی که قصه ها و حکایت ها دارای هدفی دیگر شدند شکل روایت تغییر کرد،زمانی که قصد داریم ماجرایی اجتماعی و انسانی را که در دوره زمانی خودمان میگذرد روایت کنیم نمیتوانیم از اصولی استفاده کنیم که در راستای اجرای هدفی دیگر مورد استفاده قرار میگرفتند مگر اینکه حادثه اصلی در سایه قرار بگیرد.اما موضوع این اثر به حدی پررنگ و اثر گذار است که از آغاز تمام ایده های خلاقانه کارگردان را بی هدف و سرگردان میکند.
بازگويي نمايشي يك حماسه تراژيك
نویسنده با انتخاب شجاعت 175 شهید غواص که میتوان گفت یکی از دردناک ترین حوادث در 10 سال گذشته بوده است مخاطب را تحت تاثیر قرار میدهد، او موضوعی انتخاب میکند که تمام ضعف های نوشته اش را بپوشاند، احساسات مخاطب را نشانه میرود نه آگاهی و تفکر او را.
علاوه بر احساسات آنچه نشستن روی صندلی را تا پایان نمایش برای بیننده ممکن میکند بازی خوب کودکی است که از تمام سادگی و ظرافتش در این اثر استفاده کرده و تنها نقش خاکستری داستان«بنیامین» (با بازی رضا رباط جزی) با رفتارهای محدود فیزیکی و بیان مناسب تصویری از یک انسان واقعی را به نمایش میگذارد همراه با تردید ها و دودلیهایش، لغزشها و عذاب وجدانهایی که همراه اوست. نویسنده قصد دارد روایتگر رنج یعقوب نبی که درانتظار فرزندش است باشد اما از کد هایی سطحی فراتر نمیرود، صحنه سفید و نیمه خالی نه تنها به مخاطب کمک نمیکند چیزی را درک کند بلکه اورا خسته میکند.
عشق، وطن و شهادت
در پایان این اثر چندبار اشک را به چشمان تماشاگران می آورد اما این اشک نتیجه حادثهای است که مخاطب در ذهنش به خاطر می آورد و مرور میکند نه آنچه کارگردان به تصویر کشیده است. مرگ175 جوان غواص موضوعی مناسب است برای بیان شجاعت و فداکاری و وطن دوستی. این متن تاحدی این اهداف را دنبال میکند اما هرگز نمیتواند آنطور که شایسته است فرم و محتوا را هماهنگ کند و حقیقت را واقع گرایانه به نمایش بگذارد.
179/